فیک جدایی
پارت ۱۰🍷
جونگین:نه اینجوری حال نمیده..بمونیم باهم عصر بریم
فلیکس:نه نه نه...بخاطر من سفرتونو خراب نکنید..برید..هیونجین هست دیگ
لینو:انگار ن انگار تا دیروز دشمن هم بودن..الان مراقب همن
هیونجین:بریییید
چانگبین:باشه بابا..وحشی
همشون بلند شدن و رفتن
فلیکس:خب مام بریم
رفتیم خرید و تا نزدیکای ظهر گشتیم..من یه لباس با برند مورد علاقش براش خرید و هیونجین یه کیف براش گرفت..برگشتیم خونه و کادو پیچش کردیم
فلیکس:زنگ بزن ببین کجان
هیونجین زنگ زد و بعد چند ثانیه برگشت
هیونجین:رفتن نزدیکای ساحل یجا دارن سوجو میخورن
فلیکس:تنها؟ بدون ما؟...پاشو بریم
پاشدیم رفتیم ب همونجایی ک بودن..یه مغازه نزدیکای ساحل بود..همه دور یه میز گرد نشسته بودن..رفتیم بالاسرشون
فلیکس:خوش میگذره؟
جونگین:هیونگ
سونگمین:خودت نیومدی خب..حالا بیخیال بیاین بشینین..کلی سوجو گرفتیم
ب صندلیا نگا کردم..۷ تا بود و فقط یه صندلی خالی بود
فلیکس:یدونه کمه ک
هیونجین:اجوشی..یه صندلی دیگه دارید؟
مرده:نه🗿
هیونجین:مرسی🗿👌
فلیکس:خب چیکار کنیم
هیونجین نشست رو صندلی و ب من اشاره کرد
هیونجین:بیا بشین
فلیکس:رو پات؟
هیونجین:اره خب...چیه مگه
چیزی نگفتم و رفتم نشستم رو پاش..دستشو رو کمرم گذاشت و بالاتر کشید منو
هیونجین:راحت بشین دیگ
چان:خب حل شد..بیاید بخورید
یه بطری برداشتم و هم برا خودم هم برا هیونجین ریختم و خوردیم..نزدیک ۴ تا بطری خورده بودم و مست شده بودم..تکیه دادم ب سینه ی هیونجین و اونم دستشو دور کمرم حلقه کرده بود..یکم سر جام تکون خوردم ک هیونجین اهش درومد..برگشتم نگاش کردم
هیونجین:بدجایی نشستی(اروم)
لبخندی از روی مستی زدم و همونجوری نشستم
فلیکس:جام خوبه
اروم دم گوشم زمزمهکرد
هیونجین:اینجوری کنی نمیتونم به عنوان یه دوست پیش برما
فلیکس:خستم
هیچی نگفتیم دیگ..عصر بود شده بود..چنتا نودل گرفتیم خوردیم و راه افتادیم..بخاطر اینکه مست بودم هیونجین منو رو کولش گذاشته بود..از پشت پاهامو دور کمرش و دستامو دور گردنش حلقه کرده بودم و سرمو رو شونش گذاشته بودم
فلیکس:چ کیفی میده
خندید
هیونجین:دلم برا صمیمیت اینجوریمون تنگ شده بود
فلیکس:منم
هیونجین:مطمئنی تنگ شده بود؟
فلیکس:اهوم..دلم میخاست شبا بغلت کنم..شیطونی کنم..ت بغلت بخابم
یه لبخندی زد و به راهش ادامه داد..ساعت ۷ بود رسیدیم به ساحل..نشستیم رو شنا
جونگین:فردا برمیگردیم..پاشید بریم اب بازی کنیم
سونگمین:اره پاشید بریم..مستیمونم از سرمون میپره
بلند شدیم و شرو کردیم ب خیس کردن هم..نزدیکای ۹ بود خیس رو زمین نشستیم..سرمو گذاشتم رو پای هیونجین و از خستگی چشمامو بستم
*ویو هیونجین*
چان:دیگ شب شده..سرما میخورید..پاشین بریم هتل
جونگین:ولی فک کنم فلیکس خابیده
