پارت ۴
حرفشو خورد
فهمید سوتی داده
جیمین به سرفه افتاد
جین یکی زد از پس کله ی کوک
×باز دختر دیدی از خود بی خود شدی! *نسبتن بلن
¥اخخخخ نزن مگه بده
×اصلا بد نیست به کارت بده!
¢باشه حالا دعوا نکنین
_اره بسه دیگه
¥باشه...راستی شیرموز گرفتی تهیونگ؟
¢اره زیاد گرفتم
¥باشه*ذوق
×فقط شیرموز بخور...دختر ندیده 😔
¥اخه دختر خیلی خوشگ...
×کوکککککککک
¥م...من هیچی نگفتم
_خدایا صبر بده
¢من دیگه نمیتونم تحمل کنم بیا بریم جیمین
_بریم
کوک به یخچال تکیه داد و لیوانو سرمیکشید که بعد تموم کردنش گفت
¥کجا میرین؟
_جایی که صدای دعوا نیاد
¥ :|...
_چیه مگه دروغ میگم
¥اصلا...هعییی
_ته بریم گوشیتو برداشتی؟
¢اره برداشتم بریم
از خونه اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم
_اوک داریم میریم بیرون...ولی...کجا میریم...🗿
¢...همون جایی که تو گفتی...🗿
_چی؟!
¢...حالا میریم میبینی...
_باش
بعد یک ربع تهیونگ ماشینو یکجا پارک کرد
¢رسیدیم...
از پنجره به بیرون نگاه کردم...بار بود...از توی ماشین پیاده شدم (عزیزانم اعضا هر جا میرن ماسک میزنن)
سوالی نگاهش کردم
_بار؟
¢اره...
چند ثانیه بهش نگاه کردم که گفت
¢نترس زیاد مست نمیکنم
نفس عمیقی کشیدم
_قول؟
¢قول
_اوک...بریم تو
ا/ت ویو
داشتم لباسا رو با میا درست میکردم که با حس لرزش توی جیب شلوارم دستمو به سمت جیب شلوارم بردم و گوشیمو خارج کردم به صفحه ی گوشیم نگاه کردم هانول دوست دانشگاهیم بود
~الو سلام کوچولو خوبی
+سلاممم خانم بزرگ خوبم تو خوبی
~خانم بزرگ هم خوبه🗿
خندیدم
~نخند نخند که روزهای غمانگیزمان هست هفته ی بعد باید بریم دانشگاه
+چیییی تازه تموم شده بوددد
~اره ولی تعطیلی دو هفته دادن
+هعییی چه کنیم باید بریم
~اوهوم...عا راستی یک ساعت دیگه با دوستامون میخوام برم بار...میای؟
+اوک منم میام
~پس آماده شو که ساعت ۷ بیام دنبالت
+اوک خدافظ
~باییی
گوشیمو گذاشتم توی جیبم و رفتم سمت اتاق کارکنان فروشگاه و وسایلامو جمع کردم و با میا و سولی خدافظی کردم و از فروشگاه خارج شدم
سوار ماشین شدم چون امشب ترافیک کم بود ده دیقه ای به خونه رسیدم رفتم داخل اتاقم و لباسی پوشیدم و کمی آرایش کردم موهامو گوجه ای بستم و منتظر هانول بودم
هانول که رسید از خونه خارج شدم و سوار ماشین شدم و باهم به سمت بار رفتیم
به بار که رسیدیم از ماشین پیاده شدیم و وارد بار شدیم
باهم رفتیم داخل بار...تاریکی و نور پردازی داخل بار چشمام رو اذیت میکرد که کم کم چشمام عادت کرد...
فهمید سوتی داده
جیمین به سرفه افتاد
جین یکی زد از پس کله ی کوک
×باز دختر دیدی از خود بی خود شدی! *نسبتن بلن
¥اخخخخ نزن مگه بده
×اصلا بد نیست به کارت بده!
¢باشه حالا دعوا نکنین
_اره بسه دیگه
¥باشه...راستی شیرموز گرفتی تهیونگ؟
¢اره زیاد گرفتم
¥باشه*ذوق
×فقط شیرموز بخور...دختر ندیده 😔
¥اخه دختر خیلی خوشگ...
×کوکککککککک
¥م...من هیچی نگفتم
_خدایا صبر بده
¢من دیگه نمیتونم تحمل کنم بیا بریم جیمین
_بریم
کوک به یخچال تکیه داد و لیوانو سرمیکشید که بعد تموم کردنش گفت
¥کجا میرین؟
_جایی که صدای دعوا نیاد
¥ :|...
_چیه مگه دروغ میگم
¥اصلا...هعییی
_ته بریم گوشیتو برداشتی؟
¢اره برداشتم بریم
از خونه اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم
_اوک داریم میریم بیرون...ولی...کجا میریم...🗿
¢...همون جایی که تو گفتی...🗿
_چی؟!
¢...حالا میریم میبینی...
_باش
بعد یک ربع تهیونگ ماشینو یکجا پارک کرد
¢رسیدیم...
از پنجره به بیرون نگاه کردم...بار بود...از توی ماشین پیاده شدم (عزیزانم اعضا هر جا میرن ماسک میزنن)
سوالی نگاهش کردم
_بار؟
¢اره...
چند ثانیه بهش نگاه کردم که گفت
¢نترس زیاد مست نمیکنم
نفس عمیقی کشیدم
_قول؟
¢قول
_اوک...بریم تو
ا/ت ویو
داشتم لباسا رو با میا درست میکردم که با حس لرزش توی جیب شلوارم دستمو به سمت جیب شلوارم بردم و گوشیمو خارج کردم به صفحه ی گوشیم نگاه کردم هانول دوست دانشگاهیم بود
~الو سلام کوچولو خوبی
+سلاممم خانم بزرگ خوبم تو خوبی
~خانم بزرگ هم خوبه🗿
خندیدم
~نخند نخند که روزهای غمانگیزمان هست هفته ی بعد باید بریم دانشگاه
+چیییی تازه تموم شده بوددد
~اره ولی تعطیلی دو هفته دادن
+هعییی چه کنیم باید بریم
~اوهوم...عا راستی یک ساعت دیگه با دوستامون میخوام برم بار...میای؟
+اوک منم میام
~پس آماده شو که ساعت ۷ بیام دنبالت
+اوک خدافظ
~باییی
گوشیمو گذاشتم توی جیبم و رفتم سمت اتاق کارکنان فروشگاه و وسایلامو جمع کردم و با میا و سولی خدافظی کردم و از فروشگاه خارج شدم
سوار ماشین شدم چون امشب ترافیک کم بود ده دیقه ای به خونه رسیدم رفتم داخل اتاقم و لباسی پوشیدم و کمی آرایش کردم موهامو گوجه ای بستم و منتظر هانول بودم
هانول که رسید از خونه خارج شدم و سوار ماشین شدم و باهم به سمت بار رفتیم
به بار که رسیدیم از ماشین پیاده شدیم و وارد بار شدیم
باهم رفتیم داخل بار...تاریکی و نور پردازی داخل بار چشمام رو اذیت میکرد که کم کم چشمام عادت کرد...
۳۴.۹k
۲۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.