عشق حقیقی پارت سه
عشق حقیقی پارت سه
از زبان کوک خدمتکار لباس اورد براش لباسشو عوض کرد
شب شد دیدم داره از اتاق یه صدایی میاد
رفتم توی اتاق دیدم از روی تخت افتاده و داره گریه میکنه توی خواب میگفت نه مامانننن تنهام نزار بابا تروخدا یه کاری کنننن
نهههههه
فلش بک
مامان هه سو : دخترم من میرم خرید
هه سو : مامان منم میام
مامان هه سو : باشه پس سریع اماده شو
هه سو : باشه
یه هودی بلند که تقریبا تا زانوم بود رو پوشیدم
صورتی بود واسه همین یه جوراب بلند صورتی هم پوشیدم کفشم هم سفید بود پوشیدم
و یه ارایش ملایم کردم
مامان هه سو : زودباش کمرم درد گرفت از بس وایسادم
هه سو : مامان چرا با ماشین نمیریم
مامان هه سو : چون فروشگاه نزدیکه
هه سو : ععهه مامان من بند کفشم باز شد تو برو منم میام
مامان هه سو : اوکی
هه سو : داشتم بند کفشم رو میبستم که یهو صدای بلندی اومد که دیدم مامانم با سر پر خون اونجا بود
تو بغلم جون داد نمیدونم چجوری ولی بابام هم اونجا بود انقدر گریه کردم که قش کرده بودم وقتی بیدار شدم سرم بهم وصل بود
چند روز گذشت که دیگه عادت کرده بودم ....
پایان فلش بک
_ لیوان اب رو برداشتم پاشیدم تو صورتش
پرید بالا بیدار هم که شد بازم گریه کرد
رفتم بغلش کردم بیست دیقه داشت گریه
( بچه ها بگم کوک ادم سردی نبود مهربون بود مثل الان فقط یبار قمار بازی کرد برد هه سو رو برداشت)
_ گفتم بسه گذشته ها گذشته بیا بریم یه چیزی بخورم
از زبون هه سو
+ مگه تو نمیخوای منو خدمتکار خودت کنی
_ نه مگه من اوسکلم بعدشم من مافیا نیستم من فقط تاجرم
+ یعنی کاریم نداری؟؟
_نه
هه سو ترسش ریخت و سریع با کوک رفت پایین
+ اسمت چیه
_جونگ کوک تو هرچی میخوای بگو
+منم هه سو
چند مین بعد
+یه چیزی بگم بهت بر نمیخوره
_ نه چی
+ اشکال نداره با بگم بانی
_😂😂 نه همه میگن من یه بانیم
+ خب پس اسمت بانی شد
_اسم توهم سنجاب اخه مثل سنجابی
_+ 😂😂😂😂
....
از زبان کوک خدمتکار لباس اورد براش لباسشو عوض کرد
شب شد دیدم داره از اتاق یه صدایی میاد
رفتم توی اتاق دیدم از روی تخت افتاده و داره گریه میکنه توی خواب میگفت نه مامانننن تنهام نزار بابا تروخدا یه کاری کنننن
نهههههه
فلش بک
مامان هه سو : دخترم من میرم خرید
هه سو : مامان منم میام
مامان هه سو : باشه پس سریع اماده شو
هه سو : باشه
یه هودی بلند که تقریبا تا زانوم بود رو پوشیدم
صورتی بود واسه همین یه جوراب بلند صورتی هم پوشیدم کفشم هم سفید بود پوشیدم
و یه ارایش ملایم کردم
مامان هه سو : زودباش کمرم درد گرفت از بس وایسادم
هه سو : مامان چرا با ماشین نمیریم
مامان هه سو : چون فروشگاه نزدیکه
هه سو : ععهه مامان من بند کفشم باز شد تو برو منم میام
مامان هه سو : اوکی
هه سو : داشتم بند کفشم رو میبستم که یهو صدای بلندی اومد که دیدم مامانم با سر پر خون اونجا بود
تو بغلم جون داد نمیدونم چجوری ولی بابام هم اونجا بود انقدر گریه کردم که قش کرده بودم وقتی بیدار شدم سرم بهم وصل بود
چند روز گذشت که دیگه عادت کرده بودم ....
پایان فلش بک
_ لیوان اب رو برداشتم پاشیدم تو صورتش
پرید بالا بیدار هم که شد بازم گریه کرد
رفتم بغلش کردم بیست دیقه داشت گریه
( بچه ها بگم کوک ادم سردی نبود مهربون بود مثل الان فقط یبار قمار بازی کرد برد هه سو رو برداشت)
_ گفتم بسه گذشته ها گذشته بیا بریم یه چیزی بخورم
از زبون هه سو
+ مگه تو نمیخوای منو خدمتکار خودت کنی
_ نه مگه من اوسکلم بعدشم من مافیا نیستم من فقط تاجرم
+ یعنی کاریم نداری؟؟
_نه
هه سو ترسش ریخت و سریع با کوک رفت پایین
+ اسمت چیه
_جونگ کوک تو هرچی میخوای بگو
+منم هه سو
چند مین بعد
+یه چیزی بگم بهت بر نمیخوره
_ نه چی
+ اشکال نداره با بگم بانی
_😂😂 نه همه میگن من یه بانیم
+ خب پس اسمت بانی شد
_اسم توهم سنجاب اخه مثل سنجابی
_+ 😂😂😂😂
....
۳۰.۴k
۰۵ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.