part48
#part48
ترنم-قرارا شدد پس فردا همگی بریم خونه مامان توران
منم رفتم دیگه خونه
یکم رو نقاشیام
کارکردم تا مجید بیاد
خیلی خوابم میومد خوابیدم
فکرکنم ساعت2ونیم شب بود دراتاق باز شد
مجید بود
ترنم-سلام(باصدای خواب آلود)
مجید-سلام دورت بگردم بیدارت کردم بخواب
ترنم-نه خوب بود کنسرت خسته نباشی
مجید-مرسی عزیزم
تیشرتم و دراوردم
شلوارمم با یه شلوارک عوض کردم گرفتم خوابیدم
-------------------------------------------------------------------------------------------------
فرداصبح:
ترنم-توراه اموزشگاه بودم
مجید خونه بود
رسیدم اموزشگاه دوتاکلاس داشتم بد رفتم خونه
تا کارای شام و انجام بدم رسیدیم خونه
مجید حموم بود منم یه چیز سفارش دادم براناهار
مشغول درست کردن شام شدم
ازحموم دراومد یه چنددقیقه بد
ناهارمون اومد
مشغول ناهار خوردن شدم
عا راستی مجید
مجید-حونم
ترنم-دیروز باکیانا خونه ی تینا بوددیم
بد اگه بگم باور نمیشه
مجید-چیشده
ترنم-کیانا حاملست
مجید-الکی
ترنم-بخدااا داری عمو میشی
مجید-عاخی
حمید میدونه؟!
ترنم-نه فردا قرار بریم خونه مامانینا
اونجا همرو سپرایز کنیم
خفن میشه نه؟!
مجید-هومممممم
خیلی خوشحال شدم
ترنم منم
--------------------------------------------------------------------------------------------
شب وقت شام:
ترنم-شامم اماده بود
مجید رفته بود بیرون
منم یه دوش گرفتم یه پیرن مشکی پوشیدم
یکوچولو رایشم کردم
میز شام و چیدم
مجید اومد
شمع روشن کردم
دوست دداشتم اولین شام سالگرد ازدواجمون رو با نور شمع بخوریم
مجید-ببینم ترنم خانم چیکارکردههه
ترنم-بفرمایید
شروع بخوردن شام کردیم دیگه اخرای غذامون بود
مجید-ترنم
ترنم-جونم
مجید-بنظرت وقتش نرسیده خانوادهی ماهم سه نفره شه؟!
ترنم-عاااا خیلی یهویی رفتی سراغش
مجید-یهویی چرا یه نینی بسازیم دیگه بت بگه مامان به من بابا
قشنگ میشه ها
ترنم-مجید من هنوز درگیر کارای اموزشگاه و
گالریمم زودنیست یکمی هنو کلی جاهست دوتایی نرفتیم
کلی کارکه نکردیم
هنو وقت زیاد
مجید من عاشق بچه هاهم خودتم میدونی
ولی فکرنمیکنم بتونم
الان یه بچه رو درست بزرگ کنم
من
مجید-اوکی
دیگه راجبش حرف نزنیم
ترنم-اوکی
بد ازشام تصمیم
گرفتیم یه فیلمیی بببینم
مجید- رفتم تو اتاق
ترنم-کجا میری
مجید-الان میام
رفتم کادویی که براش خریده بودم و برداشتم اومدم پایین
بفرمایید
ترنم-این چیه
مجید-سند ه یه گالریه
فکرکنم نقاشی مثل تو لایق داشتن یه گالری به اسم خودشه
ترنم-واییی باور نمیشه
پریدم بفلش
خیلی ازت ممنونم
مجید-بوسه ای رو موهاش کاشتم
قربونت بشم مننن
ترنم-خدانکنه
مجید-بابا یه اب شنگولی بیار بخوریمه
همینطور خشک خالی نمیشههه که
ترنم-باشههههههههه
چندتا چیک زده بودیم و نمیدونستم
ولی میدونستم هردومست مستیم
وای مجید من خیلی خوابم میاد
مجید-منم
بغلش کردم بردمش اتاق انداختمش روتخت
مطمعنی دلت بچه نمیخواد؟!
ترنم-نمیدونستم چیکارمیکنم خندیدم
مجید-این یعنی میخوام
لباسام و دراوردم
ازل*ب هاش شروع کردم ....
