خسته است از من و دلداگی شعله ورم
خسته است از من و دلداگی شعله ورم
غرق خون است ز داغ غم عشقش جگرم
قصه ای تلخ تر از غصه ی من آیا هست؟
وسط راه رها کرده مرا همسفرم
از همان روز که پرواز فراموشم شد
سرزنش می شنوم از همه ، از بال و پرم
شمعم و درد مرا هیچ کس از من نشنید
بر ملا کرده ولی داغ مرا چشم ترم
گریه ی تلخ مرا ساده مپندار ای دوست...
قسمتی از جگرم ریخته در دور و برم
همچو آهی شده ام روی دل آینه ای
بی سبب محو شود از دل و جانش اثرم
گرچه یادی نکند پیش خود اما همه شب
دم به دم خاطر او میگذرد از نظرم
می روم گوشه ی تنهایی خود غرق شوم
آنچنانی که نباشد اثری از خبرم
دردم این است کسی نیست که در روز وداع
کاسه ای آب بریزد ز وفا پشت سرم
.
.
.
#محمد_شیخی
غرق خون است ز داغ غم عشقش جگرم
قصه ای تلخ تر از غصه ی من آیا هست؟
وسط راه رها کرده مرا همسفرم
از همان روز که پرواز فراموشم شد
سرزنش می شنوم از همه ، از بال و پرم
شمعم و درد مرا هیچ کس از من نشنید
بر ملا کرده ولی داغ مرا چشم ترم
گریه ی تلخ مرا ساده مپندار ای دوست...
قسمتی از جگرم ریخته در دور و برم
همچو آهی شده ام روی دل آینه ای
بی سبب محو شود از دل و جانش اثرم
گرچه یادی نکند پیش خود اما همه شب
دم به دم خاطر او میگذرد از نظرم
می روم گوشه ی تنهایی خود غرق شوم
آنچنانی که نباشد اثری از خبرم
دردم این است کسی نیست که در روز وداع
کاسه ای آب بریزد ز وفا پشت سرم
.
.
.
#محمد_شیخی
۴.۵k
۱۱ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.