مافیای سختگیر فصل دوم part 20
کوک : .. نمیتونم تنهاش بزارم ( و به حرف مامانش گوش نداد و رفت دنبال ا.ت و رفت سمت خونه ی خودشون و بعد از چند مین رسید و اومد داخل که یهو اجوما در را باز کرد و کوک اومد داخل و سریع رفت بالا داخل اتاق و ، وقتی وارد اتاق شد دید ا.ت داره وسایلش را جمع میکنه )
کوک : ا.ت داری .. چیکار میکنی ( بغض )
ا.ت : ( دیگه نتونست جلوی بغضش را بگیری و زد زیر گریه و گفت ) من هر کاری تونستم برای این رابطه کردم اما نمیشه .. من همیشه دوست داشتم کوک .. خداحافظ (گریه و خواست بره که کوک یهو دستش را گرفت و با گریه گفت)
کوک : .. خواهش میکنم نرو .. من بدون تو نمیتونم ( گریه و ا.ت دستش کشید و اومد بره که کوک اومد جلوی در و گفت )
کوک : نمیزارم بری .. ا.ت ( گریه )
ا.ت : ..کوک لطفاً برو عقب .. ( گریه و خواست بره که یهو پاش به چمدون گیر میکنه و کوک اومد بگیرتش که یهو افتاد روی ا.ت روی زمین ... و چند دقیقه همونطوری موندن که یهو .. )
کوک : .. لعنتی دیگه نمیتونم تحمل کنم .. ( و ا.ت را بو.سی.د و بعداز چند دقیقه جدا شدن و کوک گفت )
کوک : ..ا.ت لطفاً یه فرصت دیگه .. بهم بده ( بغض)
ا.ت : ......
کوک: به خاطر ما این فرصت را بهم بده ( بغض)
ا.ت: .. اما کوک ... تو عشقم بهت را نادیده گرفتی و غرورم را پیش خانواده شکستی .. و اون حرف ها را بهم زدی ... ( بغض)
کوک: متاسفم ا.ت .. من پشیمونم .. لطفاً من را ببخش.. ( بغض)
ا.ت : .. متاسفم.. اما من به زمان نیاز دارم.. کوک ( بغض )
کوک : .. باشه .. درسته.. بخشیدن من کار راحتی نیست ... فقط میشه ازت یه خواهشی بکنم ( بغض)
ا.ت : ..چی
کوک : .. میشه فقط لطفاً از این خونه نری و همین جا بمونی ( بغض)
ا.ت : .. اما.. ( بغض و کوک پرید وسط حرفش)
کوک : لطفاً.. ازت خواهش میکنم ا.ت ( بغض )
ا.ت : ..با..شه ( بغض )
کوک : ممنون ( بغض و از روی ا.ت بلند شد )
کوک : من دیگه میرم پایین ( بغض)
ا.ت ویو
نمیتونم کوک را به همین راحتی ها ببخشم و نیاز به یکم زمان دارم .. و میخواستم برم اما کوک خیلی خواهش کرد و دیگه مجبور شدم بمونم .. کوک گفت میره پایین و رفت و منم .. چمدونم را باز کردم و لباس هام را چیدم سر جاشون..
( پرش زمان به موقع خواب)
کوک ویو
اومدم داخل اتاق.. و دیدم ا.ت خوابیده .. منم لباسام را عوض کردم و رفتم و خوابیدم .. و چراغ خواب را خاموش کردم.. ا.ت پشت به من خوابیده بود .. بغضم گرفته بود و.. برای رفتارام با ا.ت پشیمون بودم ... و کل شب را به این چیز ها فکر میکردم .. و اصلا خوابم نبرد ..
( صبح)
ا.ت ویو
صبح از سرجام بلند شدم و دیدیم .. کوک نیست .. لباسام را عوض کردم و اومدم پایین و دیدم سر میز نشسته و انگار منتظر منه ..
کوک : صبح بخیر..
ا.ت : .. صبح.. بخیر ( یکم سرد و اومد نشست و شروع کرد به خوردن )
( پرش زمان به بعد از غذا)
کوک : .. من میرم شرکت یکم کار دارم ( بغض)
ا.ت : باشه ( یکم سرد و کوک اماده شد و راه افتاد سمت شرکت)
کوک ویو
ا.ت باهام سرد رفتار میکنه .. و من با رفتارش بغضم میگیره .. اما حق داره .. منم بودم همین کار را میکردم .. بلاخره من بهش تهمت زدم .. و بهش اعتماد نکردم .. داخل شرکت یکم کار داشتم برای همین اماده شدم و راه افتادم سمت شرکت
ا.ت ویو
کوک گفت کار داره و رفت شرکت و منم رفتم بالا داخل اتاق که یهو دیدم گوشیم داره زنگ میخوری و دیدم مامانم بود و برداشتم..
ا.ت : ..الو ..مامان
م.ت : .. الو .. سلام دخترم خوبی ..
ا.ت : اره خوبم .. نگران نباش
م.ت : .. خداراشکر.. میگم اگه میونت با کوک زیاد خوب نیست میخوای چند روز بیای اینجا ..
ا.ت : ..نه مامان .. نیازی نیست.. همینجا میمونم
م.ت : .. مطمئنی
ا.ت : اره
م.ت : ..پس باشه
ا.ت : کاری نداره
م.ت : نه ..عزیزم
ا.ت : خداحافظ
م.ت : خداحافظ ( وقطع کرد )
ا.ت ویو
برای ظهر اجوما غذا را اماده کرد و من خوردم و شب شد .. و حوصلم سر رفته بود برای همین نشستم پای تلویزیون..که یهو..
کوک ویو
کارام تموم شدن و خواستم برم خونه که یهو تصمیم گرفتم که ....
