پارت²³
پارت²³
𝖋𝖔𝖗𝖈𝖊𝖉 𝖑𝖔𝖛𝖊
چند بار صداش زدم ولی جواب نداد انگار رفته بود تو شوک
شوگا:ا/تت
ا/ت:ها چیه بله
شوگا:خوبی؟چت شد
ا/ت که انگار به خودش اومد دوباره رفتار سردشو به رخم کشید
این رفتارش اذیتم میکرد ولی خب برای چی اینجوری شد؟برای کی؟به چه دلیل؟
این حرفارو از خودم دور کردم و رو ا/ت و لوکا تمرکز کردم
شوگا:به لوکا گفتی؟
ا/ت:نه هنوز
شوگا:دوروز شده
با اوردن اسم لوکا چشمای ا/ت پره اشک شد ولی تا جایی که تونست پیش من بغض کردو اشک نریخت
ا/ت:باشه باشه میرم بهش میگم
ولی میشه شب برم که بهش سر بزنم؟
شوگا:باشه!خب نمیزاری بیام تو؟
ا/ت:برای چی؟
شوگا:...
ا/ت:میشه بری؟نمیخام دوباره اون روز یادم بیفته
ویو ا/ت"
با اوردن اسم لوکا چشمام پره اشک بود ولی میتونستم جلوی یونگی اشک بریزم؟تا جایی که تونستم پنهونش کردم
بهم گفت که دو روز گذشته و باید برم
الان لوکا خونه نبود و رفته بود سره کارش پس باید شب برم
باورم نشد گفت اره
این همون یونگیه؟
چی شده که دل نازک تر شده؟برام خیلی عجیب بود
خاست بیاد تو ولی من هنوز ازش میترسیدم
خب بعد اون کارش بایدم بترسم و بهش اجازه ی ورود رو ندادم
و با گفتن دلیلش باعث شد سرمو بگیرم پایین
انگار که حسمو فهمید و بهم اصرار نکرد ولی
چرا انقد مهربون شده بود؟
چیزی شده بود که من خبر نداشتم؟
از این رفتاراش خیلی تعجب کردم
لایک۱۲۰
𝖋𝖔𝖗𝖈𝖊𝖉 𝖑𝖔𝖛𝖊
چند بار صداش زدم ولی جواب نداد انگار رفته بود تو شوک
شوگا:ا/تت
ا/ت:ها چیه بله
شوگا:خوبی؟چت شد
ا/ت که انگار به خودش اومد دوباره رفتار سردشو به رخم کشید
این رفتارش اذیتم میکرد ولی خب برای چی اینجوری شد؟برای کی؟به چه دلیل؟
این حرفارو از خودم دور کردم و رو ا/ت و لوکا تمرکز کردم
شوگا:به لوکا گفتی؟
ا/ت:نه هنوز
شوگا:دوروز شده
با اوردن اسم لوکا چشمای ا/ت پره اشک شد ولی تا جایی که تونست پیش من بغض کردو اشک نریخت
ا/ت:باشه باشه میرم بهش میگم
ولی میشه شب برم که بهش سر بزنم؟
شوگا:باشه!خب نمیزاری بیام تو؟
ا/ت:برای چی؟
شوگا:...
ا/ت:میشه بری؟نمیخام دوباره اون روز یادم بیفته
ویو ا/ت"
با اوردن اسم لوکا چشمام پره اشک بود ولی میتونستم جلوی یونگی اشک بریزم؟تا جایی که تونستم پنهونش کردم
بهم گفت که دو روز گذشته و باید برم
الان لوکا خونه نبود و رفته بود سره کارش پس باید شب برم
باورم نشد گفت اره
این همون یونگیه؟
چی شده که دل نازک تر شده؟برام خیلی عجیب بود
خاست بیاد تو ولی من هنوز ازش میترسیدم
خب بعد اون کارش بایدم بترسم و بهش اجازه ی ورود رو ندادم
و با گفتن دلیلش باعث شد سرمو بگیرم پایین
انگار که حسمو فهمید و بهم اصرار نکرد ولی
چرا انقد مهربون شده بود؟
چیزی شده بود که من خبر نداشتم؟
از این رفتاراش خیلی تعجب کردم
لایک۱۲۰
۱۷.۷k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.