تهیونگ و دختر رزمی پوش ۸
متوجه شدم که سم قوی وارد وارد بدنشون شده ولی خوشبختانه این سم روی شاهدخت زیاد تاثیر نداشته و ایشون تا فردا بهوش میان . جونگ کوک : اگر بهتون نیازی داشتیم با خبر تون میکنم میتونید برید وقتی دکتر رفت رفتم پیش خواهر چند دقیقه پیشش نشستم . خدمتکار : شاهزاده پادشاه کارتون دارن لطفا به سالن برید . جونگ کوک: خیلی خب تو میتونی بعد رفتم پیش پدرم دیدم شاهزاده تهیونگ هم اونجا بود . پادشاه : پسرم تو باید با شهزاده تهیونگ بفهمی که اون ندیمه از چه کسی دستور گرفته که شاهدخت سو رو بکشه و من دستور دادم اون رو زندانی کنن شما میتونید از بازجویی کنید . تهیونگ و جونگ کوک : بله عالیجناب . جونگکوک: بعد از سالن اومدیم بیرون و به سمت اتاق بازجویی رفتیم . تهیونگ : از اون ندیمه سوال میپرسیدیم ولی جواب نمیداد و میگفت من هیچی نمیدونم . امروز زنده میمونی ولی فردا اگر نگفتی کشته میشی . بعد به سمت اتاقم رفتم دیدم سو هنوز بیهوش بود اون دختر رنگ صورتش پریده بود دلم به حال ملکهام میسوخت . روز بعد زمان صبح . تهیونگ : با جونگ کوک رفتیم اتاق بازجویی . جونگ کوک : اگر نگی کی دستور داد که شاهدخت رو بکشی منم تو رو میکشم . تهیونگ : چتد لحظه صبر کردیم تا صحبت بکنه ولی اون حرفی نزدتهیونگ : نه اینطوری نمیشه بعد شمشیرم رو کشیدم و گذاشتم دم گلوش و گفتم صحبت میکنی یا نه اگر که صحبت نکنی باید بمیری . ندیمه : عالیجناب ، ولیعهد چین به من دستور داد تا زن شما رو بکشم😭 . تهیونگ : باداد: ای چانگ لعنتی همش زیر سر خودت بود😡 . ندیمه : عالیجناب اگر منو پیدا بکنن با زجر منو میکشن لطفا من رو همین الان بکشید ازتون خواهش میکنم . تهیونگ : دلم نمیخواست که این ندیمه رو بکشم ولی خودش خواست که بکشمش بعد شمشیر رو محکم گرفتم توی دستم و کاری که خواست رو انجام دادم . جونگ کوک : وقتی تهیونگ ندیمه رو کشت سو وارد اتاق بازجویی شد . سو : وقتی وارد شدم با صورت خونی و وحشتناک تهیونگ مواجه شدم که دیدم تا منو دید تمام وسایل اتاق رو با تمام قدرتش به دیوار پرت میکرد سریع رفتم سمتش . جونگ کوک : خواهر نرو اونجا تهیونگ خیلی عصبانیه امکان داره بهت اسیب برسونه . سو : برادر اون به نمیتونه به من اسیب برسونه بعد رفتم جلوتر دو تا دستاش رو از پشت بستم و به جونگ کوک گفتم بیاد کمکم . تهیونگ : ولم کن . سو : تهیونگ اگر اروم نشی من دستات رو باز نمیکنم . تهیونگ : *من نمیتونستم جلوی خشمم رو بگیرم ولی جوری تظاهر کردم که انگار اروم شدمسو : وقتی دیدم اروم شد دستاش رو باز کردم و بعدش تهیونگ برگشت و دستم رو گرفت محکم فشار داد و گفت باید برگردیم به کشور خودم بعد با خودش منو برد . جونگ کوک : تهیونگ تو حق نداری اینطوری با زنت رفتار کنی . تهیونگ : به تو ربطی نداره برو کنار😡جونگ کوک : من نمیرم اونور . تهیونگ : حتما دلت میخواد با من مبارزه بکنی و از من شکست بخوری . جونگ کوک : درسته بعد دست سو رو از توی دست تهیونگ در اوردم و سو رو بردم عقب و گفتم نیا جلو . سو : برادرم شروع کرد مبارزه کردن با تهیونگسو : میدونستم که مهارت های رزمی تهیونگ یک پله از برادرم بهتره و برای اینکه دو تا شون اسیب نبینن بلند از ته دلم داد زدم بس کنید . تهیونگ : وقتی سو داد زد من و جونگ کوک هم زمان دیگه از مبارزه دست برداشتیم . سو : برادر ، من با تهیونگ میرم لازم نیست با هم دعوا کنید بعد . تهیونگ : کار درستی کردی که با من اومدی . سو : داشتیم میرفتیم به اتاقمون تا وسایل هامون رو اماده کنیم و حرکت کنیم و بریم ولی یهو جونگ کوک از پشت سر یه حرکت روی تهیونگ رفت و تهیونگ بیهوش شد . جونگکوک : تهیونگ رو کول کردم و بردمش گذاشتمش روی چمن های باغ . سو : برادر چرا اینکار رو کردی ؟ . جونگ کوک : به تهیونگ یه فشار عصبی شدید وارد شده بود و به خاطر همین اینطوری رفتار میکرد و اون باید استراحت میکرد که من بیهوشش کردم تا تا استراحت کنه و هوشیاریش رو بدسته بیاره . سو : کی بهوش میاد ؟ . جونگ کوک : زیاد طول نمیکشه الان بهوش میاد . چند لحظه صحبت نکردیم و بعد بهش گفتم که میدونستی ولیعهد چین بهت سم داد که وقتی این حرف رو زدم تهیونگ بهوش اومد . تهیونگ : وقتی بیدار شدم دیدم جونگ کوک کنارم نشسته و داره با سو صحبت میکنه از روی زمین بلند شدم ........
۹۷.۶k
۰۸ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.