وقتی عاشق مدیرت میشی *نصف پارت ۲۱
مامانش نشته رو کاناپه
کوک:سلام مامان.. اینجا چیکار میکنین(ترسیده)
مامان:باهات حرف دارم بیا بشین(جدی)
کوک:با.. باشه
کوک تو ذهنش
یون جی چیی... کجاست... امید وارم که تو اتاق باشه
کوک رفت نشست و...
مامان:در مورد عروسیه
کوک:آها... مامان بگو چیشده
مامان:خب میدونین که عروسی ۵ روز دیگه هست.... برای همین...... در مورد اینکه
بعد عروسی بهتون قرص میدم که برای بچه دار شدن خوبه.. به سوریا گفتم این قضیه رو
کوک زیر لب
محاله من با اون دختر بخوابم...
مامان:چی
کوک:ها.. هیچی...
مامان و کوک کلی حرف زدن
یون جی ویو
الان فرصت خوبیه که برم پیش مامان کوک...
رفتم پایین و
مامان:واا شما(عصبانی)
کوک:یون جی(آروم)
مامان:پس همون دخترست برای جی اینجاست(عصبانی)
کوک:چون دوسش دارم
یون جی:خانم...
مامان:چیههه.... تو شدی عین زگیل.... مزاحم
برای چی اینجایی هااا نکنه فقیری... مامان بابات احمق بودن(عصبانی)
یون جی:خانم جعون لطفا آروم... مگه نشنیدین پسر شما چی گفت... برای چی به اجبار با بکی که معلوم نیست کیه...
مامان:تو میخوای بگی که پسرم با کی ازدواج کنه من صلاحش رو بیشتر میدونم شما حرف نزن(عصبانی)
کوک:بسهههههه(داد شدید) خسته شدم از همچی..... کاش که یه روزی بمیرم.... هرکی که میخواد برای من بدون من تصمیم میگیره... من آدم نیستم... برای چی نمیتونم با دختر مورد علاقم ازدواج کنم.... فقط چون اشرافی نیست(عصبانی)
مامان:اشرافی بودن مهمه... بابای تو...
کوک:بابای من چی ها... اونهم عین تو اشرافی بودن براش مهم بود... (عصبانی)
مامان:ما اصالتمون اشرافی بودن... این دختر که مامان بابا نداره و یتیمه... فقریم که هست
(عصبانی)
کوک:هرچی باشه مگه تو میخوای باهاش ازدواج کنی ها.... فقط زر میزنی(عصبانی)
که یهو مامان کوک... به کوک سیلی زد...
مامان:بیشتر از این ببینم از حد خارج میشم...حرف حرف منه چون من صلاحتو میدونم..(آروم و عصبانی)
کوک بغضش گرفت..
مامان:اگه تو رو دفعه دیگه ببینمت... باهات بد برخورد میکنم.... نمیزارم یه فقیر بیاد بین اشرافی ها....
یون جی:*بغض*
و مامان کوک از عمارت رفت بیرون...
یون جی:کوک منو ببخش که اومدم پیشت
مامانت راست میگه من نباید بین شما باشم
من میرم.... و دوباره همچی نرمال میشه... من پام خوب میشه و میام سرکار ... تو میشی مدیرم و من یه کارمند.... همچی نرمال...ببخشید که زندگیت رو خراب کردم (ناراحت)
کوک:چی میگی...... تو نباید حرف مامانم رو قبول کنی.... کی گفته تو باید بری.... اگه تو نبودی من عشق رو تجربه نمیکردم... توروخدا گریه نکن... گل من(بغض)
یون جی:یعنی میخوای بگی من اشکال نداره که بین پولدارام.....
کوک:تو چیزی داری که هیچ پولداری نداره...عشق واقعی.... به حرف مامانم گوش نده باشه...بعد عروسی نقشه چیدم با سوریا بهم بزنم...توروخدا نرو....(بغض)
یون جی:آخه تا کی صبر کنم....چقدر زخم زبون تحمل کنم ها.... من خسته شدن کوک...
کوک:من همچی رو حل میکنم... تو فقط پیشم بمون....بخدا من باتو عشقو تجربه کردم ...هیچ دختره اشرافی جای تورو نمیگیره(بغض)
و کوک یون جی رو بغل کرد....
