دو پارتی از هوپی
۱/۲
ویو راوی
دینگ دینگ..دینگ دینگ(صدا الارم:/)
با دستاش دنبال اون ساعت میگشت تا صدای کوفتیشو ببنده ...نوری ک توی چشاش میزد نمیزاش چشاشو وا کنه بلاخره دستش ب ساعت رسیدو با شدت ب سمت دیوار پرتش کرد...با موهای در هم ریخته ب سمت دستشویی رف و کاراشو کردو اومد بیرون...موهاشو شونه کردو لباس کارشو پوشید وقتش بود ک ب محل کارش بره ...
درو وا کرد و توی پیادرو قدم برمیداشت امروز حس خاصی داشت و مث قبل با قیافه پوکر وارد کافه نشد...این دفه با لبخند گرمی وارد شد ک باعث تعجب اقای هوانگ رئیس اونجا بود...مردی پیر ولی مهربون و شوخ طبعی بود...
=لورا دخترم صب بخیر...عجب ...امروز با لبخند اومدی ...چی باعث شده اینطور باشی
+اوه اولا صب شماهم بخیر اقای هوانگ... و اینک امروز حس خاصی دارم...
=هوم همیشه اینطور باشه...خب برو سر کارت الانه ک مشتری همیشگیمون سر برسه
ویو لورا
با شنیدن کلمه مشتری همیشگیمون تپش قلب گرفم...راستش ی مشتری داشتیم ک همیشه همین موقع ها میومد اصمش هوسوک ملقب ب جیهوپ بود...ی پسر فوقالعاده جذاب و اینم بگم ک خیلی روحیه داره و پر از امیده ... دروغ چرا...من خیلی دوصش دارم با لبخندایی ک میزنه سکته میکنم و همیشه تا میاد میگ پیشم بشین و باهم کلی حرف میزنیم دلم میخاد بهش واقعیت رو بگم اینک دوصش دارم...تو همین فکرا بودم ک با صدای زنگوله ای ک با باز شدن در از خودش صدا تولید میکرد ب خودم اومدم...خودش بود امروز از هرروز جذاب تر شده بود...
-صلامم
+عا...صلام(خنده از روی استرس)
-اولا ی سفارش داشتم...همون قهوه همیشگی و بعدشم بیا پیشم بشین کارت دارم
+اوه بله چشم
با استرس قهوه رو درس کردم و توی سینی گذاشتم و ب سمت میز بردم و جلوش گذاشتم...قلبم ی جا بند نبود...واهای امروز چمه مننننن عرررررر اه خداااا قلببببب ی دیقه اروم بگیر
-راستش خاستم ی چیزی رو بهت بگم...خیلی وقته ک من ب این کافه میام حدودا ی سال و من ی چیزی رو فهمیدم *خوردن قهوه
-اینک...من دوصت دارم ولی ن از نظر ی دوصت بهتره این طور بگم ک عاشقت شدم!
ویو راوی
دینگ دینگ..دینگ دینگ(صدا الارم:/)
با دستاش دنبال اون ساعت میگشت تا صدای کوفتیشو ببنده ...نوری ک توی چشاش میزد نمیزاش چشاشو وا کنه بلاخره دستش ب ساعت رسیدو با شدت ب سمت دیوار پرتش کرد...با موهای در هم ریخته ب سمت دستشویی رف و کاراشو کردو اومد بیرون...موهاشو شونه کردو لباس کارشو پوشید وقتش بود ک ب محل کارش بره ...
درو وا کرد و توی پیادرو قدم برمیداشت امروز حس خاصی داشت و مث قبل با قیافه پوکر وارد کافه نشد...این دفه با لبخند گرمی وارد شد ک باعث تعجب اقای هوانگ رئیس اونجا بود...مردی پیر ولی مهربون و شوخ طبعی بود...
=لورا دخترم صب بخیر...عجب ...امروز با لبخند اومدی ...چی باعث شده اینطور باشی
+اوه اولا صب شماهم بخیر اقای هوانگ... و اینک امروز حس خاصی دارم...
=هوم همیشه اینطور باشه...خب برو سر کارت الانه ک مشتری همیشگیمون سر برسه
ویو لورا
با شنیدن کلمه مشتری همیشگیمون تپش قلب گرفم...راستش ی مشتری داشتیم ک همیشه همین موقع ها میومد اصمش هوسوک ملقب ب جیهوپ بود...ی پسر فوقالعاده جذاب و اینم بگم ک خیلی روحیه داره و پر از امیده ... دروغ چرا...من خیلی دوصش دارم با لبخندایی ک میزنه سکته میکنم و همیشه تا میاد میگ پیشم بشین و باهم کلی حرف میزنیم دلم میخاد بهش واقعیت رو بگم اینک دوصش دارم...تو همین فکرا بودم ک با صدای زنگوله ای ک با باز شدن در از خودش صدا تولید میکرد ب خودم اومدم...خودش بود امروز از هرروز جذاب تر شده بود...
-صلامم
+عا...صلام(خنده از روی استرس)
-اولا ی سفارش داشتم...همون قهوه همیشگی و بعدشم بیا پیشم بشین کارت دارم
+اوه بله چشم
با استرس قهوه رو درس کردم و توی سینی گذاشتم و ب سمت میز بردم و جلوش گذاشتم...قلبم ی جا بند نبود...واهای امروز چمه مننننن عرررررر اه خداااا قلببببب ی دیقه اروم بگیر
-راستش خاستم ی چیزی رو بهت بگم...خیلی وقته ک من ب این کافه میام حدودا ی سال و من ی چیزی رو فهمیدم *خوردن قهوه
-اینک...من دوصت دارم ولی ن از نظر ی دوصت بهتره این طور بگم ک عاشقت شدم!
۱۲.۱k
۲۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.