فیک تهیونگ پارت 4
از زبان تهیونگ
تا دیدم اون دختره بلند شد به جونگ کوک گفتم که به نگهبان بگه دنبالش کنن و اگه تونستم بگیرمش و بیارن به عمارتم
به جونگ کوک هم گفتم که بریم عمارت
و رفتیم عمارت
از زبان ا/ت
داشتم آروم راه میرفتم
خیابون خالی بود
یهو یه ماشین مشکی جلوم وایستاد و درش باز شد چند تا مرد با اصلحه پیدا شدن بهم گفتن سوار شم
من هم ترسیده بود که یکی از مرد ها اصلحه رو گرفت سمتم و منم مجبور شدم برم داخل ماشین
نشستم و در های ماشین بسته شد حرکت کرد
چند دفعه ازشون پرسیدم که من رو کجا میبرید باهام چی کار دارید ولی انگار نه انگار
بلاخره ماشین وایستاد یکی از مرد ها از بارون گرفت و به زور پیادم کرد
من هم پیاده شدم و با یه عمارت مشکی و بزرگ مواجه شدم
اون مرد من رو برد داخل عمارت و انداختم داخل یه اتاق
همه چی مشکی بود
اومدم که در رو باز کنم که قفل بود
شروع کردم به جیغ زدن و دیدم هیچکس جواب نمیده
رفتم و یه گوشه نشستم و شروع کردم به گریه
که یهو در باز شد
اشکام رو پاک کردم و بلند شدم
با یه پسر رو به رو شدم ( تهیونگ هست اون پسر )
رو بهم کرد و گفت : خانم پارک ا/ت ؟
اسمم رو از کجا میدونست؟
گفتم: بله خودم هستم
گفت: فکر کردی به همین راحتی ها میتونی بیای اموال رو بگیری رو بری ؟
گفتم : کدوم اموال؟
گفت : منو گول نزن ؛ همون اموال پدرت
گفتم: اون اموال متعلق به پدرم بود و از اونجایی که من پچش هستم اون ها برای من هست
نیشخندی زد و گفت: به همین خیال باش که اموال رو بگیری
اینو گفت و رفت
دوباره در اتاق قفل بود
۳ روز بعد
داخل این سه روز هر چی غذا میاوردن رو نمیخوردم و حالم واقعا بد بود
در اتاق باز شد
فکر کردم دوباره غذا آوردن پس اهمیت ندادم
اما
تا دیدم اون دختره بلند شد به جونگ کوک گفتم که به نگهبان بگه دنبالش کنن و اگه تونستم بگیرمش و بیارن به عمارتم
به جونگ کوک هم گفتم که بریم عمارت
و رفتیم عمارت
از زبان ا/ت
داشتم آروم راه میرفتم
خیابون خالی بود
یهو یه ماشین مشکی جلوم وایستاد و درش باز شد چند تا مرد با اصلحه پیدا شدن بهم گفتن سوار شم
من هم ترسیده بود که یکی از مرد ها اصلحه رو گرفت سمتم و منم مجبور شدم برم داخل ماشین
نشستم و در های ماشین بسته شد حرکت کرد
چند دفعه ازشون پرسیدم که من رو کجا میبرید باهام چی کار دارید ولی انگار نه انگار
بلاخره ماشین وایستاد یکی از مرد ها از بارون گرفت و به زور پیادم کرد
من هم پیاده شدم و با یه عمارت مشکی و بزرگ مواجه شدم
اون مرد من رو برد داخل عمارت و انداختم داخل یه اتاق
همه چی مشکی بود
اومدم که در رو باز کنم که قفل بود
شروع کردم به جیغ زدن و دیدم هیچکس جواب نمیده
رفتم و یه گوشه نشستم و شروع کردم به گریه
که یهو در باز شد
اشکام رو پاک کردم و بلند شدم
با یه پسر رو به رو شدم ( تهیونگ هست اون پسر )
رو بهم کرد و گفت : خانم پارک ا/ت ؟
اسمم رو از کجا میدونست؟
گفتم: بله خودم هستم
گفت: فکر کردی به همین راحتی ها میتونی بیای اموال رو بگیری رو بری ؟
گفتم : کدوم اموال؟
گفت : منو گول نزن ؛ همون اموال پدرت
گفتم: اون اموال متعلق به پدرم بود و از اونجایی که من پچش هستم اون ها برای من هست
نیشخندی زد و گفت: به همین خیال باش که اموال رو بگیری
اینو گفت و رفت
دوباره در اتاق قفل بود
۳ روز بعد
داخل این سه روز هر چی غذا میاوردن رو نمیخوردم و حالم واقعا بد بود
در اتاق باز شد
فکر کردم دوباره غذا آوردن پس اهمیت ندادم
اما
۶.۶k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.