یون جی:بخاطر تو... بخاطر داشتن تو صبر میکنم... عاشقتم
کوک: من برات میمیرم🥲
کپی ممنوع
بچه ها این پارت نصف شده است بخاطر نداشتن اینترنت
کوک:سلام مامان.. اینجا چیکار میکنین(ترسیده)
مامان:باهات حرف دارم بیا بشین(جدی)
کوک:با.. باشه
کوک تو ذهنش
یون جی چیی... کجاست... امید وارم که تو اتاق باشه
کوک رفت نشست و...
مامان:در مورد عروسیه
کوک:آها... مامان بگو چیشده
مامان:خب میدونین که عروسی ۵ روز دیگه هست.... برای همین...... در مورد اینکه
بعد عروسی بهتون قرص میدم که برای بچه دار شدن خوبه.. به سوریا گفتم این قضیه رو
کوک زیر لب
محاله من با اون دختر بخوابم...
مامان:چی
کوک:ها.. هیچی...
مامان و کوک کلی حرف زدن
یون جی ویو
الان فرصت خوبیه که برم پیش مامان کوک...
رفتم پایین و
مامان:واا شما(عصبانی)
کوک:یون جی(آروم)
مامان:پس همون دخترست برای جی اینجاست(عصبانی)
کوک:چون دوسش دارم
یون جی:خانم...
مامان:چیههه.... تو شدی عین زگیل.... مزاحم
برای چی اینجایی هااا نکنه فقیری... مامان بابات احمق بودن(عصبانی)
یون جی:خانم جعون لطفا آروم... مگه نشنیدین پسر شما چی گفت... برای چی به اجبار با بکی که معلوم نیست کیه...
مامان:تو میخوای بگی که پسرم با کی ازدواج کنه من صلاحش رو بیشتر میدونم شما حرف نزن(عصبانی)
کوک:بسهههههه(داد شدید) خسته شدم از همچی..... کاش که یه روزی بمیرم.... هرکی که میخواد برای من بدون من تصمیم میگیره... من آدم نیستم... برای چی نمیتونم با دختر مورد علاقم ازدواج کنم.... فقط چون اشرافی نیست(عصبانی)
مامان:اشرافی بودن مهمه... بابای تو...
کوک:بابای من چی ها... اونهم عین تو اشرافی بودن براش مهم بود... (عصبانی)
مامان:ما اصالتمون اشرافی بودن... این دختر که مامان بابا نداره و یتیمه... فقریم که هست
(عصبانی)
کوک:هرچی باشه مگه تو میخوای باهاش ازدواج کنی ها.... فقط زر میزنی(عصبانی)
که یهو مامان کوک... به کوک سیلی زد...
مامان:بیشتر از این ببینم از حد خارج میشم...حرف حرف منه چون من صلاحتو میدونم..(آروم و عصبانی)
کوک بغضش گرفت..
مامان:اگه تو رو دفعه دیگه ببینمت... باهات بد برخورد میکنم.... نمیزارم یه فقیر بیاد بین اشرافی ها....
یون جی:*بغض*
و مامان کوک از عمارت رفت بیرون...
یون جی:کوک منو ببخش که اومدم پیشت
مامانت راست میگه من نباید بین شما باشم
من میرم.... و دوباره همچی نرمال میشه... من پام خوب میشه و میام سرکار ... تو میشی مدیرم و من یه کارمند.... همچی نرمال...ببخشید که زندگیت رو خراب کردم (ناراحت)
کوک:چی میگی...... تو نباید حرف مامانم رو قبول کنی.... کی گفته تو باید بری.... اگه تو نبودی من عشق رو تجربه نمیکردم... توروخدا گریه نکن... گل من(بغض)
یون جی:یعنی میخوای بگی من اشکال نداره که بین پولدارام.....
کوک:تو چیزی داری که هیچ پولداری نداره...عشق واقعی.... به حرف مامانم گوش نده باشه...بعد عروسی نقشه چیدم با سوریا بهم بزنم...توروخدا نرو....(بغض)
یون جی:آخه تا کی صبر کنم....چقدر زخم زبون تحمل کنم ها.... من خسته شدن کوک...
کوک:من همچی رو حل میکنم... تو فقط پیشم بمون....بخدا من باتو عشقو تجربه کردم ...هیچ دختره اشرافی جای تورو نمیگیره(بغض)
و کوک یون جی رو بغل کرد....
یون جی:بخاطر تو... بخاطر داشتن تو صبر میکنم... عاشقتم
کوک: من برات میمیرم🥲
کپی ممنوع
بچه ها این پارت نصف شده است بخاطر نداشتن اینترنت
۱۶.۹k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.