کسی که عاشقش شدم
« پارت ۲۱ »
« ویو کوک »
این شایلین با شایلینی که صبح دیدم فرق داشت .... اون قوی ترو با فکر تر بود ... من واقعا بهش افتخار میکنم
شایلین پشت میکروفون گفت : و از گروه بی تی اس برای اجاره ی قشنگشون ممنونم براشون دست بزنید همه بلند شدنو دست زدن
شایلین میکروفونو داد دسته مجری که دیدیم مادر شایلین گفت : من از تصمیمت خوشم نیومد ... ولی بهش احترام میزارم بعدم با گریه رفت بیرون شایلینم یه معذرت خواهی کردو رفت دنبال مادرش : مادر .... مادر .... چرا گریه میکنی ؟ من مهم ترین تصمیمه زندگیمو گرفتم ... می خوام توی شهر درس بخونم ... نه اینجا
« ویو شایلین »
یه هو دیدم برگشتطرفمو گفت : ببین عزیزم من تورو بعده سال ها پیدا کردم ... نیم تونم ترکت کنم میفهمی ؟ فک نکن فیکه علاقم .... من تورو قلبن دوست دارم
شایلین : اگه قلبن دوسم داری باید بزاری خودم برای زندگیم تصمیم بگیرم
مافین : فعلا بیا برگردیم ... شب با هم سنگامونو وا میکنیم
نمی دونم چرا ولی انگار خامه لحنش شدمو دیگه هیچی نگفتم جوری رامش شدم که انگار از تصمیم خودمم می خوام منصرف شم .... نکنه جادو کرده رو من ؟ ... نه چطوری آخه .... ولش کن اصن
رفتیم داخلو همه توی پیست رقص داشتن میرقصیدن کع کوین اومدو دستمو گرفتو گفت : افتخار میدین ؟
« ویو کوک »
دیدم کوین داره بهش درخواست رقص میده شایلینم نمی تونه بین اونا چیزی جز بله بگه منم گفتم : حالا نکنم بدبخت میشم رفتمو اون یکی دستشو گرفتمو گفتم : آیا دعوت من برای دنس با شمارو می پذیرین لیدی ؟
مادر شایلین که تا الان چیزی نگفته بود زبون وا کردو گفت : عزیزم خودت میدونی
ش : بله ....
کوین تعجب کرد ولی به روی خودش نیاوردو سریع راتو با یکی دیگه رقصید تا ضایع نشه
منم دیگه بیخیال همه چیز شدمو فقط در حالی که به صورت فرشتم نگاه می کردم باهاش میرقصیدم که همه رفتن نشستنو فقط ما روی پیست میرقصیدیم که کله چراغا خاموش شدو من کشیده شدمو یه هو برقا روشن شدو شایلینو با کوین دیدم
شایلین بدش میومد برای هیمن ژود رقصو تموم کرد ....
« برش زمانی بعده مهمونیو رفتن مهمونا ... آخره شب »
« ویو مافین »
خسته خودمو پرت کردم روی تختم ( اتاقش اندازه ی یه خونست ... تمشم زرشکیو طلایی مشکی ) یکم که گذشت رفتم تا لباسمو عوض کنم ... لباس خوابمو پوشیدم روتین شبمو انجام دادم که دره اتاقم زده شد : بله
خ : خانم ... خانم شایلین با شما کار دارن
م : همراهیش کن
خ : چشم
م : بفرمایین
ش : سلام مادر
م : او سلام عزیزم بیا تو بشین
ش : ممنون ...
م : کاری داشتی عزیزم ؟
ش : بله می خواستم بگم که میشه بقیه ی داستانو بگین ؟
بچه ها جون من این مدت یکم درگیر بودم و انکه مهم تر از همه گشادیم میومد ... که بنویسم ... از این به بعد حامستارو بیشتر کنین من برای نوشتن نیاز به انرژی دارم
« ویو کوک »
این شایلین با شایلینی که صبح دیدم فرق داشت .... اون قوی ترو با فکر تر بود ... من واقعا بهش افتخار میکنم
شایلین پشت میکروفون گفت : و از گروه بی تی اس برای اجاره ی قشنگشون ممنونم براشون دست بزنید همه بلند شدنو دست زدن
شایلین میکروفونو داد دسته مجری که دیدیم مادر شایلین گفت : من از تصمیمت خوشم نیومد ... ولی بهش احترام میزارم بعدم با گریه رفت بیرون شایلینم یه معذرت خواهی کردو رفت دنبال مادرش : مادر .... مادر .... چرا گریه میکنی ؟ من مهم ترین تصمیمه زندگیمو گرفتم ... می خوام توی شهر درس بخونم ... نه اینجا
« ویو شایلین »
یه هو دیدم برگشتطرفمو گفت : ببین عزیزم من تورو بعده سال ها پیدا کردم ... نیم تونم ترکت کنم میفهمی ؟ فک نکن فیکه علاقم .... من تورو قلبن دوست دارم
شایلین : اگه قلبن دوسم داری باید بزاری خودم برای زندگیم تصمیم بگیرم
مافین : فعلا بیا برگردیم ... شب با هم سنگامونو وا میکنیم
نمی دونم چرا ولی انگار خامه لحنش شدمو دیگه هیچی نگفتم جوری رامش شدم که انگار از تصمیم خودمم می خوام منصرف شم .... نکنه جادو کرده رو من ؟ ... نه چطوری آخه .... ولش کن اصن
رفتیم داخلو همه توی پیست رقص داشتن میرقصیدن کع کوین اومدو دستمو گرفتو گفت : افتخار میدین ؟
« ویو کوک »
دیدم کوین داره بهش درخواست رقص میده شایلینم نمی تونه بین اونا چیزی جز بله بگه منم گفتم : حالا نکنم بدبخت میشم رفتمو اون یکی دستشو گرفتمو گفتم : آیا دعوت من برای دنس با شمارو می پذیرین لیدی ؟
مادر شایلین که تا الان چیزی نگفته بود زبون وا کردو گفت : عزیزم خودت میدونی
ش : بله ....
کوین تعجب کرد ولی به روی خودش نیاوردو سریع راتو با یکی دیگه رقصید تا ضایع نشه
منم دیگه بیخیال همه چیز شدمو فقط در حالی که به صورت فرشتم نگاه می کردم باهاش میرقصیدم که همه رفتن نشستنو فقط ما روی پیست میرقصیدیم که کله چراغا خاموش شدو من کشیده شدمو یه هو برقا روشن شدو شایلینو با کوین دیدم
شایلین بدش میومد برای هیمن ژود رقصو تموم کرد ....
« برش زمانی بعده مهمونیو رفتن مهمونا ... آخره شب »
« ویو مافین »
خسته خودمو پرت کردم روی تختم ( اتاقش اندازه ی یه خونست ... تمشم زرشکیو طلایی مشکی ) یکم که گذشت رفتم تا لباسمو عوض کنم ... لباس خوابمو پوشیدم روتین شبمو انجام دادم که دره اتاقم زده شد : بله
خ : خانم ... خانم شایلین با شما کار دارن
م : همراهیش کن
خ : چشم
م : بفرمایین
ش : سلام مادر
م : او سلام عزیزم بیا تو بشین
ش : ممنون ...
م : کاری داشتی عزیزم ؟
ش : بله می خواستم بگم که میشه بقیه ی داستانو بگین ؟
بچه ها جون من این مدت یکم درگیر بودم و انکه مهم تر از همه گشادیم میومد ... که بنویسم ... از این به بعد حامستارو بیشتر کنین من برای نوشتن نیاز به انرژی دارم
۶.۷k
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.