☆ازدواج اجباری☆
p³
بیدار شدم دیدم بالش ها پایین تخته
منم روی کوک خوابیدم اگه یکیمون تکون میخورد لبامون بهم برخورد میکرد یهو کوک بیدار شد که اره... همون چیزی که نمیخواستم اتفاق افتاد به خودم اومدم سریع از روش بلند شدم
+م.. من
_ساکت باش
و رفت پایین وا چیشد یهو منم رفتم پایین
همه سلام کردن
+سلام«سرد»
م. ک دخترم بیا اینجا
+چشم
رفتم پیشش
م. ک منم حس الانه تورو تجربه کردم دقیقا همین اتفاق ها برام افتاد من اصلا راضی نبودم ولی کم کم متوجه شدم این مرد یه فرشتست اون خیلی برام عزیزه مطمئنم توعم عاشقش میشی.
+اخه اون دوست دختر داره
_دیگه نداره.
+ینی چی نداره
_میفهمی
اجوما. پسرم غذا اماده هست
ب. ت ممنون اجوما ، بیاین
همه سر میز نشستن
داشتیم غذا میخوردیم که عمو گفت..
ب. ک منو نوه میخواما
یهو غذا پرید تو گلوم
_چشمم
+ یدونه محکم زدم کنار پاش
_عاح امم
ب. ک چت شد پسرم
_هیچی«چشم غره به ا. ت»
م. ک خب بخور دیگه
غذارو خوردیم
پرش زمانی به شب
ب. ت بچها ما میخوایم 2 روز بریم کلبه ی داخل جنگل
+دوروز؟
ب. ت اره، خب ما بریم مواظب خودتون باشین بعد یه چشمک به کوک زد
_«خندید»
همه خدافظی کردن رفتن یهو دیدم گوشیم زنگ خورد «علامتش&»
&سلامم ا.تت
+سلام،جونم میا؟
&میای بریم بار
+اره میام
&خب باش بای
+بای
رفتم بالا اماده شم دیدم کوکم داره اماده میشه حرفی بینمون رد و بدل نشد...
لایک:20
کامنت:20
بیدار شدم دیدم بالش ها پایین تخته
منم روی کوک خوابیدم اگه یکیمون تکون میخورد لبامون بهم برخورد میکرد یهو کوک بیدار شد که اره... همون چیزی که نمیخواستم اتفاق افتاد به خودم اومدم سریع از روش بلند شدم
+م.. من
_ساکت باش
و رفت پایین وا چیشد یهو منم رفتم پایین
همه سلام کردن
+سلام«سرد»
م. ک دخترم بیا اینجا
+چشم
رفتم پیشش
م. ک منم حس الانه تورو تجربه کردم دقیقا همین اتفاق ها برام افتاد من اصلا راضی نبودم ولی کم کم متوجه شدم این مرد یه فرشتست اون خیلی برام عزیزه مطمئنم توعم عاشقش میشی.
+اخه اون دوست دختر داره
_دیگه نداره.
+ینی چی نداره
_میفهمی
اجوما. پسرم غذا اماده هست
ب. ت ممنون اجوما ، بیاین
همه سر میز نشستن
داشتیم غذا میخوردیم که عمو گفت..
ب. ک منو نوه میخواما
یهو غذا پرید تو گلوم
_چشمم
+ یدونه محکم زدم کنار پاش
_عاح امم
ب. ک چت شد پسرم
_هیچی«چشم غره به ا. ت»
م. ک خب بخور دیگه
غذارو خوردیم
پرش زمانی به شب
ب. ت بچها ما میخوایم 2 روز بریم کلبه ی داخل جنگل
+دوروز؟
ب. ت اره، خب ما بریم مواظب خودتون باشین بعد یه چشمک به کوک زد
_«خندید»
همه خدافظی کردن رفتن یهو دیدم گوشیم زنگ خورد «علامتش&»
&سلامم ا.تت
+سلام،جونم میا؟
&میای بریم بار
+اره میام
&خب باش بای
+بای
رفتم بالا اماده شم دیدم کوکم داره اماده میشه حرفی بینمون رد و بدل نشد...
لایک:20
کامنت:20
۱۵.۱k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.