پارت ۱۱
هرچقدر خواستم خودمو از دستای بزرگش خلاص کنم ولی میدیدم اهمیتی نداره دست بردار شدم و سعی کردم تا بخوابم
______________________________________________
Moorning.6:17am
"Minso"
صبح با صدای زنگی که گذاشته بودم بلندشدم یعنی الان اون پسره با خواهر من خوابیده؟وایسا ببینم نکنه،نکنه...مرتیکه***(فحش)
از جام بلندشدم و با شلوارکی که تنها چیزی بود تنم رفتم اتاق لارا آروم بازش کردم،با صحنه ای که دیدم حرصی روی تخت رفتم وآروم دستای پسرو از کمرای خواهرم باز کردم و تهیونگوبه طرف خودم کشوندم که تو خواب و بیداری چشماشو آروم باز میکرد منم دستامو رو گردنش گذاشتم وقتی به خودش اومد سعی کرد خودشو از دستام خلاص کنه
"Lara"
تو خواب شیرینی بودم که صدای ناله هایی شنیدم چشمامو باز کردم،مین سو روی تهیونگ بود و سعی میکرد که خفش کنه بلندشدم و مین سو رو از روی تهیونگ کنار زدم
+یااا چتونه این وقته صبحی
مینسو :من کاری نکردم اول اون بهم حمله کرد
_هِ من حمله کردم؟لارا دروغ میگه
مینسو:چجور میتونی اسم خواهر منو صدا کنی؟پسره*****
+مین مینسویا بس کن برو تو اتاقت لباساتو عوض کن
مینسو:عوضِ اینکه منو بیرون کنی اینو بیرون کن
+قراره بریم مدرسه برو آماده شو
مینسو:هی تهیونگ خان باهات کار دارم یادت نره
اینو گفت و از اتاق بیرون اومد
_آیش این داداشت چشه مطمئنی سالمه؟
+درست حرف بزنا معلومه که سالمه
درحالی که بلند میشد و تیشرتش رو میپوشید گفت
_من برم پیش پدر زنم بای
اینو گفت و رفت
+یااا این چه جور انقدر پرروعه فقط میخوام از دستش خلاص بشم
از رو تخت بلندشدم و صورتمو داخل دستشویی شستم(هر اتاق دستشویی داره)لباسامو پوشیدم و رفتم پایین
تهیونگ و پدر روی مبل روبروی هم نشسته بودنو باهم صحبت میکردن
+صب بخیر
پدر:صب بخیر دخترم
به تهیونگ نگاه کردم و سعی کردم جوری رفتار کنم که از دیروز ندیدمش
_صب بخیر خانم جی
مینا:قربان میز آمادست
(بعد صبونه)
تو اتاق رو تختم دراز کشیده بودم و تو فکر بودم یدفعه گوشیم زنگ خورد برداشتم
+بله
....:حالت چطور دوست صمیمی
با صداش موی تنم سیخ شد بزور لبامو تکون دادم
+ت.تو چطور شمارمو پیدا کردی
....:عااااا مگه میشه شماره رفیقمو نداشته باشم
+دیگه زنگ نزن
بدون اینکه بزارم خرف دیگه ای بزنه گوشیو قطع کردم چند دیقه دیگه گوشیم لرزید
پیام از طرفش اومده بود
"شب ساعت۱۲ متتظرتم"
منظورشو نفهمیدم سکوت بدی تو اتاقم بود کع بازم گوشیم به زنگ دراومد برداشتم
+چیع چی میخای
....:شب....منتظرتم....جلدی خونتون...ساعت ۱۲...
قطع کرد چرا دروغ بگم خیلی ترسیده بودم اگه بازم سراغ برادرم بره؟اگه بازم وارد زندگیش بشه؟من تازه مین سو رو به خودش اورده بودم امیدوارم این شب بگذره و دیگه هیچوقت نبینمش...
مینسو:لارا بلندشو بریم بیرون تو خونه پوکیدم دیگه
+تهیونگ کجاس
مینسو:رفته بیرون نمیدونم کجاس
+اوک برو حاضر شو منم حاضر شم بریم
مینسو:حله
لباسامو پوشیدمو آرایش غلیزی که هردفعه رو صورتم میزدم و زدم اطکلن شیرینی رو روی بدنم خالی کردم لباس بازمو پوشیدم چون میدونم مینسو میخاد کجا بره
از اتاق بیرون اومدم و بع طرف حیاط رفتم مینسو با لباس اسپرتش جلوی پورشهِ مشکی رنگ ایستاده بود وقتی منو دید بازم شروع به غر زدن کرد
مینسو:تو بازم دست از این لباسا برنمیداری؟
+تو دست از کلاب رفتن برمیداری؟
مینسو:نع
+پس منم دست از این لباسا برنمیدارم...
سوار ماشین شدیمو بع سمت کلاب همیشگی رفتیم،از ماشین پیاده شدیم و مینسو دستمو گرفت و بع سمت کلاب رفتیم تا وارد شدم همه نگاها روم زوم شد
بع چهره آشنای روبروم خیره شدم خیلی آشنا بود وقتی به چشام نگاه کرد شناختمش...
