part: 58
"𝐦𝐲 𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲"
"ویو تهیونگ"
نمیدونم چم شده
ولی از صبح کنترلی رو حرکاتم ندارم
از اون بوsه گرفته تا حرفایی که تو خونش زدن و گذاشتن فامیلیم روش ....
خو من که انقدر میخوامش غلط میکنم مسخره بازی در میارم
هر چند باید بگم حسایه عجیبیم بهش پیدا کردم
ته: میگم بیا جدی باشیم..
انا: تو داری راجب اون عقد نامه حرف میزنی؟
ته: ارع .... میخوام همچی جدی باشه...وقتی بات ازدواج کردم میدونستم این کارم احساسم به تورو بدتر میکنه...ولی بازم این کارو کردم...وقتی میبینم نسبت بهت کنترلی ندارم...واقعا نمیدونم اسرارم برایه کنترل کردن خودم چیه...
صدایی ازش نشنیدم بهش نگاه کردم که یجوری نگا میکرد
ته: چیه؟😐
یه دفعه بلند زد زیر خنده
ای بابا اینم کلا میرینه به حاله ادم
دستم و رو شیشه باز شیشه ماشین گذاشتم سرمو بهش تکیه دادم
نه انگار نمیخواد بس کنه
ته: مشکلت چیه؟( 😁)
انا:..😂..حتما..😂.رو..😂..ابراز احساساتت کار کن😂🤣
ته: مشکلش چی بود؟
انا: اشکال نداره اقایه عصبانی...یاد میگیری...
ته: عه ؟ پس یادم بده( این لaس زدنشو از جیمین جون یاد گرفته😂)
انا::............
ته: چیه؟....مگه نمیگی یاد بگیرم؟...فک کنم تو بتونی یادم بدی....
انا: خب ....
ته: کمکم میکنی رامت بشم؟
"ویو انالی"
فک کنم بدمم نیاد ...
و شایدم بتونم از شره اون حس دردناک قلبم راحت شم
لبخندی زدم.
انا: باشه، شاگرد جونم...
تهیونگ امد چییزی بگه که شیشه سمت من به صدا در امد چرخیدم طرفش که دیدم انگار غذارو اوردن
تهیونگ شیشه رو پایین داد
مرده: بفرمایید..
غذارو گرفتم
مرده: نوش جانتون..
انا :ممنونم...
مرده رفت
غذایه تهیونگ و بهش دادم( غذارو وقتی سفارش داد حصاب کرده)
مشغول خوردن بودیم
تا جایی که میدونم سسه تندو رو غذام خالی کرده بود
ته: پیخوتی خودتو بکشی؟
انا؛ میخوای تو ام؟....خیلی حال میده
یکی از سیب زمینی ها که سسه خالی شده بودو تو دهنم گذاشتم
به طرف تهیونگ نگاه کردم
انا: ارع؟
دستشو سمتم دراز کردو با شستش کنار لbم کشید
و بعد شست خودشو داخل دهنش برد
سرمو عقب بردم
منتظر نگاش کردم
ته: به نظرم که عالیه....
چی؟؟
دهنم کثیفه؟؟
دستمو دور دهنم کشیدم
که دیدم بله تهیونگ خندید و دستمالی و سمتم گرفت
دستمالو گرفتم و دهنم و تمیز کردم
یه لحظه وایسا ....
خندید؟
کیم تهیونگ خندید؟
به طرفش نگاه کردم
ته: چیه؟
انا: خندیدی؟
ته: .....
انا: تروخدا یبار دیگها...باید ازش عکس بگیرمم.
ته: بس کن
انا: حاجی فک کردم بلد نیستی ....یبار دیگه بخنددد( ذوق
"ویو تهیونگ"
نمیدونم چم شده
ولی از صبح کنترلی رو حرکاتم ندارم
از اون بوsه گرفته تا حرفایی که تو خونش زدن و گذاشتن فامیلیم روش ....
خو من که انقدر میخوامش غلط میکنم مسخره بازی در میارم
هر چند باید بگم حسایه عجیبیم بهش پیدا کردم
ته: میگم بیا جدی باشیم..
انا: تو داری راجب اون عقد نامه حرف میزنی؟
ته: ارع .... میخوام همچی جدی باشه...وقتی بات ازدواج کردم میدونستم این کارم احساسم به تورو بدتر میکنه...ولی بازم این کارو کردم...وقتی میبینم نسبت بهت کنترلی ندارم...واقعا نمیدونم اسرارم برایه کنترل کردن خودم چیه...
صدایی ازش نشنیدم بهش نگاه کردم که یجوری نگا میکرد
ته: چیه؟😐
یه دفعه بلند زد زیر خنده
ای بابا اینم کلا میرینه به حاله ادم
دستم و رو شیشه باز شیشه ماشین گذاشتم سرمو بهش تکیه دادم
نه انگار نمیخواد بس کنه
ته: مشکلت چیه؟( 😁)
انا:..😂..حتما..😂.رو..😂..ابراز احساساتت کار کن😂🤣
ته: مشکلش چی بود؟
انا: اشکال نداره اقایه عصبانی...یاد میگیری...
ته: عه ؟ پس یادم بده( این لaس زدنشو از جیمین جون یاد گرفته😂)
انا::............
ته: چیه؟....مگه نمیگی یاد بگیرم؟...فک کنم تو بتونی یادم بدی....
انا: خب ....
ته: کمکم میکنی رامت بشم؟
"ویو انالی"
فک کنم بدمم نیاد ...
و شایدم بتونم از شره اون حس دردناک قلبم راحت شم
لبخندی زدم.
انا: باشه، شاگرد جونم...
تهیونگ امد چییزی بگه که شیشه سمت من به صدا در امد چرخیدم طرفش که دیدم انگار غذارو اوردن
تهیونگ شیشه رو پایین داد
مرده: بفرمایید..
غذارو گرفتم
مرده: نوش جانتون..
انا :ممنونم...
مرده رفت
غذایه تهیونگ و بهش دادم( غذارو وقتی سفارش داد حصاب کرده)
مشغول خوردن بودیم
تا جایی که میدونم سسه تندو رو غذام خالی کرده بود
ته: پیخوتی خودتو بکشی؟
انا؛ میخوای تو ام؟....خیلی حال میده
یکی از سیب زمینی ها که سسه خالی شده بودو تو دهنم گذاشتم
به طرف تهیونگ نگاه کردم
انا: ارع؟
دستشو سمتم دراز کردو با شستش کنار لbم کشید
و بعد شست خودشو داخل دهنش برد
سرمو عقب بردم
منتظر نگاش کردم
ته: به نظرم که عالیه....
چی؟؟
دهنم کثیفه؟؟
دستمو دور دهنم کشیدم
که دیدم بله تهیونگ خندید و دستمالی و سمتم گرفت
دستمالو گرفتم و دهنم و تمیز کردم
یه لحظه وایسا ....
خندید؟
کیم تهیونگ خندید؟
به طرفش نگاه کردم
ته: چیه؟
انا: خندیدی؟
ته: .....
انا: تروخدا یبار دیگها...باید ازش عکس بگیرمم.
ته: بس کن
انا: حاجی فک کردم بلد نیستی ....یبار دیگه بخنددد( ذوق
۱۷.۸k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.