عاشق خسته ( پارت 28)
یونا :
هنوز تو شک بودم.... باورم نمیشد جیمین همچین چیزیو گفت
ازدواج؟ الان؟ با جیمین؟ از چیزایی که میگفت خندم میگرفت
من آرزوم بود با کسی که میخوام ازدواج کنم نه به اجبار
از هرچی که میگفت بدم میومد، تازه به سن قانونی رسیدم، کلی کار برای انجام دادن دارم، اگر الان ازدواج کنم باید همه ی آرزوهامو خاک کنم..... الان سنی ندارم که ازدواج کنم
به قول خودش داره ازم محافظت میکنه ولی نمیدونه داره چه بلایی سرم میاره
کاش میتونستم جلوشو بگیرم ولی وقتی به این فک میکنم که اون صدتای مثل منو میکشه و زنده میکنه استخونام میلرزه
بی خیال افکارم شدمو آماده شدم
جیمین :آماده شدی
یونا : بابا یه لحظه صب کن، همین الان رفتی بیرون
جیمین : بجنب، کار زیاد داریم
یونا : باشه دیگه
یونا :بریم
جیمین : خوشگل شدی
یونا : برو بابا ( آروم)
جیمین : چیزی گفتی
یونا : نه
جیمین : پس برو سوار ماشین شو
یونا : باشه
یونا :الان کجا داریم میریم؟
جیمین : جاهای خوب
یونا :مثلا؟
جیمین : مزون آرایشگاه تالار
یونا : چی؟ اینا دیگه بره چیه
جیمین : عروسیمون
یونا : چرا الان باید بریم آرایشگاه
جیمین : الان نمیریم.... میریم برای رزرو
یونا : آرایشگاه نمیخواد... خودم بلدم آرایش کنم
جیمین : من دوس دارم بری آرایشگاه
یونا : اصن بره چی تالار و اینا بگیریم
نمیشه همینجوری ازدواج کنیم؟
جیمین : نه نمیشه... من میخوام عروسیم مجلل باشه
یونا : من نمیخوام
جیمین : مهم نیست
یونا : ( پوزخند) تو اصن میدونی مردم چرا ازدواج میکنن؟ به خاطر اینکه به نظر همدیگه احترام میذارن و همو دوس دارن
منو تو هیچکدوم از این ویژگی هارو نداریم
جیمین : درست میگی ولی بعد از ازدواج همه چی درست میشه
یونا : برو بابا... منو بگو دارم با کی حرف میزنم
جیمین : با پارک جیمین جذاب( خنده)
یونا :آره واقعا
جیمین : رسیدیم پیاده شو
یونا : چرا اول از مزون شرو کردی
جیمین : چون لباس عروس مهمتره
یونا :پوففف
...........
هنوز تو شک بودم.... باورم نمیشد جیمین همچین چیزیو گفت
ازدواج؟ الان؟ با جیمین؟ از چیزایی که میگفت خندم میگرفت
من آرزوم بود با کسی که میخوام ازدواج کنم نه به اجبار
از هرچی که میگفت بدم میومد، تازه به سن قانونی رسیدم، کلی کار برای انجام دادن دارم، اگر الان ازدواج کنم باید همه ی آرزوهامو خاک کنم..... الان سنی ندارم که ازدواج کنم
به قول خودش داره ازم محافظت میکنه ولی نمیدونه داره چه بلایی سرم میاره
کاش میتونستم جلوشو بگیرم ولی وقتی به این فک میکنم که اون صدتای مثل منو میکشه و زنده میکنه استخونام میلرزه
بی خیال افکارم شدمو آماده شدم
جیمین :آماده شدی
یونا : بابا یه لحظه صب کن، همین الان رفتی بیرون
جیمین : بجنب، کار زیاد داریم
یونا : باشه دیگه
یونا :بریم
جیمین : خوشگل شدی
یونا : برو بابا ( آروم)
جیمین : چیزی گفتی
یونا : نه
جیمین : پس برو سوار ماشین شو
یونا : باشه
یونا :الان کجا داریم میریم؟
جیمین : جاهای خوب
یونا :مثلا؟
جیمین : مزون آرایشگاه تالار
یونا : چی؟ اینا دیگه بره چیه
جیمین : عروسیمون
یونا : چرا الان باید بریم آرایشگاه
جیمین : الان نمیریم.... میریم برای رزرو
یونا : آرایشگاه نمیخواد... خودم بلدم آرایش کنم
جیمین : من دوس دارم بری آرایشگاه
یونا : اصن بره چی تالار و اینا بگیریم
نمیشه همینجوری ازدواج کنیم؟
جیمین : نه نمیشه... من میخوام عروسیم مجلل باشه
یونا : من نمیخوام
جیمین : مهم نیست
یونا : ( پوزخند) تو اصن میدونی مردم چرا ازدواج میکنن؟ به خاطر اینکه به نظر همدیگه احترام میذارن و همو دوس دارن
منو تو هیچکدوم از این ویژگی هارو نداریم
جیمین : درست میگی ولی بعد از ازدواج همه چی درست میشه
یونا : برو بابا... منو بگو دارم با کی حرف میزنم
جیمین : با پارک جیمین جذاب( خنده)
یونا :آره واقعا
جیمین : رسیدیم پیاده شو
یونا : چرا اول از مزون شرو کردی
جیمین : چون لباس عروس مهمتره
یونا :پوففف
...........
۱۸.۰k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.