______________________________________________
Moorning.6:17am
"Minso"
صبح با صدای زنگی که گذاشته بودم بلندشدم یعنی الان اون پسره با خواهر من خوابیده؟وایسا ببینم نکنه،نکنه...مرتیکه***(فحش)
از جام بلندشدم و با شلوارکی که تنها چیزی بود تنم رفتم اتاق لارا آروم بازش کردم،با صحنه ای که دیدم حرصی روی تخت رفتم وآروم دستای پسرو از کمرای خواهرم باز کردم و تهیونگوبه طرف خودم کشوندم که تو خواب و بیداری چشماشو آروم باز میکرد منم دستامو رو گردنش گذاشتم وقتی به خودش اومد سعی کرد خودشو از دستام خلاص کنه
"Lara"
تو خواب شیرینی بودم که صدای ناله هایی شنیدم چشمامو باز کردم،مین سو روی تهیونگ بود و سعی میکرد که خفش کنه بلندشدم و مین سو رو از روی تهیونگ کنار زدم
+یااا چتونه این وقته صبحی
مینسو :من کاری نکردم اول اون بهم حمله کرد
_هِ من حمله کردم؟لارا دروغ میگه
مینسو:چجور میتونی اسم خواهر منو صدا کنی؟پسره*****
+مین مینسویا بس کن برو تو اتاقت لباساتو عوض کن
مینسو:عوضِ اینکه منو بیرون کنی اینو بیرون کن
+قراره بریم مدرسه برو آماده شو
مینسو:هی تهیونگ خان باهات کار دارم یادت نره
اینو گفت و از اتاق بیرون اومد
_آیش این داداشت چشه مطمئنی سالمه؟
+درست حرف بزنا معلومه که سالمه
درحالی که بلند میشد و تیشرتش رو میپوشید گفت
_من برم پیش پدر زنم بای
اینو گفت و رفت
+یااا این چه جور انقدر پرروعه فقط میخوام از دستش خلاص بشم
از رو تخت بلندشدم و صورتمو داخل دستشویی شستم(هر اتاق دستشویی داره)لباسامو پوشیدم و رفتم پایین
تهیونگ و پدر روی مبل روبروی هم نشسته بودنو باهم صحبت میکردن
+صب بخیر
پدر:صب بخیر دخترم
به تهیونگ نگاه کردم و سعی کردم جوری رفتار کنم که از دیروز ندیدمش
_صب بخیر خانم جی
مینا:قربان میز آمادست
(بعد صبونه)
تو اتاق رو تختم دراز کشیده بودم و تو فکر بودم یدفعه گوشیم زنگ خورد برداشتم
+بله
....:حالت چطور دوست صمیمی
با صداش موی تنم سیخ شد بزور لبامو تکون دادم
+ت.تو چطور شمارمو پیدا کردی
....:عااااا مگه میشه شماره رفیقمو نداشته باشم
+دیگه زنگ نزن
بدون اینکه بزارم خرف دیگه ای بزنه گوشیو قطع کردم چند دیقه دیگه گوشیم لرزید
پیام از طرفش اومده بود
"شب ساعت۱۲ متتظرتم"
منظورشو نفهمیدم سکوت بدی تو اتاقم بود کع بازم گوشیم به زنگ دراومد برداشتم
+چیع چی میخای
....:شب....منتظرتم....جلدی خونتون...ساعت ۱۲...
قطع کرد چرا دروغ بگم خیلی ترسیده بودم اگه بازم سراغ برادرم بره؟اگه بازم وارد زندگیش بشه؟من تازه مین سو رو به خودش اورده بودم امیدوارم این شب بگذره و دیگه هیچوقت نبینمش...
مینسو:لارا بلندشو بریم بیرون تو خونه پوکیدم دیگه
+تهیونگ کجاس
مینسو:رفته بیرون نمیدونم کجاس
+اوک برو حاضر شو منم حاضر شم بریم
مینسو:حله
لباسامو پوشیدمو آرایش غلیزی که هردفعه رو صورتم میزدم و زدم اطکلن شیرینی رو روی بدنم خالی کردم لباس بازمو پوشیدم چون میدونم مینسو میخاد کجا بره
از اتاق بیرون اومدم و بع طرف حیاط رفتم مینسو با لباس اسپرتش جلوی پورشهِ مشکی رنگ ایستاده بود وقتی منو دید بازم شروع به غر زدن کرد
مینسو:تو بازم دست از این لباسا برنمیداری؟
+تو دست از کلاب رفتن برمیداری؟
مینسو:نع
+پس منم دست از این لباسا برنمیدارم...
سوار ماشین شدیمو بع سمت کلاب همیشگی رفتیم،از ماشین پیاده شدیم و مینسو دستمو گرفت و بع سمت کلاب رفتیم تا وارد شدم همه نگاها روم زوم شد
بع چهره آشنای روبروم خیره شدم خیلی آشنا بود وقتی به چشام نگاه کرد شناختمش...
۳.۱k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.