#نقطه_تاریک_زندگیم#مجید_رضوی#رمان
ترنم-قرارا شدد پس فردا همگی بریم خونه مامان توران
منم رفتم دیگه خونه
یکم رو نقاشیام
کارکردم تا مجید بیاد
خیلی خوابم میومد خوابیدم
فکرکنم ساعت2ونیم شب بود دراتاق باز شد
مجید بود
ترنم-سلام(باصدای خواب آلود)
مجید-سلام دورت بگردم بیدارت کردم بخواب
ترنم-نه خوب بود کنسرت خسته نباشی
مجید-مرسی عزیزم
تیشرتم و دراوردم
شلوارمم با یه شلوارک عوض کردم گرفتم خوابیدم
-------------------------------------------------------------------------------------------------
فرداصبح:
ترنم-توراه اموزشگاه بودم
مجید خونه بود
رسیدم اموزشگاه دوتاکلاس داشتم بد رفتم خونه
تا کارای شام و انجام بدم رسیدیم خونه
مجید حموم بود منم یه چیز سفارش دادم براناهار
مشغول درست کردن شام شدم
ازحموم دراومد یه چنددقیقه بد
ناهارمون اومد
مشغول ناهار خوردن شدم
عا راستی مجید
مجید-حونم
ترنم-دیروز باکیانا خونه ی تینا بوددیم
بد اگه بگم باور نمیشه
مجید-چیشده
ترنم-کیانا حاملست
مجید-الکی
ترنم-بخدااا داری عمو میشی
مجید-عاخی
حمید میدونه؟!
ترنم-نه فردا قرار بریم خونه مامانینا
اونجا همرو سپرایز کنیم
خفن میشه نه؟!
مجید-هومممممم
خیلی خوشحال شدم
ترنم منم
--------------------------------------------------------------------------------------------
شب وقت شام:
ترنم-شامم اماده بود
مجید رفته بود بیرون
منم یه دوش گرفتم یه پیرن مشکی پوشیدم
یکوچولو رایشم کردم
میز شام و چیدم
مجید اومد
شمع روشن کردم
دوست دداشتم اولین شام سالگرد ازدواجمون رو با نور شمع بخوریم
مجید-ببینم ترنم خانم چیکارکردههه
ترنم-بفرمایید
شروع بخوردن شام کردیم دیگه اخرای غذامون بود
مجید-ترنم
ترنم-جونم
مجید-بنظرت وقتش نرسیده خانوادهی ماهم سه نفره شه؟!
ترنم-عاااا خیلی یهویی رفتی سراغش
مجید-یهویی چرا یه نینی بسازیم دیگه بت بگه مامان به من بابا
قشنگ میشه ها
ترنم-مجید من هنوز درگیر کارای اموزشگاه و
گالریمم زودنیست یکمی هنو کلی جاهست دوتایی نرفتیم
کلی کارکه نکردیم
هنو وقت زیاد
مجید من عاشق بچه هاهم خودتم میدونی
ولی فکرنمیکنم بتونم
الان یه بچه رو درست بزرگ کنم
من
مجید-اوکی
دیگه راجبش حرف نزنیم
ترنم-اوکی
بد ازشام تصمیم
گرفتیم یه فیلمیی بببینم
مجید- رفتم تو اتاق
ترنم-کجا میری
مجید-الان میام
رفتم کادویی که براش خریده بودم و برداشتم اومدم پایین
بفرمایید
ترنم-این چیه
مجید-سند ه یه گالریه
فکرکنم نقاشی مثل تو لایق داشتن یه گالری به اسم خودشه
ترنم-واییی باور نمیشه
پریدم بفلش
خیلی ازت ممنونم
مجید-بوسه ای رو موهاش کاشتم
قربونت بشم مننن
ترنم-خدانکنه
مجید-بابا یه اب شنگولی بیار بخوریمه
همینطور خشک خالی نمیشههه که
ترنم-باشههههههههه
چندتا چیک زده بودیم و نمیدونستم
ولی میدونستم هردومست مستیم
وای مجید من خیلی خوابم میاد
مجید-منم
بغلش کردم بردمش اتاق انداختمش روتخت
مطمعنی دلت بچه نمیخواد؟!
ترنم-نمیدونستم چیکارمیکنم خندیدم
مجید-این یعنی میخوام
لباسام و دراوردم
ازل*ب هاش شروع کردم ....
#نقطه_تاریک_زندگیم#مجید_رضوی#رمان
۳.۴k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.