رمان(مجری های سکوت)پارت ۱۸
سلام مجدد.
ادامه حرف جونگ هی: و ما بیشتر از این میترسیم که مین سونگ بفهمه و بیاد تا تورو بکشه و یوجونگ رو برای خودش بگیره.
مین هیوک: خودم میخوام کارشو تموم کنم.
سوهو: چی؟!
مین هیوک: همین که گفتم.
یک و نیم ساعتی همینطوری صحبت میکردن و باهم نوشیدنی هم خوردن...
اما مین سونگ یه جاسوس رو به عنوان یکی از افراد باند توی باند مین هیوک گذاشته بود.جاسوسش همه چیو به مین سونگ گفته بود. مین سونگ هم نقشه داشت که توی راه برگشت یوجونگ و سوهو و جونگ هی رو بکشه و به عنوان یه تصادف و اتفاق جلوه بده. اون به افرادش گفته بود که یجوری راه های برگشتشون که از بین شهر میگذشت رو ببندن و اون سه تا هم مجبور بشن از یه راه کوتاه که از وسط یه باغ جنگلی میگذشت برگردن برنامه ریزی کرده بود که یه ماشین سنگین رو پیدا کنن و راننده به ماشین سوهو و جونگ هی و یوجونگ بزنه. بعد اون یک و نیم ساعت دیگه یوجونگ و سوهو و جونگ هی راه افتادن که برگردن به عمارت...
توی راه وقتی دیدن اون راه ها به دلایلی بسته شدن مجبور شدن دقیقا از همون راه وسط باغ جنگلی برگردن...
وسطای اون راه رسیده بودن که دیدن یه ماشین سنگین داره از رو به روشون با سرعت خیلی زیاد میاد. سوهو داشت رانندگی میکرد جونگ هی جلو کنار سوهو و یوجونگ هم صندلی عقب نشسته بود. جونگ هی اول متوجه اون ماشین سنگین شد سریع به سوهو هم گفت...
سوهو تا میخواست ترمز کنه ماشین سنگین بهشون زد اما سوهو سریع فرمون رو چرخوند و ماشین محکم به یه درخت کوبیده شد...
اون ماشین سنگین هم سریع حرکت کرد و از اونجا دور شد...
سوهو و جونگ هی و یوجونگ بیهوش توی ماشین بودن راننده اون ماشین سنگین به مین سونگ اطلاع داد که کار انجام شده از افراد مین سونگ میان و سوهو و جونگ هی رو میبرن و یوجونگ رو با ماشین همونجا ول میکنن...
این بین یکی زیر دستی های مین هیوک با خبر میشه و به خود مین هیوک اطلاع میده مین هیوک به سرعت خودشو به محل تصادف میرسونه...
ویو مین هیوک:
وقتی رسیدم سریع از ماشینم پیاده شدم دیدم همون ماشینی که یوجونگ و سوهو و جونگ هی باهاش اومده بودن خورده به یه درخت جلوی ماشین کاملا خرد و له شده بود رفتم جلوتر جونگ هی و سوهو نبودن اما عقب،یوجونگ بیهوش شده بود سرش زخمی شده بود و زخمش خونریزی هم داشت سریع در عقب رو باز کردم...
مین هیوک(با نگرانی): یوجونگ.... یوجونگ... پاشو... یوجونگ.... یوجونگ... زود باش به هوش بیا.
بعد چند دقیقه ای یوجونگ به هوش اومد متوجه شد که مین هیوک اونجاس.
یوجونگ: مین هیوک.
مین هیوک: بلاخره به هوش اومدی.
یوجونگ: سوهو و جونگ هی کجان؟
مین هیوک: چی؟!.... نمیدونم، میخواستم از خودت بپرسم که کجان.
یوجونگ از ماشین پیاده شد که یهو نزدیک بود بیفته که...
بای تا پارت بعد.
ادامه حرف جونگ هی: و ما بیشتر از این میترسیم که مین سونگ بفهمه و بیاد تا تورو بکشه و یوجونگ رو برای خودش بگیره.
مین هیوک: خودم میخوام کارشو تموم کنم.
سوهو: چی؟!
مین هیوک: همین که گفتم.
یک و نیم ساعتی همینطوری صحبت میکردن و باهم نوشیدنی هم خوردن...
اما مین سونگ یه جاسوس رو به عنوان یکی از افراد باند توی باند مین هیوک گذاشته بود.جاسوسش همه چیو به مین سونگ گفته بود. مین سونگ هم نقشه داشت که توی راه برگشت یوجونگ و سوهو و جونگ هی رو بکشه و به عنوان یه تصادف و اتفاق جلوه بده. اون به افرادش گفته بود که یجوری راه های برگشتشون که از بین شهر میگذشت رو ببندن و اون سه تا هم مجبور بشن از یه راه کوتاه که از وسط یه باغ جنگلی میگذشت برگردن برنامه ریزی کرده بود که یه ماشین سنگین رو پیدا کنن و راننده به ماشین سوهو و جونگ هی و یوجونگ بزنه. بعد اون یک و نیم ساعت دیگه یوجونگ و سوهو و جونگ هی راه افتادن که برگردن به عمارت...
توی راه وقتی دیدن اون راه ها به دلایلی بسته شدن مجبور شدن دقیقا از همون راه وسط باغ جنگلی برگردن...
وسطای اون راه رسیده بودن که دیدن یه ماشین سنگین داره از رو به روشون با سرعت خیلی زیاد میاد. سوهو داشت رانندگی میکرد جونگ هی جلو کنار سوهو و یوجونگ هم صندلی عقب نشسته بود. جونگ هی اول متوجه اون ماشین سنگین شد سریع به سوهو هم گفت...
سوهو تا میخواست ترمز کنه ماشین سنگین بهشون زد اما سوهو سریع فرمون رو چرخوند و ماشین محکم به یه درخت کوبیده شد...
اون ماشین سنگین هم سریع حرکت کرد و از اونجا دور شد...
سوهو و جونگ هی و یوجونگ بیهوش توی ماشین بودن راننده اون ماشین سنگین به مین سونگ اطلاع داد که کار انجام شده از افراد مین سونگ میان و سوهو و جونگ هی رو میبرن و یوجونگ رو با ماشین همونجا ول میکنن...
این بین یکی زیر دستی های مین هیوک با خبر میشه و به خود مین هیوک اطلاع میده مین هیوک به سرعت خودشو به محل تصادف میرسونه...
ویو مین هیوک:
وقتی رسیدم سریع از ماشینم پیاده شدم دیدم همون ماشینی که یوجونگ و سوهو و جونگ هی باهاش اومده بودن خورده به یه درخت جلوی ماشین کاملا خرد و له شده بود رفتم جلوتر جونگ هی و سوهو نبودن اما عقب،یوجونگ بیهوش شده بود سرش زخمی شده بود و زخمش خونریزی هم داشت سریع در عقب رو باز کردم...
مین هیوک(با نگرانی): یوجونگ.... یوجونگ... پاشو... یوجونگ.... یوجونگ... زود باش به هوش بیا.
بعد چند دقیقه ای یوجونگ به هوش اومد متوجه شد که مین هیوک اونجاس.
یوجونگ: مین هیوک.
مین هیوک: بلاخره به هوش اومدی.
یوجونگ: سوهو و جونگ هی کجان؟
مین هیوک: چی؟!.... نمیدونم، میخواستم از خودت بپرسم که کجان.
یوجونگ از ماشین پیاده شد که یهو نزدیک بود بیفته که...
بای تا پارت بعد.
۱.۲k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.