صلیب سرخ P3
صلیب سرخ P3
دو سال از اون اتفاق نحس میگذره و یک سالی هست که هر شب خواب اون خاطره رو میبینم، بعد از یک سال موندن توی اون یتیم خونه منو آیو تصمیم گرفتیم از یتیم خونه فرار کنیم.
وقتی از یتیم خونه فرار کردیم با زنی روبرو شدیم که از ما خوشش میومد و از مامراقب کرد و داخل خونش بهمون جا داد.
اون زن الان مادر ماست و منو آیو خواهر های ناتنی همیم مامان ما وکیله، یه برادر بزرگتر داریم به نام سوجون که خارج از کشور کار میکنه و پدرمون هم یکی از پزشکان سئوله.
سر صبحانه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد، داشتم کیفمو میچیدم که در اتاقم زده شد
کارن:بیا
م:کارن
کارن:بله مامان
م:امروز ظهر من و پدرت میریم تا سوجون و از فرودگاه بیاریم وقتی تو از مدرسه برمیگردی سوجون اومده پس لطفا با ادب باش خوب
کارن:هوفف چشم مامان
م:راستی به راننده میگم امروز عصر بیاد دنبالت
کارن:هومم
وسایلامو جمع کردم و همراه با آیو سوار ماشین مامان شدیم
«داخل مدرسه»
از شلوغی داخل کلاس متنفر بود سرشو گذاشت رو میز، شاید میتونست قبل از اومدن معلم کمی چرت بزنه
با فشاری که به بازوش اومد سرشو بلند کرد.
کارن:چیه
آیو:میگن قراره یه دانش آموز جدید بیاد
کارن:واقعا نمیدونم کجای این موضوع برات جالبه
دوباره سرشو روی میزش گذاشت و چشاشو بست
آیو چشمی تو حدقه چرخوند و دوباره مشغول خوندن کتاب ریاضی شد...
دو سال از اون اتفاق نحس میگذره و یک سالی هست که هر شب خواب اون خاطره رو میبینم، بعد از یک سال موندن توی اون یتیم خونه منو آیو تصمیم گرفتیم از یتیم خونه فرار کنیم.
وقتی از یتیم خونه فرار کردیم با زنی روبرو شدیم که از ما خوشش میومد و از مامراقب کرد و داخل خونش بهمون جا داد.
اون زن الان مادر ماست و منو آیو خواهر های ناتنی همیم مامان ما وکیله، یه برادر بزرگتر داریم به نام سوجون که خارج از کشور کار میکنه و پدرمون هم یکی از پزشکان سئوله.
سر صبحانه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد، داشتم کیفمو میچیدم که در اتاقم زده شد
کارن:بیا
م:کارن
کارن:بله مامان
م:امروز ظهر من و پدرت میریم تا سوجون و از فرودگاه بیاریم وقتی تو از مدرسه برمیگردی سوجون اومده پس لطفا با ادب باش خوب
کارن:هوفف چشم مامان
م:راستی به راننده میگم امروز عصر بیاد دنبالت
کارن:هومم
وسایلامو جمع کردم و همراه با آیو سوار ماشین مامان شدیم
«داخل مدرسه»
از شلوغی داخل کلاس متنفر بود سرشو گذاشت رو میز، شاید میتونست قبل از اومدن معلم کمی چرت بزنه
با فشاری که به بازوش اومد سرشو بلند کرد.
کارن:چیه
آیو:میگن قراره یه دانش آموز جدید بیاد
کارن:واقعا نمیدونم کجای این موضوع برات جالبه
دوباره سرشو روی میزش گذاشت و چشاشو بست
آیو چشمی تو حدقه چرخوند و دوباره مشغول خوندن کتاب ریاضی شد...
۱.۲k
۱۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.