𝙢𝙖𝙜𝙝𝙚𝙝 𝙢𝙞𝙨𝙝𝙚𝙝 𝟳
+ گریه میکنم چون نمیتونم خیلی چیزا رو باهات درمیون بذارم ( لبخند غمگین و تلخ )
_ چ .. چرا ؟ بهم بگو اگه چیزی شده . ا/ت حرف بزنننن .
+ نمیتونم . جونگکوک .. سرم ... گیج میره .
چشاش چپ شد و افتاد تو بغلم .
_ خاک تو سرم ا/ت چشاتو وا کن . هوسوککککک . یونگیییییی .
یونگی ، هوسوک : یا خدا چه خبره ؟؟
یونگی : کوک ا/ت رو چیکار کردیییی ؟؟
هوسوک : چه بلایی سرش آوردی ؟؟
_ به هدا من کاری نکردم یهویی چشاش چپ شد افتاد توی بغلم . زنگ بزنید به جیمین . بدوید .
هوسوک : باشه . لیووووو .
لیو : بله اقا .
هوسوک : زنگ بزن به جیمین بگو بیاد . اورژانسیه .
لیو : چشم .
به دو دقه نکشید که جیمین بدو بدو از در عمارت اومد داخل . نفس نفس میزد .
جیمین : بیاریدش ... داخل ... اتاق .
بردمش داخل اتاق خودم و درازش کردم سر تخت . معاینش کرد و گفت : از سر ترس و استرس و شوک بوده . راست بگو کوک . چی بهس گفتی ؟؟
و بعد نگاه مرموز و موزیانه ای بهم نگاه کرد .
_ م .. من فقط بهش گفتم که خیلی خ .. خوشگله و .....
ادامه ندادم .
جیمین : و ؟؟
_ دارم ... کم کم بهش علاقه مند میشم .
هوسوک : هااااااااااااا ؟؟ عاشق خواهر مننننننن ؟؟
_ چیییی ؟؟ خواهرتتتتتتت ؟؟
هوسوک : منظورم ... اینه که مثل خواهرمه .. اره .
یونگی : هومممم ؟؟
هوسوک : باشه . منو اون خواهر و برادریم . اون موقع داخل آتیش سوزی پدری که هم پدر ا/ت پود هم پدر من ، ولم کرد به امون خدا .ا/ت رو هم ول کرد . فقط تونستم ا/ت رو از داخل اتیش بکشم بیرون ولی خودم موندم اون تو . حدود ۳ ماه سوختگی های شدید داشتم . ولی ...
_ چ .. چرا ؟ بهم بگو اگه چیزی شده . ا/ت حرف بزنننن .
+ نمیتونم . جونگکوک .. سرم ... گیج میره .
چشاش چپ شد و افتاد تو بغلم .
_ خاک تو سرم ا/ت چشاتو وا کن . هوسوککککک . یونگیییییی .
یونگی ، هوسوک : یا خدا چه خبره ؟؟
یونگی : کوک ا/ت رو چیکار کردیییی ؟؟
هوسوک : چه بلایی سرش آوردی ؟؟
_ به هدا من کاری نکردم یهویی چشاش چپ شد افتاد توی بغلم . زنگ بزنید به جیمین . بدوید .
هوسوک : باشه . لیووووو .
لیو : بله اقا .
هوسوک : زنگ بزن به جیمین بگو بیاد . اورژانسیه .
لیو : چشم .
به دو دقه نکشید که جیمین بدو بدو از در عمارت اومد داخل . نفس نفس میزد .
جیمین : بیاریدش ... داخل ... اتاق .
بردمش داخل اتاق خودم و درازش کردم سر تخت . معاینش کرد و گفت : از سر ترس و استرس و شوک بوده . راست بگو کوک . چی بهس گفتی ؟؟
و بعد نگاه مرموز و موزیانه ای بهم نگاه کرد .
_ م .. من فقط بهش گفتم که خیلی خ .. خوشگله و .....
ادامه ندادم .
جیمین : و ؟؟
_ دارم ... کم کم بهش علاقه مند میشم .
هوسوک : هااااااااااااا ؟؟ عاشق خواهر مننننننن ؟؟
_ چیییی ؟؟ خواهرتتتتتتت ؟؟
هوسوک : منظورم ... اینه که مثل خواهرمه .. اره .
یونگی : هومممم ؟؟
هوسوک : باشه . منو اون خواهر و برادریم . اون موقع داخل آتیش سوزی پدری که هم پدر ا/ت پود هم پدر من ، ولم کرد به امون خدا .ا/ت رو هم ول کرد . فقط تونستم ا/ت رو از داخل اتیش بکشم بیرون ولی خودم موندم اون تو . حدود ۳ ماه سوختگی های شدید داشتم . ولی ...
۳۱.۸k
۰۶ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.