سناریو
#سناریو
ادامه ی قبلی...
هوپی:
همیشه خودش تو رو به دانشگاه میبرد
و بشدت موقع رانندگی دختر کش میشد
امروز هم یکی از اون روز ها بود...
کت و شلوار مشکیش خیلی به تنش نشسته بود، حاضر بودی تا خود شب از چهره اش چشم برنداری
برای دیدن ایینه به طرفت نگاه کرد و با نگاه عاشقانه ات روبه رو شد
هوپی: ات؟ خوبی؟
ات: عالیم
هوپی: چیزی رو صورتمه؟
ات: نه...این قدر بی نقصه که اگه چیزی هم روش باشه به چشم نمیاد
هوپی: واو...امروز رفتی تو فاز رمانتیک بودن...لطفا همیشه همینطوری بمون
کمی خودتو جلو کشیدی و گونشو بوسیدی
ات: انقدر جذاب نباش...میترسم دخترای دانشگاه ببیننت و تو رو بدزدن
«JeonMargarita»
جیمین:
روی تخت دراز کشیده بودید...
همیشه تو زودتر خوابت میبرد ولی اینبار اون زود تر فارغ شد
سرتو از روی سینش برداشتی و به صورت کیوتش خیره شدی
ناخوداگاه رفتی جلو و لپهاشو گاز گرفتی
یهو از خواب پرید و دستشو روی لپش گذاشت
جیمین: چه خبره...ات؟ خوبی؟
ات: چرا انقدر کیوتی اخههه؟
جیمین: ها؟
همچنان عاشقانه بهش زل زده بودی که، ناگهان خندید و تو رو توی بغلش کشید
جیمین: بگیر بخواب...مطمئنم اگه بیدار بمونی منو تا صبح تموم میکنی
«JeonMargarita»
ته ته:
باهم توی پارک قدم میزدید که یه دختر بچه خیلی کیوت دیدید
از اونجایی که تهیونگ رو میشناختی میدونستی که دلش برای بچه ها ضعف میره
سریع به طرف بچه رفت،سعی میکرد باهاش بازی کنه و بخندونتش
پدر شدن خیلی بهش میومد
لبخند روی لبهات نشسته بود و با عشق نگاهش میکردی، برگشت پیشت، هنوز خیره بهش بودی که دستشو جلوی صورتت تکون داد
ته ته: بیب خوبی؟
ات: نه...فقط پدر شدن خیلی بهت میاد
اروم خندید و پیشونیتو بوسید
ته ته: اوهوم...و قراره توهم مادر بچه هامون بشی و مطمئنم زیبا ترین مادر دنیا میشی
«JeonMargarita»
کوکی:
قرار بود با هم یه چالش انجام بدید
چالشتون این بود که باهم سوار یه موتور بشید اونم درحالی که تو جلوش نشستی و باهاش چشم تو چشمی
(نمیدونم منظورمو گرفتید یا نه...جونگکوک نشسته،ات هم به سمت جونگکوک جلوش نشسته)
دستاتو دور گردنش انداختی،جذابیتش خیره کننده بود و تو رو کاملا محو خودش کرده بود
کوک: عشقم؟
ات: هوم
کوک: به چی خیره شدی؟
ات: جذابیت بی حدو مرزت
خنده ی کوتاهی کرد و لباتو بوسید...
پایانننن
حمایت یادت نره خوشگلم...😀♥
ادامه ی قبلی...
هوپی:
همیشه خودش تو رو به دانشگاه میبرد
و بشدت موقع رانندگی دختر کش میشد
امروز هم یکی از اون روز ها بود...
کت و شلوار مشکیش خیلی به تنش نشسته بود، حاضر بودی تا خود شب از چهره اش چشم برنداری
برای دیدن ایینه به طرفت نگاه کرد و با نگاه عاشقانه ات روبه رو شد
هوپی: ات؟ خوبی؟
ات: عالیم
هوپی: چیزی رو صورتمه؟
ات: نه...این قدر بی نقصه که اگه چیزی هم روش باشه به چشم نمیاد
هوپی: واو...امروز رفتی تو فاز رمانتیک بودن...لطفا همیشه همینطوری بمون
کمی خودتو جلو کشیدی و گونشو بوسیدی
ات: انقدر جذاب نباش...میترسم دخترای دانشگاه ببیننت و تو رو بدزدن
«JeonMargarita»
جیمین:
روی تخت دراز کشیده بودید...
همیشه تو زودتر خوابت میبرد ولی اینبار اون زود تر فارغ شد
سرتو از روی سینش برداشتی و به صورت کیوتش خیره شدی
ناخوداگاه رفتی جلو و لپهاشو گاز گرفتی
یهو از خواب پرید و دستشو روی لپش گذاشت
جیمین: چه خبره...ات؟ خوبی؟
ات: چرا انقدر کیوتی اخههه؟
جیمین: ها؟
همچنان عاشقانه بهش زل زده بودی که، ناگهان خندید و تو رو توی بغلش کشید
جیمین: بگیر بخواب...مطمئنم اگه بیدار بمونی منو تا صبح تموم میکنی
«JeonMargarita»
ته ته:
باهم توی پارک قدم میزدید که یه دختر بچه خیلی کیوت دیدید
از اونجایی که تهیونگ رو میشناختی میدونستی که دلش برای بچه ها ضعف میره
سریع به طرف بچه رفت،سعی میکرد باهاش بازی کنه و بخندونتش
پدر شدن خیلی بهش میومد
لبخند روی لبهات نشسته بود و با عشق نگاهش میکردی، برگشت پیشت، هنوز خیره بهش بودی که دستشو جلوی صورتت تکون داد
ته ته: بیب خوبی؟
ات: نه...فقط پدر شدن خیلی بهت میاد
اروم خندید و پیشونیتو بوسید
ته ته: اوهوم...و قراره توهم مادر بچه هامون بشی و مطمئنم زیبا ترین مادر دنیا میشی
«JeonMargarita»
کوکی:
قرار بود با هم یه چالش انجام بدید
چالشتون این بود که باهم سوار یه موتور بشید اونم درحالی که تو جلوش نشستی و باهاش چشم تو چشمی
(نمیدونم منظورمو گرفتید یا نه...جونگکوک نشسته،ات هم به سمت جونگکوک جلوش نشسته)
دستاتو دور گردنش انداختی،جذابیتش خیره کننده بود و تو رو کاملا محو خودش کرده بود
کوک: عشقم؟
ات: هوم
کوک: به چی خیره شدی؟
ات: جذابیت بی حدو مرزت
خنده ی کوتاهی کرد و لباتو بوسید...
پایانننن
حمایت یادت نره خوشگلم...😀♥
۱۴.۵k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.