(پارت ۴) فیک دستبند عشق💖
#لیسا
رفتم حموم بعد این که اومدم بیرون لباسامو پوشیدم
(بچه ها لیسا لیسا چنتا لباس با خودش اورده بود)
بعد رفتم رو تخت گوشی بازی کردم
#کوک
قلبم خیلی تند میزد نمیدونم چرا!!!!
بزار برم بیمارستان
من: لیسا،لیسا
لیسا:بله آقای کوک
من:صدام بزن کوک
لیسا:اوکی
لیسا:بله کوک
من:من میرم بیرون
لیسا:باشه
رفتم سوار ماشین شدم رفتم
# بیمارستان
من نبت رسید رفتم تو
دکتر:بفرماید
من:ممنون
دکتر:مشکلت چی
من:قلبم خیلی درد مینه نمیدونم چرا
دکتر:بزار ببدرد،قلبت از کی درد میکن
من:از امروز
دکتر:امروز چه کارایی کردی توضیح بده
من:اوکی،اول رفتم خونه ی دوستم(وی) بعد یکی از دوستام با اون دوستم زنگ زد(چه دوست در دوستی شد😂)
گفت برات قرار جور کردم یکی از دوستاتم بیار
منم گفتم من میام
بعد رفتیم
من و ته رفتیم تو یه مغازای تا برای اون دخترا ی چیزی بخریم من اونجا یه دختر خوشگلی رو دیدم از مغازه اومدیم بیرون من هنوز به اون دختر تو مغازه فکر میکردم اون موقع قلبم اینجوری شد و بازم خوب شد
وقتی رفتیم سر قرار دخترا گفتن بیاید بریم شهربازی
ما هم قبول کردم،وقتی رفتیم تو شعربازی من دستشومیم گرفت رفتم دستشویی، وقتی از دست شویی اومدم صدای گریه یه دختر میاد صدا رو دنبال کردم اون دختره تو مغازه بود باز قلبم درد گرفت رفتم پیشش گفتم چی شده گفت به تو چه گفتم شاید بتونم کمکت کنم گفت خانوادم منو از خونه انداختن بیرون
گفتم خب برو هتل گفت پولامم گرفتن بعد اون دختره که باهاش اون روز قرار گذاشتم اومد (ایو) گفت عشقم این خانم کی هستن من دوست نداشتم اینجوری جلو اون دختر (لیسا) صدام کنه گفتم اولن من عشق تو نیستم دومن به تو چه
بعد اون دختر(ایو) با عصبانیت رفت،بعد به دختره( لیسا)گفتم بیا خونه من اونم گفت اونم قبول کرد
از اون موقع قلبم درد میکنه
دکتر:تو عاشق اون دختری که گریه میکرد شدی
رفتم حموم بعد این که اومدم بیرون لباسامو پوشیدم
(بچه ها لیسا لیسا چنتا لباس با خودش اورده بود)
بعد رفتم رو تخت گوشی بازی کردم
#کوک
قلبم خیلی تند میزد نمیدونم چرا!!!!
بزار برم بیمارستان
من: لیسا،لیسا
لیسا:بله آقای کوک
من:صدام بزن کوک
لیسا:اوکی
لیسا:بله کوک
من:من میرم بیرون
لیسا:باشه
رفتم سوار ماشین شدم رفتم
# بیمارستان
من نبت رسید رفتم تو
دکتر:بفرماید
من:ممنون
دکتر:مشکلت چی
من:قلبم خیلی درد مینه نمیدونم چرا
دکتر:بزار ببدرد،قلبت از کی درد میکن
من:از امروز
دکتر:امروز چه کارایی کردی توضیح بده
من:اوکی،اول رفتم خونه ی دوستم(وی) بعد یکی از دوستام با اون دوستم زنگ زد(چه دوست در دوستی شد😂)
گفت برات قرار جور کردم یکی از دوستاتم بیار
منم گفتم من میام
بعد رفتیم
من و ته رفتیم تو یه مغازای تا برای اون دخترا ی چیزی بخریم من اونجا یه دختر خوشگلی رو دیدم از مغازه اومدیم بیرون من هنوز به اون دختر تو مغازه فکر میکردم اون موقع قلبم اینجوری شد و بازم خوب شد
وقتی رفتیم سر قرار دخترا گفتن بیاید بریم شهربازی
ما هم قبول کردم،وقتی رفتیم تو شعربازی من دستشومیم گرفت رفتم دستشویی، وقتی از دست شویی اومدم صدای گریه یه دختر میاد صدا رو دنبال کردم اون دختره تو مغازه بود باز قلبم درد گرفت رفتم پیشش گفتم چی شده گفت به تو چه گفتم شاید بتونم کمکت کنم گفت خانوادم منو از خونه انداختن بیرون
گفتم خب برو هتل گفت پولامم گرفتن بعد اون دختره که باهاش اون روز قرار گذاشتم اومد (ایو) گفت عشقم این خانم کی هستن من دوست نداشتم اینجوری جلو اون دختر (لیسا) صدام کنه گفتم اولن من عشق تو نیستم دومن به تو چه
بعد اون دختر(ایو) با عصبانیت رفت،بعد به دختره( لیسا)گفتم بیا خونه من اونم گفت اونم قبول کرد
از اون موقع قلبم درد میکنه
دکتر:تو عاشق اون دختری که گریه میکرد شدی
۲۹.۵k
۲۲ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.