پارت ۲۰ تموم شد ✨🤍
لطفاً حمایییتت کنید 🤍🌸
شرط
لایک :۸۵
کامنت : ۳۰
کوک : ا.ت داری .. چیکار میکنی ( بغض )
ا.ت : ( دیگه نتونست جلوی بغضش را بگیری و زد زیر گریه و گفت ) من هر کاری تونستم برای این رابطه کردم اما نمیشه .. من همیشه دوست داشتم کوک .. خداحافظ (گریه و خواست بره که کوک یهو دستش را گرفت و با گریه گفت)
کوک : .. خواهش میکنم نرو .. من بدون تو نمیتونم ( گریه و ا.ت دستش کشید و اومد بره که کوک اومد جلوی در و گفت )
کوک : نمیزارم بری .. ا.ت ( گریه )
ا.ت : ..کوک لطفاً برو عقب .. ( گریه و خواست بره که یهو پاش به چمدون گیر میکنه و کوک اومد بگیرتش که یهو افتاد روی ا.ت روی زمین ... و چند دقیقه همونطوری موندن که یهو .. )
کوک : .. لعنتی دیگه نمیتونم تحمل کنم .. ( و ا.ت را بو.سی.د و بعداز چند دقیقه جدا شدن و کوک گفت )
کوک : ..ا.ت لطفاً یه فرصت دیگه .. بهم بده ( بغض)
ا.ت : ......
کوک: به خاطر ما این فرصت را بهم بده ( بغض)
ا.ت: .. اما کوک ... تو عشقم بهت را نادیده گرفتی و غرورم را پیش خانواده شکستی .. و اون حرف ها را بهم زدی ... ( بغض)
کوک: متاسفم ا.ت .. من پشیمونم .. لطفاً من را ببخش.. ( بغض)
ا.ت : .. متاسفم.. اما من به زمان نیاز دارم.. کوک ( بغض )
کوک : .. باشه .. درسته.. بخشیدن من کار راحتی نیست ... فقط میشه ازت یه خواهشی بکنم ( بغض)
ا.ت : ..چی
کوک : .. میشه فقط لطفاً از این خونه نری و همین جا بمونی ( بغض)
ا.ت : .. اما.. ( بغض و کوک پرید وسط حرفش)
کوک : لطفاً.. ازت خواهش میکنم ا.ت ( بغض )
ا.ت : ..با..شه ( بغض )
کوک : ممنون ( بغض و از روی ا.ت بلند شد )
کوک : من دیگه میرم پایین ( بغض)
ا.ت ویو
نمیتونم کوک را به همین راحتی ها ببخشم و نیاز به یکم زمان دارم .. و میخواستم برم اما کوک خیلی خواهش کرد و دیگه مجبور شدم بمونم .. کوک گفت میره پایین و رفت و منم .. چمدونم را باز کردم و لباس هام را چیدم سر جاشون..
( پرش زمان به موقع خواب)
کوک ویو
اومدم داخل اتاق.. و دیدم ا.ت خوابیده .. منم لباسام را عوض کردم و رفتم و خوابیدم .. و چراغ خواب را خاموش کردم.. ا.ت پشت به من خوابیده بود .. بغضم گرفته بود و.. برای رفتارام با ا.ت پشیمون بودم ... و کل شب را به این چیز ها فکر میکردم .. و اصلا خوابم نبرد ..
( صبح)
ا.ت ویو
صبح از سرجام بلند شدم و دیدیم .. کوک نیست .. لباسام را عوض کردم و اومدم پایین و دیدم سر میز نشسته و انگار منتظر منه ..
کوک : صبح بخیر..
ا.ت : .. صبح.. بخیر ( یکم سرد و اومد نشست و شروع کرد به خوردن )
( پرش زمان به بعد از غذا)
کوک : .. من میرم شرکت یکم کار دارم ( بغض)
ا.ت : باشه ( یکم سرد و کوک اماده شد و راه افتاد سمت شرکت)
کوک ویو
ا.ت باهام سرد رفتار میکنه .. و من با رفتارش بغضم میگیره .. اما حق داره .. منم بودم همین کار را میکردم .. بلاخره من بهش تهمت زدم .. و بهش اعتماد نکردم .. داخل شرکت یکم کار داشتم برای همین اماده شدم و راه افتادم سمت شرکت
ا.ت ویو
کوک گفت کار داره و رفت شرکت و منم رفتم بالا داخل اتاق که یهو دیدم گوشیم داره زنگ میخوری و دیدم مامانم بود و برداشتم..
ا.ت : ..الو ..مامان
م.ت : .. الو .. سلام دخترم خوبی ..
ا.ت : اره خوبم .. نگران نباش
م.ت : .. خداراشکر.. میگم اگه میونت با کوک زیاد خوب نیست میخوای چند روز بیای اینجا ..
ا.ت : ..نه مامان .. نیازی نیست.. همینجا میمونم
م.ت : .. مطمئنی
ا.ت : اره
م.ت : ..پس باشه
ا.ت : کاری نداره
م.ت : نه ..عزیزم
ا.ت : خداحافظ
م.ت : خداحافظ ( وقطع کرد )
ا.ت ویو
برای ظهر اجوما غذا را اماده کرد و من خوردم و شب شد .. و حوصلم سر رفته بود برای همین نشستم پای تلویزیون..که یهو..
کوک ویو
کارام تموم شدن و خواستم برم خونه که یهو تصمیم گرفتم که ....
پارت ۲۰ تموم شد ✨🤍
لطفاً حمایییتت کنید 🤍🌸
شرط
لایک :۸۵
کامنت : ۳۰
۲۵.۰k
۲۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.