رمان دورترین نزدیک
#پارت_۲۵۴
چقدر دوسش داشت که از همه بخاطرش گذشت!
چقدر دلم تنگ شده رادوین
دارم پرپر میزنم یبار دیگه ببینمشون پیشمون باشن! وقتی حال من اینه کاملا ملیسارو درک میکنم
روشنک: بریم دنبال ملیس بگردیم
رادوین به خانوادش زنگ زدو فهمید که اونجا نیست پیش بقیه بچه هام نبود
بعد دوساعت گشتن هیچی نصیبشون نشد
رادوین: بنظرت ملیس نرفته سر خاک ماهور و ترانه؟!
روشنک: شاید اونجا باشه!
رفتن سر خاک ولی کسی نبود!!
پس ملیس کجاست!؟ همه م فهمیدن و نگرانش شدن!
گویا بعد چند ماه بازم حالش خوب نشده که فرار کرده
هنوزم نتونسته قبول کنه
با ناامیدی همه جارو میگشتن اما نبود
ساعت 3 شب! یعنی ملیسا کجا میتونه باشه!
روشنک: یه زنگ بزن به رامین!
رادوین: رامین همون موقع که رفت شمارشو عوض کرد هیچکی ازش خبر نداره در ضمن اونکه اینجا نیست
روشنک: گفتم شاید برگشته باشه خب به هر دری داریم میزنیم
رادوین: موندم واقعا
روشنک: پس یه زنگ به سامان بزن! یا دخترا!
رادوین گوشیشودر اوردو شماره سامانو گرفت
رادوین:جریانو شنیدی؟!
سامان:اره ،دارم میرم پیشش
رادوین:مگه میدونی کجاست؟!
سامان:جز خونه ماهور جایی ب ذهنم نمیرسه!
رادوین:خب میخوای ماهم بیایم؟!
سامان: نه شمارو ببینه بدترمیشه، مراقبشم نگران نباشید
سامان ماشینو پارک کردو مسیر حیاط و طی کرد
در باز بود !
پس حدسش درست بود ، ملیس اینجاست!
خیالش راحت بود حداقل سپنتا و بهار اونجان و فاطینا تنها نیست
درو باز کرد و رفت داخل همه جا تاریک بود چراغو که زد همه خاطراتشون مث یه فیلم از جلوی چشمش رد شد!
چقدر اینجارو دوست داشتن!
اون کاناپه ها! پر از حرفاشون بحثاشون کلی خاطره! تولد ترانه!
وقتی تو سالن چشن میچرخوند یاد خنده هاشون میفتاد
و تموم روزای خوشی که با همدیگه داشتن!
راست میگن! چقدر زود دیر میشه
چقدر تلخ تموم میشه بعضی چیزا! نگاشو از کاناپه و تی وی گرفت که چشمش خورد به آشپزخونه!
ترانه ، عاشق دسپختش بودن ، همه شون!
چقدر با عشق کارشو میکردو با محبت حواسش به همه بود!
حیف نبود؟! اول جوونی ! اینهمه درد کافی نبود خدایا؟! اینهمه هردوشون عذاب کشیدن اخرش خودشونم ازمون گرفتی! خیلی بی انصافی!
دلخوشی همه رو گرفتی!
خنده هامونو گرفتی!
حس میکنم یه تیکه از وجودم نیست
همه مون از دست رفتیم
ماهم با اونا دفن شدیم
ماهور داداش بیا دلمون برای قیافه عین برج زهرمار و اخلاق گهت تنگ شده
بیا بازم گند بزن به حالو هوامون با حرفات !
ترانه توعم نمیای؟!
با صدایی از بالا رفت از فکر در اومد و رفت سمت راه پله
چشمش خورد به اتاق ماهور چراغشم روشن بود
اروم رفت سمت در...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #تکست_خاص #دخترونه #love #عشق #عاشقانه #تنهایی
چقدر دوسش داشت که از همه بخاطرش گذشت!
چقدر دلم تنگ شده رادوین
دارم پرپر میزنم یبار دیگه ببینمشون پیشمون باشن! وقتی حال من اینه کاملا ملیسارو درک میکنم
روشنک: بریم دنبال ملیس بگردیم
رادوین به خانوادش زنگ زدو فهمید که اونجا نیست پیش بقیه بچه هام نبود
بعد دوساعت گشتن هیچی نصیبشون نشد
رادوین: بنظرت ملیس نرفته سر خاک ماهور و ترانه؟!
روشنک: شاید اونجا باشه!
رفتن سر خاک ولی کسی نبود!!
پس ملیس کجاست!؟ همه م فهمیدن و نگرانش شدن!
گویا بعد چند ماه بازم حالش خوب نشده که فرار کرده
هنوزم نتونسته قبول کنه
با ناامیدی همه جارو میگشتن اما نبود
ساعت 3 شب! یعنی ملیسا کجا میتونه باشه!
روشنک: یه زنگ بزن به رامین!
رادوین: رامین همون موقع که رفت شمارشو عوض کرد هیچکی ازش خبر نداره در ضمن اونکه اینجا نیست
روشنک: گفتم شاید برگشته باشه خب به هر دری داریم میزنیم
رادوین: موندم واقعا
روشنک: پس یه زنگ به سامان بزن! یا دخترا!
رادوین گوشیشودر اوردو شماره سامانو گرفت
رادوین:جریانو شنیدی؟!
سامان:اره ،دارم میرم پیشش
رادوین:مگه میدونی کجاست؟!
سامان:جز خونه ماهور جایی ب ذهنم نمیرسه!
رادوین:خب میخوای ماهم بیایم؟!
سامان: نه شمارو ببینه بدترمیشه، مراقبشم نگران نباشید
سامان ماشینو پارک کردو مسیر حیاط و طی کرد
در باز بود !
پس حدسش درست بود ، ملیس اینجاست!
خیالش راحت بود حداقل سپنتا و بهار اونجان و فاطینا تنها نیست
درو باز کرد و رفت داخل همه جا تاریک بود چراغو که زد همه خاطراتشون مث یه فیلم از جلوی چشمش رد شد!
چقدر اینجارو دوست داشتن!
اون کاناپه ها! پر از حرفاشون بحثاشون کلی خاطره! تولد ترانه!
وقتی تو سالن چشن میچرخوند یاد خنده هاشون میفتاد
و تموم روزای خوشی که با همدیگه داشتن!
راست میگن! چقدر زود دیر میشه
چقدر تلخ تموم میشه بعضی چیزا! نگاشو از کاناپه و تی وی گرفت که چشمش خورد به آشپزخونه!
ترانه ، عاشق دسپختش بودن ، همه شون!
چقدر با عشق کارشو میکردو با محبت حواسش به همه بود!
حیف نبود؟! اول جوونی ! اینهمه درد کافی نبود خدایا؟! اینهمه هردوشون عذاب کشیدن اخرش خودشونم ازمون گرفتی! خیلی بی انصافی!
دلخوشی همه رو گرفتی!
خنده هامونو گرفتی!
حس میکنم یه تیکه از وجودم نیست
همه مون از دست رفتیم
ماهم با اونا دفن شدیم
ماهور داداش بیا دلمون برای قیافه عین برج زهرمار و اخلاق گهت تنگ شده
بیا بازم گند بزن به حالو هوامون با حرفات !
ترانه توعم نمیای؟!
با صدایی از بالا رفت از فکر در اومد و رفت سمت راه پله
چشمش خورد به اتاق ماهور چراغشم روشن بود
اروم رفت سمت در...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #تکست_خاص #دخترونه #love #عشق #عاشقانه #تنهایی
۹.۹k
۰۹ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.