پارت 3 ( پارت اخر)
پارت 3 ( پارت اخر)
هارونا: چویا سان موری سان بهم گفت که این مدارک رو به شما بدم وقتی دیدن درسته بودن شما به موری سان بدی
چویا: خیلی خب باشه میتونی بری
هارونا: با اجازه
۲ ساعت بعد( که یعنی ساعت ۳بعد از ظهر)
هینا: وای خسته شدم (همینتور که گفتم هینا توی مافیا ست و الان توی اتاقش هس توی مافیا) بزارم تا سرم شلوغ نشده برم از چویا چند پروند بگیرم جلوی در اتاق چویا
تق تق تق
چویا:... بی..... ا. ت. و..(در حال گریه کردن) چویا گریه نکن میدونم چقدر زندگی سخته 😅😑🙁😵😅😐😐
خب خب پس پس
هینا تا صدای گریه کردن چویا رو شنید (هنوز پشته دره) رفت توی اتاق هینا رفت پیش چویا نشست( چوبا رو مبله)
هینا: چویا من میدونم تو به خواطر یه نامیه ناشناخته با هارونا قهری ولی.... میشه من نامه رو ببینم چویا سان
چویا: برای چی میخوای
هینا: چون هارونا تو دبیرستا همکلاسی های داشت که اذیتش میکردن و یه روز هارونا دوست پسر همکلاشی رو از هم جدا کرد و اون دختر میخواسته انتقام بگیره ولی باید نامه رو ببینم تا مطمئن شم
چویا نامه رو نشون داد هینا که دیگه مطمئن مطمئن شده بود که خود همون دختره بوده (یعنی همکلاسیش)
هینا: خودشه
چویا:.... کی خودشه
هینا: کسی که تو و هارونا رو از هم جدا کرد خب خدارو شکر من تازه میدونم خونه ی او کجاست هینا و چویا رفتن ودختره رو کشتنش
معمول هارونا وقتی خسته میشه میره پارکه نزدیک مافیا و اون جا قدم میزنه و هینا و چویا رفتن همون جا وقتی چویا هارونا رو دید که داره تنها قدم میزنه چویا اروم رفت و دسته هارونا را گرفت و توی چشم های هارونا نگاه میکرد و هارونا رو به سمت درخت هلش داد و چویا لبش روی لبه هارونا گذاشت
(پرشه زمان به یه هفته ی بعد)
دیگه چویا با هارونا اشتی کرد و موری سان و هینا هم خوشحالن که این دو کبوتر عاشق به هم رسیدن و اینه که در اخر هارونا دوقلولو به دنیا اورد
خب خب این هم از سناریو من امیدوارم خوشتون اومده باشه💖💜💝💘💎💞 و( بچه ها لطفا اون تیکه رو که چویا اینکار رو با هارونا کرد رو گزارش نکید) باشه من سر این پارت دستام خوردشود اره دیگه گزارش نکید باشه💗💕 عاشفتونم بای بای 💞💜💖💝
اگر دوست داشتین سناریو یا هر چیزه دیگه ی بنویسم درخدمتم بای بای 💋💓🍡💫😊😊
هارونا: چویا سان موری سان بهم گفت که این مدارک رو به شما بدم وقتی دیدن درسته بودن شما به موری سان بدی
چویا: خیلی خب باشه میتونی بری
هارونا: با اجازه
۲ ساعت بعد( که یعنی ساعت ۳بعد از ظهر)
هینا: وای خسته شدم (همینتور که گفتم هینا توی مافیا ست و الان توی اتاقش هس توی مافیا) بزارم تا سرم شلوغ نشده برم از چویا چند پروند بگیرم جلوی در اتاق چویا
تق تق تق
چویا:... بی..... ا. ت. و..(در حال گریه کردن) چویا گریه نکن میدونم چقدر زندگی سخته 😅😑🙁😵😅😐😐
خب خب پس پس
هینا تا صدای گریه کردن چویا رو شنید (هنوز پشته دره) رفت توی اتاق هینا رفت پیش چویا نشست( چوبا رو مبله)
هینا: چویا من میدونم تو به خواطر یه نامیه ناشناخته با هارونا قهری ولی.... میشه من نامه رو ببینم چویا سان
چویا: برای چی میخوای
هینا: چون هارونا تو دبیرستا همکلاسی های داشت که اذیتش میکردن و یه روز هارونا دوست پسر همکلاشی رو از هم جدا کرد و اون دختر میخواسته انتقام بگیره ولی باید نامه رو ببینم تا مطمئن شم
چویا نامه رو نشون داد هینا که دیگه مطمئن مطمئن شده بود که خود همون دختره بوده (یعنی همکلاسیش)
هینا: خودشه
چویا:.... کی خودشه
هینا: کسی که تو و هارونا رو از هم جدا کرد خب خدارو شکر من تازه میدونم خونه ی او کجاست هینا و چویا رفتن ودختره رو کشتنش
معمول هارونا وقتی خسته میشه میره پارکه نزدیک مافیا و اون جا قدم میزنه و هینا و چویا رفتن همون جا وقتی چویا هارونا رو دید که داره تنها قدم میزنه چویا اروم رفت و دسته هارونا را گرفت و توی چشم های هارونا نگاه میکرد و هارونا رو به سمت درخت هلش داد و چویا لبش روی لبه هارونا گذاشت
(پرشه زمان به یه هفته ی بعد)
دیگه چویا با هارونا اشتی کرد و موری سان و هینا هم خوشحالن که این دو کبوتر عاشق به هم رسیدن و اینه که در اخر هارونا دوقلولو به دنیا اورد
خب خب این هم از سناریو من امیدوارم خوشتون اومده باشه💖💜💝💘💎💞 و( بچه ها لطفا اون تیکه رو که چویا اینکار رو با هارونا کرد رو گزارش نکید) باشه من سر این پارت دستام خوردشود اره دیگه گزارش نکید باشه💗💕 عاشفتونم بای بای 💞💜💖💝
اگر دوست داشتین سناریو یا هر چیزه دیگه ی بنویسم درخدمتم بای بای 💋💓🍡💫😊😊
۳.۲k
۰۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.