p:³⁴
...شانس نیست ک لعنتی ...خودش غول چراغ جادوئه.....دیگ نیاز به شانس نداره ....سطلی ک دستش بود و گذاشت زمین و رو به من با اون خنده حرص درارش گفت:حمومت و کن بیا بیرون ....دیر نکن...بعد از حموم یه عده دختر میان بالا تا حاضرت کنن....
بعدم برگشت ک بره و وقتی برگشت دیدم خندش پر رنگ تر شد و همین باعث شد از کوره به زیبایی تمام در برم....با تمام توانم اب وان و بپاچم روش ...وقتی خیالم از اینکه کامل موش ابکشیده شده راحت شد دست از اب پاشیدن کشیدم و داشتم به هیکل سرتا پا خیسش نگاه میکردم...و لبمو فشار میدادم رو هم تا از خنده منفجر نشم....وقتی دیدم داره چشماش و پاک میکنه تا بازشون کنه سریع یه سرفه مصلحتی کردم و گفتم:ای واییی....ارباب شما ک هنوز اینجایید ...تتتتت خیسم ک هستین یه وقت دیر نشه واسه حاضر شدنتون...
بعد خیلی الکی لبمو گاز گرفتم ...ک سریع به سمت خیز برداشت و قبل از اینکه بتونم عکس العملی داشته باشم بازوم و گرفت و از تو وان بلندم کرد ....تنها کاری ک تونستم بکنم جیغ کشیدن بود...ولی لعنتی اون وسط خندم گرفته بود و نصف بیشتر جیغم خنده بلند بود ....اره بخنده ..بخنده ک بعد خنده یه گریه ام هست....
ا/ت:(جیغ)ارب...(خنده )اب......ببخشید.....(خنده بلند)حوا...سم.....نبود......
انقد خندیده بودم ک تمام صورتم مطمئنم ک قرمز شده بود ...همچنان از گوهی ک خورده بودم مث سگ پشیمون بودم....هر بار ک جیغ میکشیدم تهیونگ دهنم و میگرفت و پشت گوشم میگفت:تو اب ریختی جیغم میزنی ....جیغ نزن بابا الان مامان بزرگم میاد ...
اینو ک میگفت از خنده غش میکردم ....و پشت بندش ادامه میداد :زهرمار....
کشید بردم زیر دوش و دستش جلوی دهنم بود ...دوش باز کرد ک اب یخ ریخت سرم ...جیغم زیر دستش خفه شد....
خیلی ریلکس گفت: من و خیس میکنی ...خنک شدی...یا سرد ترش کنم؟
یه خنده حرص دراری کرد ک با تمام زورم کشیدمش زیر دوش...البته ک زورم نمیرسید بیشتر حواس پرتیش کمک کرد تا بتونم بکشمش...وقتی اومد زیر دوش ...دستش از دهنم اومد پایین ک بلند زدم زیر خنده ...
ا/ت:وایی...فکر..شم نمیکر...دم ...زورم...انقد....زیا.....د باشه...
بخاطر خنده ای زیاد بریده بریده حرف میزدم ... دوتامون زیر دوش بودیم ...ابم خیلی یخ بود....هنوز داشتم میخندیدم ک دستش و انداخت دور کمر و محکم کشیدم سمت خودش ... فاصله بدنمون و صفر کرد....خنده ام کم شد و کلا قطع ....دستم روی سینه اش بود و بخاطر وحشی بازیایی ک در اورده بودیم سینه هر دوتامون از نفس های عمیق تند بالا پایین میشد و ....اب خیلی سرد بود انقدی ک لرز افتاد تو جونم... اب کم کم ولرم شد ..نمیدونم چطوری اما خوب بود ک ولرم شد ...همنطور ک دستم روی سینه ی تهیونگ بود سعی کردم خودم و عقب بکشم ک با فشار دستش جلو تر رفتم ....قشنگ صورتم مماس با سینه اش بود ....اختلاف قد نبود ک ...خم شد پشت گوشم گفت:اگه یک درصد مامان بزرگم بیاد بالا ...بگه چی شده ....میگم کار تو بوده ....بعدم ک خدابیامرز میشی...پیس پیس...
با انگشت میزد رو سرم ...
ا/ت:الان داری فاتحه میخونی
تهیونگ:امم....ادم ک نبودی ولی اره دارم میخونم....
با فشار زیاد یه نمه ازش فاصله گرفتم تا صورتشو ببینم...دهن باز کردم یچیزی بگم خنک شم ک صدایه ضربه هایی ک به در میخورد نگاه هر دومون و کشید سمتش ....بعد یه مکث کوتاه صدایی ک توقع نداشتم گفت:تهیونگ... اونجایی...
مامان بزرگش اینجا چیکار میکنه...با اون ابهت ؟؟!....اومده دم حموم؟....هر جور فک میکنم نباید اینجوری میشد...
وقتی صدایی از هیچ کدوممون در نیومد ....دوباره گفت:تهیونگ..اتفاقی افتاده ؟!...
دستگیر در و تکون داد ولی چون قفل بود باز نشد ..به روایت تصویر پشمام ریخته بود..تهیونگ دوش و قطع کرد... ..ک نگام افتاد بهش ....زل زد تو چشمام و با صدای نسبتا بلندی گفت :ن مامان بزرگ چیزی نیست فقط ا/.....