جونگین:نه اینجوری حال نمیده..بمونیم باهم عصر بریم
فلیکس:نه نه نه...بخاطر من سفرتونو خراب نکنید..برید..هیونجین هست دیگ
لینو:انگار ن انگار تا دیروز دشمن هم بودن..الان مراقب همن
هیونجین:بریییید
چانگبین:باشه بابا..وحشی
همشون بلند شدن و رفتن
فلیکس:خب مام بریم
رفتیم خرید و تا نزدیکای ظهر گشتیم..من یه لباس با برند مورد علاقش براش خرید و هیونجین یه کیف براش گرفت..برگشتیم خونه و کادو پیچش کردیم
فلیکس:زنگ بزن ببین کجان
هیونجین زنگ زد و بعد چند ثانیه برگشت
هیونجین:رفتن نزدیکای ساحل یجا دارن سوجو میخورن
فلیکس:تنها؟ بدون ما؟...پاشو بریم
پاشدیم رفتیم ب همونجایی ک بودن..یه مغازه نزدیکای ساحل بود..همه دور یه میز گرد نشسته بودن..رفتیم بالاسرشون
فلیکس:خوش میگذره؟
جونگین:هیونگ
سونگمین:خودت نیومدی خب..حالا بیخیال بیاین بشینین..کلی سوجو گرفتیم
ب صندلیا نگا کردم..۷ تا بود و فقط یه صندلی خالی بود
فلیکس:یدونه کمه ک
هیونجین:اجوشی..یه صندلی دیگه دارید؟
مرده:نه🗿
هیونجین:مرسی🗿👌
فلیکس:خب چیکار کنیم
هیونجین نشست رو صندلی و ب من اشاره کرد
هیونجین:بیا بشین
فلیکس:رو پات؟
هیونجین:اره خب...چیه مگه
چیزی نگفتم و رفتم نشستم رو پاش..دستشو رو کمرم گذاشت و بالاتر کشید منو
هیونجین:راحت بشین دیگ
چان:خب حل شد..بیاید بخورید
یه بطری برداشتم و هم برا خودم هم برا هیونجین ریختم و خوردیم..نزدیک ۴ تا بطری خورده بودم و مست شده بودم..تکیه دادم ب سینه ی هیونجین و اونم دستشو دور کمرم حلقه کرده بود..یکم سر جام تکون خوردم ک هیونجین اهش درومد..برگشتم نگاش کردم
هیونجین:بدجایی نشستی(اروم)
لبخندی از روی مستی زدم و همونجوری نشستم
فلیکس:جام خوبه
اروم دم گوشم زمزمهکرد
هیونجین:اینجوری کنی نمیتونم به عنوان یه دوست پیش برما
فلیکس:خستم
هیچی نگفتیم دیگ..عصر بود شده بود..چنتا نودل گرفتیم خوردیم و راه افتادیم..بخاطر اینکه مست بودم هیونجین منو رو کولش گذاشته بود..از پشت پاهامو دور کمرش و دستامو دور گردنش حلقه کرده بودم و سرمو رو شونش گذاشته بودم
فلیکس:چ کیفی میده
خندید
هیونجین:دلم برا صمیمیت اینجوریمون تنگ شده بود
فلیکس:منم
هیونجین:مطمئنی تنگ شده بود؟
فلیکس:اهوم..دلم میخاست شبا بغلت کنم..شیطونی کنم..ت بغلت بخابم
یه لبخندی زد و به راهش ادامه داد..ساعت ۷ بود رسیدیم به ساحل..نشستیم رو شنا
جونگین:فردا برمیگردیم..پاشید بریم اب بازی کنیم
سونگمین:اره پاشید بریم..مستیمونم از سرمون میپره
بلند شدیم و شرو کردیم ب خیس کردن هم..نزدیکای ۹ بود خیس رو زمین نشستیم..سرمو گذاشتم رو پای هیونجین و از خستگی چشمامو بستم
*ویو هیونجین*
چان:دیگ شب شده..سرما میخورید..پاشین بریم هتل
جونگین:ولی فک کنم فلیکس خابیده
۲.۷k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.