فیک جونگ کوک فصل۲ پارت۲۶
(نامی اسلحشو به ته داد چون فقط اون دوتا میدونن که خوانواده ی ا/ت با مادر و پدر شین وو تصادف میکنن و اونجا مادر و پدر شین وو میمیرن و صاحب کار قدیمه کوک پدر خوانده ی شین وو هستش که میگه برو پیشه پدر و مادر ا/ت زندگی کن که به دخترشون تجاوز کنی و بعدش بکشیشون که انتقام بگیری که نمیشه)
٪چ..چرا ته مگه چیشده
هاااان
÷هیچی عزیزم فقط محض احتیاط
٪ا/ت چیشده چرا هیچکس بهم هیچی نمیگه هاااا چرا منو آدم حساب نمیکنید
÷عزیزم این چه حرفیه
+منم نمیدونم بخدا فقط بیا بریم لطفا
٪خیل خوب میام ولی ته تو بعدا باید برام توضیح بدی
÷باشه قول میدم
&آهان راستی فردا منو ته میایم روستا ته پیشه یونا میمونه منم تو و جونگ سو رو میارم بیمارستان
+نه نمیتونیم کوک رو تنها بزاریم من و جونگ سو با ماشینه کوک میایم
&نه خطر
+لطفا نامی این یبار بار اخرمه
&خیل خوب
۳ساعت بعد
زمان خالی کردنه عفونت
(بچه ها من رفتم تحقیق کردم که اگر جای عمل یا زخم عمیق باشه ی عمل دیگه باید انجام بشه که اون عمل فکر کنم بهوش هست)
از زبان نویسنده
دکتر اومد و کوک رو بردن ی اتاقه دیگه که به ما گفتن نمیتونید بیاید تهیونگ خیلی ناراحت بود و استرس داشت ولی نامجون احساسات خودش رو نشون نمیداد ولی اونا میدونستن که کوک از پسش برمیاد چون فقط اونا میدونن کوک چیا کشیده مریض شدنش و بخاطر کتک خوردن از حال رفتناس یا تو سن کم بخاطر سوختگیه پوستش پوستش و کشید و........ کوک اصلا مثل بقیه بزرگ نشد اصلا مثل بچه بزرگ نشد از زمانی که مادرش ترکش کرد اون مجبور شد مثل آدم بزرگا بشه خودش کار میکرد و پول خورد و خوراکش رو میداد و از پس هزینه هاش برمیآمد
٪چ..چرا ته مگه چیشده
هاااان
÷هیچی عزیزم فقط محض احتیاط
٪ا/ت چیشده چرا هیچکس بهم هیچی نمیگه هاااا چرا منو آدم حساب نمیکنید
÷عزیزم این چه حرفیه
+منم نمیدونم بخدا فقط بیا بریم لطفا
٪خیل خوب میام ولی ته تو بعدا باید برام توضیح بدی
÷باشه قول میدم
&آهان راستی فردا منو ته میایم روستا ته پیشه یونا میمونه منم تو و جونگ سو رو میارم بیمارستان
+نه نمیتونیم کوک رو تنها بزاریم من و جونگ سو با ماشینه کوک میایم
&نه خطر
+لطفا نامی این یبار بار اخرمه
&خیل خوب
۳ساعت بعد
زمان خالی کردنه عفونت
(بچه ها من رفتم تحقیق کردم که اگر جای عمل یا زخم عمیق باشه ی عمل دیگه باید انجام بشه که اون عمل فکر کنم بهوش هست)
از زبان نویسنده
دکتر اومد و کوک رو بردن ی اتاقه دیگه که به ما گفتن نمیتونید بیاید تهیونگ خیلی ناراحت بود و استرس داشت ولی نامجون احساسات خودش رو نشون نمیداد ولی اونا میدونستن که کوک از پسش برمیاد چون فقط اونا میدونن کوک چیا کشیده مریض شدنش و بخاطر کتک خوردن از حال رفتناس یا تو سن کم بخاطر سوختگیه پوستش پوستش و کشید و........ کوک اصلا مثل بقیه بزرگ نشد اصلا مثل بچه بزرگ نشد از زمانی که مادرش ترکش کرد اون مجبور شد مثل آدم بزرگا بشه خودش کار میکرد و پول خورد و خوراکش رو میداد و از پس هزینه هاش برمیآمد
۲۹.۶k
۰۳ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.