پارت130
#پارت130
شیطونکِ بابا🥺💜
مامان گیج و مات نگام میکرد و حرفی نداشت که بزنه ، تو بغلش هق هق میکردم که در با شدت باز شد و بابا اومد داخل
+ پاشو تنه لشتو جمع کن سریع تر
پسره اومد دنبالت باید بریم محضر
بغض گلمو گرفته بود و اجازه نمیداد حرف بزنم ، به زور چند جمله گفتم:
_ نه.....بابا.....تورخدا......نکن......
+ خفه شو دختره ی عوضی
پاشو گفتم بریم
وقتی دید حرکتی نمیکنم به سمتم حمله کرد و از یقه ی لباسم گرفتتم و کشون کشون منو برد سمت در
مامان هرچی بهش التماس میکرد تا منو نبره اما انگار کَر شده بود. از شدت گریه نمیتونستم چیزی بگم و فقط داشتم زار میزدم
_ حداقل.... بگید قاصدک بیاد
+ببند دهنتو
اون بچه ام تو از راه به در کردی وگرنه دختر من هیچ وقت از این کارا نمیکرد
از واژه ی (دختر من) قلبم فشرده شد ؛ مگه منم دخترش نبودم؟! پس چرا داشت باهام اینجوری میکرد؟؟
بلند بلند گریه میکردم
به در که رسیدیم با عصبانیت گفت:
+ خفه شو همسایه ها میشنون دختره ی بی حیا
صدات در بیاد همینجا مثل سگ میزنمت غنچه
دستمو روی دهنم گذاشتم تا صدای گریه ام نره پایین ، بابا به زور دمپایی به پام کرد و منو به سمت پارکینگ برد
مامان از ترس جرعت نکرده بود که بیاد پایین ، خواستیم به سمت ماشین افراز بریم که بابا گفت:
+ برو بشین تو ماشین تا برم شناسنامتو بیارم
سری تکون دادم که بابا رفت به سمت خونه. دستی به چشمای اشکیم کشیدم و با ترس به ماشین افراز چشم دوختم
باید فرار میکردم و جونمو نجات میدادم ، نگاهی به دمپایی های لنگه به لنگم انداختم و آب دهنمو قورت دادم که گلوم سوخت
خیلی آروم سرمو انداخت پایین و خواستم پشت درختی قایم شم که افراز از ماشین پیاده شد....
شیطونکِ بابا🥺💜
مامان گیج و مات نگام میکرد و حرفی نداشت که بزنه ، تو بغلش هق هق میکردم که در با شدت باز شد و بابا اومد داخل
+ پاشو تنه لشتو جمع کن سریع تر
پسره اومد دنبالت باید بریم محضر
بغض گلمو گرفته بود و اجازه نمیداد حرف بزنم ، به زور چند جمله گفتم:
_ نه.....بابا.....تورخدا......نکن......
+ خفه شو دختره ی عوضی
پاشو گفتم بریم
وقتی دید حرکتی نمیکنم به سمتم حمله کرد و از یقه ی لباسم گرفتتم و کشون کشون منو برد سمت در
مامان هرچی بهش التماس میکرد تا منو نبره اما انگار کَر شده بود. از شدت گریه نمیتونستم چیزی بگم و فقط داشتم زار میزدم
_ حداقل.... بگید قاصدک بیاد
+ببند دهنتو
اون بچه ام تو از راه به در کردی وگرنه دختر من هیچ وقت از این کارا نمیکرد
از واژه ی (دختر من) قلبم فشرده شد ؛ مگه منم دخترش نبودم؟! پس چرا داشت باهام اینجوری میکرد؟؟
بلند بلند گریه میکردم
به در که رسیدیم با عصبانیت گفت:
+ خفه شو همسایه ها میشنون دختره ی بی حیا
صدات در بیاد همینجا مثل سگ میزنمت غنچه
دستمو روی دهنم گذاشتم تا صدای گریه ام نره پایین ، بابا به زور دمپایی به پام کرد و منو به سمت پارکینگ برد
مامان از ترس جرعت نکرده بود که بیاد پایین ، خواستیم به سمت ماشین افراز بریم که بابا گفت:
+ برو بشین تو ماشین تا برم شناسنامتو بیارم
سری تکون دادم که بابا رفت به سمت خونه. دستی به چشمای اشکیم کشیدم و با ترس به ماشین افراز چشم دوختم
باید فرار میکردم و جونمو نجات میدادم ، نگاهی به دمپایی های لنگه به لنگم انداختم و آب دهنمو قورت دادم که گلوم سوخت
خیلی آروم سرمو انداخت پایین و خواستم پشت درختی قایم شم که افراز از ماشین پیاده شد....
۷.۹k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.