قبل از اینکه اسممو بگه دستم و گذاشتم جلوی دهنش ...محکم گرفتم....
بعدم برگشت ک بره و وقتی برگشت دیدم خندش پر رنگ تر شد و همین باعث شد از کوره به زیبایی تمام در برم....با تمام توانم اب وان و بپاچم روش ...وقتی خیالم از اینکه کامل موش ابکشیده شده راحت شد دست از اب پاشیدن کشیدم و داشتم به هیکل سرتا پا خیسش نگاه میکردم...و لبمو فشار میدادم رو هم تا از خنده منفجر نشم....وقتی دیدم داره چشماش و پاک میکنه تا بازشون کنه سریع یه سرفه مصلحتی کردم و گفتم:ای واییی....ارباب شما ک هنوز اینجایید ...تتتتت خیسم ک هستین یه وقت دیر نشه واسه حاضر شدنتون...
بعد خیلی الکی لبمو گاز گرفتم ...ک سریع به سمت خیز برداشت و قبل از اینکه بتونم عکس العملی داشته باشم بازوم و گرفت و از تو وان بلندم کرد ....تنها کاری ک تونستم بکنم جیغ کشیدن بود...ولی لعنتی اون وسط خندم گرفته بود و نصف بیشتر جیغم خنده بلند بود ....اره بخنده ..بخنده ک بعد خنده یه گریه ام هست....
ا/ت:(جیغ)ارب...(خنده )اب......ببخشید.....(خنده بلند)حوا...سم.....نبود......
انقد خندیده بودم ک تمام صورتم مطمئنم ک قرمز شده بود ...همچنان از گوهی ک خورده بودم مث سگ پشیمون بودم....هر بار ک جیغ میکشیدم تهیونگ دهنم و میگرفت و پشت گوشم میگفت:تو اب ریختی جیغم میزنی ....جیغ نزن بابا الان مامان بزرگم میاد ...
اینو ک میگفت از خنده غش میکردم ....و پشت بندش ادامه میداد :زهرمار....
کشید بردم زیر دوش و دستش جلوی دهنم بود ...دوش باز کرد ک اب یخ ریخت سرم ...جیغم زیر دستش خفه شد....
خیلی ریلکس گفت: من و خیس میکنی ...خنک شدی...یا سرد ترش کنم؟
یه خنده حرص دراری کرد ک با تمام زورم کشیدمش زیر دوش...البته ک زورم نمیرسید بیشتر حواس پرتیش کمک کرد تا بتونم بکشمش...وقتی اومد زیر دوش ...دستش از دهنم اومد پایین ک بلند زدم زیر خنده ...
ا/ت:وایی...فکر..شم نمیکر...دم ...زورم...انقد....زیا.....د باشه...
بخاطر خنده ای زیاد بریده بریده حرف میزدم ... دوتامون زیر دوش بودیم ...ابم خیلی یخ بود....هنوز داشتم میخندیدم ک دستش و انداخت دور کمر و محکم کشیدم سمت خودش ... فاصله بدنمون و صفر کرد....خنده ام کم شد و کلا قطع ....دستم روی سینه اش بود و بخاطر وحشی بازیایی ک در اورده بودیم سینه هر دوتامون از نفس های عمیق تند بالا پایین میشد و ....اب خیلی سرد بود انقدی ک لرز افتاد تو جونم... اب کم کم ولرم شد ..نمیدونم چطوری اما خوب بود ک ولرم شد ...همنطور ک دستم روی سینه ی تهیونگ بود سعی کردم خودم و عقب بکشم ک با فشار دستش جلو تر رفتم ....قشنگ صورتم مماس با سینه اش بود ....اختلاف قد نبود ک ...خم شد پشت گوشم گفت:اگه یک درصد مامان بزرگم بیاد بالا ...بگه چی شده ....میگم کار تو بوده ....بعدم ک خدابیامرز میشی...پیس پیس...
با انگشت میزد رو سرم ...
ا/ت:الان داری فاتحه میخونی
تهیونگ:امم....ادم ک نبودی ولی اره دارم میخونم....
با فشار زیاد یه نمه ازش فاصله گرفتم تا صورتشو ببینم...دهن باز کردم یچیزی بگم خنک شم ک صدایه ضربه هایی ک به در میخورد نگاه هر دومون و کشید سمتش ....بعد یه مکث کوتاه صدایی ک توقع نداشتم گفت:تهیونگ... اونجایی...
مامان بزرگش اینجا چیکار میکنه...با اون ابهت ؟؟!....اومده دم حموم؟....هر جور فک میکنم نباید اینجوری میشد...
وقتی صدایی از هیچ کدوممون در نیومد ....دوباره گفت:تهیونگ..اتفاقی افتاده ؟!...
دستگیر در و تکون داد ولی چون قفل بود باز نشد ..به روایت تصویر پشمام ریخته بود..تهیونگ دوش و قطع کرد... ..ک نگام افتاد بهش ....زل زد تو چشمام و با صدای نسبتا بلندی گفت :ن مامان بزرگ چیزی نیست فقط ا/.....
قبل از اینکه اسممو بگه دستم و گذاشتم جلوی دهنش ...محکم گرفتم....
۱۷۷.۷k
۲۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.