وقتی باران می بارید p47
متعجب برگشت سمتم:
_ چرا اینو گفت؟؟..مگه کی پلیس بود؟؟
حیرت زده بهش چشم دوختم ، فکر نمیکردم منو یادش بیاد یا حتی مراسم خواستگاریم رو
صداشو آورد پایین گفت:
_ تو کی هستی؟...زن پصرمی تو؟
_ چرا فکر میکنید زن پصرتونم
پاشد و دستمو گرفت...بدون حرفی ب طرف اتاق یونگی کشوند...از تو کشوی دراور عکسی بیرون آورد و بهش دقیق نگاه کرد :
_ایناهاش
عکسو ک ب دستم داد چند لحظه هنگ کردم..عکس من بود از ۵ سال پیشم
_ تو عروسمی ک گاهی وقتی میام تو اتاق پصرم داره این عکسو نگاه میکنه
احساس شرمندگی میکردم حتی دلیل این حسو نمیفهمیدم
عکسو داخل کشو برگردوندم و درشو بستم:
_ نه مادرجان من یکی از فامیل هاتون هستم مدتی کره نبودم منو با کس دیگه ای اشتباه گرفتید
اخمی کرد اما چیزی نگفت
همینش هم جای شکر داشت
ساعت از ۶ گذشته بود ک در خونه باز شد و یونگی اومد داخل
تو دستش یه کیسه بود
اول یه نگاه ب منو پرستار هو ک تو آشپزخونه بودیم انداخت و یه نگاه به مادرش ک تو حال بود
سلام کرد و رفت تو اتاق
وقتی با لباس خونگی اومد بیرون اول از همه رفت پیش مادرش ک مشغول جفت کردن تیکه های پازل بود
پیشونیشو بوسید و لبخند گرم مادرش پدیدار شد
پرستار هو رفت و از جا کفشی لباس های بیرونشو پوشید:
_ من دیگه میرم آقای مین فقط یه چیزی
یونگی نگاهشو ب پرستار هو داد
_ چرا اینو گفت؟؟..مگه کی پلیس بود؟؟
حیرت زده بهش چشم دوختم ، فکر نمیکردم منو یادش بیاد یا حتی مراسم خواستگاریم رو
صداشو آورد پایین گفت:
_ تو کی هستی؟...زن پصرمی تو؟
_ چرا فکر میکنید زن پصرتونم
پاشد و دستمو گرفت...بدون حرفی ب طرف اتاق یونگی کشوند...از تو کشوی دراور عکسی بیرون آورد و بهش دقیق نگاه کرد :
_ایناهاش
عکسو ک ب دستم داد چند لحظه هنگ کردم..عکس من بود از ۵ سال پیشم
_ تو عروسمی ک گاهی وقتی میام تو اتاق پصرم داره این عکسو نگاه میکنه
احساس شرمندگی میکردم حتی دلیل این حسو نمیفهمیدم
عکسو داخل کشو برگردوندم و درشو بستم:
_ نه مادرجان من یکی از فامیل هاتون هستم مدتی کره نبودم منو با کس دیگه ای اشتباه گرفتید
اخمی کرد اما چیزی نگفت
همینش هم جای شکر داشت
ساعت از ۶ گذشته بود ک در خونه باز شد و یونگی اومد داخل
تو دستش یه کیسه بود
اول یه نگاه ب منو پرستار هو ک تو آشپزخونه بودیم انداخت و یه نگاه به مادرش ک تو حال بود
سلام کرد و رفت تو اتاق
وقتی با لباس خونگی اومد بیرون اول از همه رفت پیش مادرش ک مشغول جفت کردن تیکه های پازل بود
پیشونیشو بوسید و لبخند گرم مادرش پدیدار شد
پرستار هو رفت و از جا کفشی لباس های بیرونشو پوشید:
_ من دیگه میرم آقای مین فقط یه چیزی
یونگی نگاهشو ب پرستار هو داد
۱۱.۷k
۲۹ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.