part18
part18
دیانا: همش سرم تو کار بچه ها بود که ببینم کی کارو انجام نمیده
اناهیتا کارتو انجام بده
اناهیتا: چشم عباس اقا
دیانا: به ارباب میگم
اناهیتا: بگو به کتفم
دیانا: وایسا بیاد
اناهیتا: وایسادم.... ارباب اومد یه کیف پول دستش بود داشت میرفت که این دستش نبود
دیانا: ارباب
ارسلان: بله
دیانا: اناهیتا کارشو انجام نمیده
ارسلان: اناهیتا بیا بالا
اناهیتا: رفتم بالا
ارسلان: همینجوری داشتم دلارا رو از کیف در میاوردم و میزاشتم رو میز که دختره اومد
اناهیتا این بار چندمه که میگن کارشو انجام نمیده من الان دارم خیلی مهربون باهات رفتار میکنم نزار عصبی بشم میری کاراتو کامل انجام میدی بعدش میای اتاق منو جمع میکنی
اناهیتا: چشم
ارسلان: مهشادم بفرست بالا
اناهیتا: مهشاد بیا بالا ارباب کارت داره
رفتم پایین که کارامو انجام بدم
مهشاد: بله ارباب
ارسلان: ببین اون پسره بود که ریش داشت
مهشاد: امم اقا محراب میگید
ارسلان: اره اون ازت خوشش اومده میخواد تو بری پیش اون
مهشاد: براش کار کنم
ارسلان: نمیدونم ولی کل امشبو وقت داری که فکر کنی
مهشاد: چشم
آناهیتا: کل کارامو انجام دادم و فقط موند اتاق ارباب رفتم بالا در اتاقو باز کردم که ارباب خواب بود و دلارا رو میزش بودن یه فکری بع سرم زد.....
بنظرتون چه فکری؟
ادامه دارد........
دیانا: همش سرم تو کار بچه ها بود که ببینم کی کارو انجام نمیده
اناهیتا کارتو انجام بده
اناهیتا: چشم عباس اقا
دیانا: به ارباب میگم
اناهیتا: بگو به کتفم
دیانا: وایسا بیاد
اناهیتا: وایسادم.... ارباب اومد یه کیف پول دستش بود داشت میرفت که این دستش نبود
دیانا: ارباب
ارسلان: بله
دیانا: اناهیتا کارشو انجام نمیده
ارسلان: اناهیتا بیا بالا
اناهیتا: رفتم بالا
ارسلان: همینجوری داشتم دلارا رو از کیف در میاوردم و میزاشتم رو میز که دختره اومد
اناهیتا این بار چندمه که میگن کارشو انجام نمیده من الان دارم خیلی مهربون باهات رفتار میکنم نزار عصبی بشم میری کاراتو کامل انجام میدی بعدش میای اتاق منو جمع میکنی
اناهیتا: چشم
ارسلان: مهشادم بفرست بالا
اناهیتا: مهشاد بیا بالا ارباب کارت داره
رفتم پایین که کارامو انجام بدم
مهشاد: بله ارباب
ارسلان: ببین اون پسره بود که ریش داشت
مهشاد: امم اقا محراب میگید
ارسلان: اره اون ازت خوشش اومده میخواد تو بری پیش اون
مهشاد: براش کار کنم
ارسلان: نمیدونم ولی کل امشبو وقت داری که فکر کنی
مهشاد: چشم
آناهیتا: کل کارامو انجام دادم و فقط موند اتاق ارباب رفتم بالا در اتاقو باز کردم که ارباب خواب بود و دلارا رو میزش بودن یه فکری بع سرم زد.....
بنظرتون چه فکری؟
ادامه دارد........
۱۴.۳k
۱۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.