فیک shadow of death پارت¹⁰
تهیونگ « به جای اینکه کپ کنی شلیک کن
لونا « هوفف....دوباره یکی از چشمام رو روی هم گذاشتم و شلیک کردم....به سیبل خورد اما به هدف نه....
تهیونگ « باید این استایلو برای شلیک نگه داری...تا زمانی که به هدف نزنی حق نداری جایی بری....سو اگه فکر در رفتن از تمرین به سرت زد میدمت دست ارباب تا حسابت رو برسه.....پس بچه خوبی باش خانم مارپل....
لونا « یقیناً کیم تهیونگ رو مخ ترین مافیای سئول بود....با آدماش گذاشت رفت و یه غول بیابونی رو گذاشت تا مراقب من باشه....
جیمین « میخواستم لونا رو برای ماموریت جدید ببرم و یک هفته بیش تر وقت اماده شدن نداشت....برای همین تهیونگ آموزش فشرده ای رو براش در نظر گرفته بود و خب لازم بود براش.....اون باید بهترین باشه چون توی گروه منه
لونا « بالاخره این هفت روز طاقت فرسا به پایان رسید....تهیونگ شب و روز باهام تمرین میکرد و حتی گاهی اوقات نه بهم آب میداد و نه غذا....اما خب تیر اندازیم پیشرفت چشم گیری کرده بود....توی ماشین نشسته بودیم و توی راه عمارت بودیم که تهیونگ به حرف اومد....
تهیونگ « تیر اندازی...دفاع شخصی و کار با انواع اسلحه رو بهت آموزش دادم...اما باید بازیگر خوبی هم باشی...لازمه از ارباب وقت بگیرم یا استعدادش رو داری؟
لونا « من یه دخترم و مطمئن باش قدرت بازیگریم بالاست....
تهیونگ « عه...خواهیم دید..فقط برو دعا کن گند نزنی واگرنه پوستت رو میکنم
لونا « 눈_눈 توی راه کلی کل کل کردیم اما من زورم بهش نمیرسید....حتی گاهی ازش میترسیدم....از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سمت اتاق ارباب
جیمین « امروز قرار بود تهیونگ لونا رو بیاره عمارت و برای مهمانی امشب و بعدش ماموریت ببریمش....با صدای در اتاق به خودم اومدم و اجازه ورود دادم..
جیمین « بیا تو
لونا « وارد اتاق شدیم و ارباب مثل همیشه خشک و جدی روی صندلی نشسته بود... میتونستم بگم فقط با تهیونگ و جیهوپ خوب بود و برای بقیه مثل یه شیر ترسناک بود....تعظیم کوتاهی کردیم و روی صندلی نشستیم
تهیونگ « خوشحالم میبیمنت مستر پارک
جیمین « منم همین طور.....خب اوضاع چطوره...
تهیونگ « آماده اس....فقط اگه حواسش رو جمع کنه بهترم میشه.....
جیمین « خب لونا امیدوارم خرابکاری نکنی چون خودت خوب میدونی چه عواقبی داره...همراه خدمتکار برو برای امشب باید آماده بشی....
لونا « امشب؟
جیمین « بعدا میفهمی...برو
لونا « خدمتکار که اومد دنبالش راه اوفتادم و رفتیم توی یه اتاق بزرگ که پر از آرایشگر و لباس و از این جور چیزا بود....ببخشید اینجا چه خبره؟
خدمتکار « نمیدونم بانوی من فقط ارباب به ما دستور دادن شما رو آماده کنیم
لونا « بانوی من؟؟؟ بابا من یه خدمتکار ساده ام
لونا « هوفف....دوباره یکی از چشمام رو روی هم گذاشتم و شلیک کردم....به سیبل خورد اما به هدف نه....
تهیونگ « باید این استایلو برای شلیک نگه داری...تا زمانی که به هدف نزنی حق نداری جایی بری....سو اگه فکر در رفتن از تمرین به سرت زد میدمت دست ارباب تا حسابت رو برسه.....پس بچه خوبی باش خانم مارپل....
لونا « یقیناً کیم تهیونگ رو مخ ترین مافیای سئول بود....با آدماش گذاشت رفت و یه غول بیابونی رو گذاشت تا مراقب من باشه....
جیمین « میخواستم لونا رو برای ماموریت جدید ببرم و یک هفته بیش تر وقت اماده شدن نداشت....برای همین تهیونگ آموزش فشرده ای رو براش در نظر گرفته بود و خب لازم بود براش.....اون باید بهترین باشه چون توی گروه منه
لونا « بالاخره این هفت روز طاقت فرسا به پایان رسید....تهیونگ شب و روز باهام تمرین میکرد و حتی گاهی اوقات نه بهم آب میداد و نه غذا....اما خب تیر اندازیم پیشرفت چشم گیری کرده بود....توی ماشین نشسته بودیم و توی راه عمارت بودیم که تهیونگ به حرف اومد....
تهیونگ « تیر اندازی...دفاع شخصی و کار با انواع اسلحه رو بهت آموزش دادم...اما باید بازیگر خوبی هم باشی...لازمه از ارباب وقت بگیرم یا استعدادش رو داری؟
لونا « من یه دخترم و مطمئن باش قدرت بازیگریم بالاست....
تهیونگ « عه...خواهیم دید..فقط برو دعا کن گند نزنی واگرنه پوستت رو میکنم
لونا « 눈_눈 توی راه کلی کل کل کردیم اما من زورم بهش نمیرسید....حتی گاهی ازش میترسیدم....از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سمت اتاق ارباب
جیمین « امروز قرار بود تهیونگ لونا رو بیاره عمارت و برای مهمانی امشب و بعدش ماموریت ببریمش....با صدای در اتاق به خودم اومدم و اجازه ورود دادم..
جیمین « بیا تو
لونا « وارد اتاق شدیم و ارباب مثل همیشه خشک و جدی روی صندلی نشسته بود... میتونستم بگم فقط با تهیونگ و جیهوپ خوب بود و برای بقیه مثل یه شیر ترسناک بود....تعظیم کوتاهی کردیم و روی صندلی نشستیم
تهیونگ « خوشحالم میبیمنت مستر پارک
جیمین « منم همین طور.....خب اوضاع چطوره...
تهیونگ « آماده اس....فقط اگه حواسش رو جمع کنه بهترم میشه.....
جیمین « خب لونا امیدوارم خرابکاری نکنی چون خودت خوب میدونی چه عواقبی داره...همراه خدمتکار برو برای امشب باید آماده بشی....
لونا « امشب؟
جیمین « بعدا میفهمی...برو
لونا « خدمتکار که اومد دنبالش راه اوفتادم و رفتیم توی یه اتاق بزرگ که پر از آرایشگر و لباس و از این جور چیزا بود....ببخشید اینجا چه خبره؟
خدمتکار « نمیدونم بانوی من فقط ارباب به ما دستور دادن شما رو آماده کنیم
لونا « بانوی من؟؟؟ بابا من یه خدمتکار ساده ام
۷۴.۲k
۱۵ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.