تو مال منی پارت27
پ/کیم :بله پرنسس با شما بودم من و همسرم طرح هاتونو پسندیدیم و ازتون درخواست میکنیم تا برای مراسم پیش رو برای ماهم لباس طراحی و آماده کنید
&آنجلا رو به جیمین و مادرش
آنجلا:من نمیفهمم پادشاه از من درخواست کردن براشون طراحی کنم؟(متعجب)
جیمین:آره درست فهمیدی(بی حال)
آنجلا:عاحح منو ببخشید برای این همه بی توجهیم جدیدا فکرم خیلی درگیره متوجه منظورتون نشده بودم پادشاه
پ/کیم:حالا میتونید درخواست منو قبول کنید بانو؟
آنجلا:نهایت تلاشامو برای لباسا میکنم سرورم(لبخند گرم)
م/کیم:پس عالیه ... درباره ازدواج...
پ/کیم:باید جیمین رو پادشاه انگلیس اعلام کنید ملکه ژوبرت
خانم ژوبرت:[نگاه به جیمین]چه زود چه دیر جیمین پادشاه انگلیسه ولی اگه اسرار دارید تا یک هفته پادشاه انگلیس اعلام میشه در صورتی که...
&مادر آنجلا به تهیونگ و آنجلا نگاه کرد
خانم ژوبرت: در صورتی که دخترم با پسر شما وصلت کنه(محکم)
&کهنه
تهیونگ و آنجلا:چیییی(متعجب)
پ/کیم:نظر شماها چیه بچه ها؟
تهیونگ:قبوله!
آنجلا:کاملا رد میکنم!
&هر دو نظرشون رو در یک آن گفتن
که تهیونگ برگشت و به آنجلا نگاه کرد
آنجلا:درسته ۲۱ سالمه ولی خوب از سیاست های کثیفی سلطنتی خبر دارم ولی بدونید من دختر مادرم نیستم که مثل اون به یک ولیعهد یا پادشاه آینده همسر برگزیده شم ویا مثل مادرم مطیع خانوادم نیستم من دختر پدرم جاستین ژوبرت هستم که اگه بخوام خون بپا میکنم پس با استفاده از فامیلی خانواده گیم و مقام پرنسس رد پیشنهاد رو رد میکنم من خودم انتخاب میکنم نه مادرم در وصیت پدرم هم اینگونه نوشته شده ... با اجدزه مرخص میشم ...(سرد و ارام از سالون خارج شد)
&کل آدم های سالون به جای خالی آنجلا خیره شده بودن
خانم ژوبرت: خوو ... خیلی خوب! اول از همه به خاطر کار آنجلا عذر میخوام دوم این که با توجه به وصیت نامه شوهر مرحومم آنجلا رد کنه نمیتونم کاری کنم ولی بجاش جیمین باید در قصر کیم ها حق دخالت یا ریاست باید داشته باشه
پ/کیم:قبوله... پس
تهیونگ:با اجازه(عصبی و ناراحت)
& همه با خروج تهیونگ حرفی نزدن ولی مادر تهیونگ برای درست کردن اوضاع شروع به حرف زدن درباره عروسی کردن
آنجلا: از اونجا خارج شدم و به سمت حیاط رفتم شروع به قدم زدن کردم حالم داشت خوب میشد کم کم و این برای من عالی بود به طرف پله های بالکن بزرگ حرکت کردم تا اونجا بشینم و از تاریکی و روشنایی شب لدت ببرم ولی
تهیونگ: بعد حرف های آنجلا تحمل هوای اتاق برام سخت بود بغض قلومو جنگ میزد حالم خوب نبود به بالکن بزرگ قصر رفتم و کمی هوا تنفس کردم صبرم داشت لب ریز میشد اعصبانی بودم چنان اعصابی بودم که سوت ن پشت سری خودم رو هدف قرار دادم و پشت سر هم مشت هامو به دیوار میکوبیدم که ناگهان دستانم توسط کسی به طرفش کشیده شد
برای دیدن پارت های بعدی هرکدام از پارت ها که زیر 100 لایک هستن لایک کنید دوستون دارم✨💗
#الهه مرگ
#فرشته بی بال
&آنجلا رو به جیمین و مادرش
آنجلا:من نمیفهمم پادشاه از من درخواست کردن براشون طراحی کنم؟(متعجب)
جیمین:آره درست فهمیدی(بی حال)
آنجلا:عاحح منو ببخشید برای این همه بی توجهیم جدیدا فکرم خیلی درگیره متوجه منظورتون نشده بودم پادشاه
پ/کیم:حالا میتونید درخواست منو قبول کنید بانو؟
آنجلا:نهایت تلاشامو برای لباسا میکنم سرورم(لبخند گرم)
م/کیم:پس عالیه ... درباره ازدواج...
