-پارت: آخر-
ادامه:
چند روز بعد جونگکوک و ا. ت به بهانه ی عکاسی میرن بیرون.
این بار هردوشون متوجهی پروانه های تویه دلشون میشدن وباهم لحظاتی رو گذروندن
درحین عکاسی ا.ت یهویی گفت
ا. ت:"جونگکوک میدونی، از وقتی باهات آشنا شدم حس میکنم زندگیم رنگ و بوی جدید گرفته و خب راستش منظورم اینه که... "
جونگکوم اجازه ی بیشتر حرف زدن و نداد
جونگکوک:"میدونم، منم همینطور، تو باعث میشی هرلحظه خاص تر بشه. "
جونگکوک درلحظه تصمیم گرفت حقیقته پروانه های تویه دلشو به ا. ت بگه
با صدای لرزون و بم ادامه داد
جونگکوک: "ا. ت من واقعا به تو علاقه مند شدم و... خب"
نسیم ملایمی وزید از استرس حرفاش ناخناشو بهم میکشید
جونگکوک: "نمیدونم چی میخوای بگی اما نمیتونم این ونادیده بگیرم"
ا. ت با لبخندی گرم و چشمایی درخشان لب زد
ا. ت: "منم همینطور، این احساسات برام خیلی جدین و من... من نمیخوام هیچوقت ترکت کنم"
بهم نزدیکترشدید و گذاشاید پروانه ها آزاد بشن از اونروز به بعد هردوتون تصمیم گرفتین لحظات خاصی و باهم بگذرونین
چرت شد میدونم
هعی
یعنی واقعا چقد کار داره فقط دوتا ضربه بزنین به گوشیاتون تا اون بی صاحاب لایک بخوره😭
چند روز بعد جونگکوک و ا. ت به بهانه ی عکاسی میرن بیرون.
این بار هردوشون متوجهی پروانه های تویه دلشون میشدن وباهم لحظاتی رو گذروندن
درحین عکاسی ا.ت یهویی گفت
ا. ت:"جونگکوک میدونی، از وقتی باهات آشنا شدم حس میکنم زندگیم رنگ و بوی جدید گرفته و خب راستش منظورم اینه که... "
جونگکوم اجازه ی بیشتر حرف زدن و نداد
جونگکوک:"میدونم، منم همینطور، تو باعث میشی هرلحظه خاص تر بشه. "
جونگکوک درلحظه تصمیم گرفت حقیقته پروانه های تویه دلشو به ا. ت بگه
با صدای لرزون و بم ادامه داد
جونگکوک: "ا. ت من واقعا به تو علاقه مند شدم و... خب"
نسیم ملایمی وزید از استرس حرفاش ناخناشو بهم میکشید
جونگکوک: "نمیدونم چی میخوای بگی اما نمیتونم این ونادیده بگیرم"
ا. ت با لبخندی گرم و چشمایی درخشان لب زد
ا. ت: "منم همینطور، این احساسات برام خیلی جدین و من... من نمیخوام هیچوقت ترکت کنم"
بهم نزدیکترشدید و گذاشاید پروانه ها آزاد بشن از اونروز به بعد هردوتون تصمیم گرفتین لحظات خاصی و باهم بگذرونین
چرت شد میدونم
هعی
یعنی واقعا چقد کار داره فقط دوتا ضربه بزنین به گوشیاتون تا اون بی صاحاب لایک بخوره😭
۱۹.۳k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.