پ/کیم:باید جیمین رو پادشاه انگلیس اعلام کنید ملکه ژوبرت
خانم ژوبرت:[نگاه به جیمین]چه زود چه دیر جیمین پادشاه انگلیسه ولی اگه اسرار دارید تا یک هفته پادشاه انگلیس اعلام میشه در صورتی که...
&مادر آنجلا به تهیونگ و آنجلا نگاه کرد
خانم ژوبرت: در صورتی که دخترم با پسر شما وصلت کنه(محکم)
&کهنه
تهیونگ و آنجلا:چیییی(متعجب)
پ/کیم:نظر شماها چیه بچه ها؟
تهیونگ:قبوله!
آنجلا:کاملا رد میکنم!
&هر دو نظرشون رو در یک آن گفتن
که تهیونگ برگشت و به آنجلا نگاه کرد
آنجلا:درسته ۲۱ سالمه ولی خوب از سیاست های کثیفی سلطنتی خبر دارم ولی بدونید من دختر مادرم نیستم که مثل اون به یک ولیعهد یا پادشاه آینده همسر برگزیده شم ویا مثل مادرم مطیع خانوادم نیستم من دختر پدرم جاستین ژوبرت هستم که اگه بخوام خون بپا میکنم پس با استفاده از فامیلی خانواده گیم و مقام پرنسس رد پیشنهاد رو رد میکنم من خودم انتخاب میکنم نه مادرم در وصیت پدرم هم اینگونه نوشته شده ... با اجدزه مرخص میشم ...(سرد و ارام از سالون خارج شد)
&کل آدم های سالون به جای خالی آنجلا خیره شده بودن
خانم ژوبرت: خوو ... خیلی خوب! اول از همه به خاطر کار آنجلا عذر میخوام دوم این که با توجه به وصیت نامه شوهر مرحومم آنجلا رد کنه نمیتونم کاری کنم ولی بجاش جیمین باید در قصر کیم ها حق دخالت یا ریاست باید داشته باشه
پ/کیم:قبوله... پس
تهیونگ:با اجازه(عصبی و ناراحت)
& همه با خروج تهیونگ حرفی نزدن ولی مادر تهیونگ برای درست کردن اوضاع شروع به حرف زدن درباره عروسی کردن
آنجلا: از اونجا خارج شدم و به سمت حیاط رفتم شروع به قدم زدن کردم حالم داشت خوب میشد کم کم و این برای من عالی بود به طرف پله های بالکن بزرگ حرکت کردم تا اونجا بشینم و از تاریکی و روشنایی شب لدت ببرم ولی
تهیونگ: بعد حرف های آنجلا تحمل هوای اتاق برام سخت بود بغض قلومو جنگ میزد حالم خوب نبود به بالکن بزرگ قصر رفتم و کمی هوا تنفس کردم صبرم داشت لب ریز میشد اعصبانی بودم چنان اعصابی بودم که سوت ن پشت سری خودم رو هدف قرار دادم و پشت سر هم مشت هامو به دیوار میکوبیدم که ناگهان دستانم توسط کسی به طرفش کشیده شد
برای دیدن پارت های بعدی هرکدام از پارت ها که زیر 100 لایک هستن لایک کنید دوستون دارم✨💗
#الهه مرگ
#فرشته بی بال
۴۱.۱k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.