p30
رفتم به ادرسی اون کس ناشناس وقتی وارد کافه شدم هسچکس نبود فقط...کیم تهیونگ؟
بابا:کیم؟
ته:اقای لی؟
بابا:اینجا چه کاری مینکنی؟
ته:خب خب اممم
بابا:با دخترم قرار میزارییییسس حرومییییی
ته:هی اروم باش لی
بابا:با چه جرئتی این طوری باهام حرف میزنی؟
ته:هه
ته:
بعد اینکه به بندایا پیام فرستادم رقتم کافه ولی به جای خودش پدرش اومده بود نکنه فهمیده؟
استرس داشتم ولی نباید بروز میدادم که فککنم کمی دادم
این مرده دیگه رو سیستیمات عصابمبود یدونه از گردنش زدم که بیهوش شد
به جنک زنگ زدمکه بیاد این رو از اینجا جمعش کنه
ته:انگار قراره نقشمون دوباره عوض شه ....ایشششش خدا لعنتش کنهههه لعنتتتتت هیچی با خواسته خودمنمیرهههه اهههههه
جنک:ارباب اروم باش یه کاریش میکنیم
ته:به همین خیال یاش جنک
جنک:تو اروم باش ما حلش میکنیم تا اینجا اومدیم نمیتونیم که دست بکنیممگه نه؟
ته:هوم
جنک:افرین پس الان این اب رو بخور و بریم عمارت کمی استراحت کن منم ببینم چرا بندایا نیومده اوک؟
ته:....
جنک:سکوت علامت رضایت است
ته:
رفتیم عمارت و کمی خوابیدمکه با صدای جنک از خواب نازنینم دل کندم
ته:چی میخوای(خوابالو)
جنک:فهمیدم چرا بندایا نیومده کافه
ته:میشنوم
جنک:باباش تنبیه کرده و گفته که بزا ببینم چند روز بود....اها دوروز کامل نمیتونه بره بیرونو فقط غذا ناهار میتونه بخوره گوشی رو هم ازش گرفته پیش خودش بود
ته:هومممم پس پیامم رو اوندیده ولی اولش وقتی منو دید تعجب کرد پس بندایا یه چی عجیب غریبی منو سیو کرده
جنک:(خنده)دقیقا اونممیدونی جیه
ته:چیه؟
جنک:برج یخی(خنده)
ته:😐
جنک:کیوته نه؟
ته:نه(چرا کیوت نباشه...کیوتیش منو اسیر خودش کرده)
ته:میخوام نقشه رو از اول شروع کنم جنک
جنک:خب
ته:اینطوری باشه که من بندیا رو عاشق خودم کنم
جنک:چرا باید همچین کار کنی
ته:همینجوری
جنک:نه تهیونگ...من میشناسمت تت عاشقشی
ته:نیستمممم(پرش زمانی:جنک:تههه برو دنبالش تو عاشقشی ته:اه....درست میگی لعنت به من(دوویدن)پایان پرش زمانی)
جنک:خود دانی تهیونگ
ته:اه داشتم میگفتم ...اونرو عاشق خودممیکنم و باهاش ازدواجمیکنم بعدش تمام اموالش رو مال خودممیکنم بعدش لی رو میکشم و خواهرش رو همنمیدونم چه بلایی سرش بیارم
جنک:جیسا ...دختره خطرناکیه
ته:میدونم
جنک:پس مواظبش باش
جنک:ولی حرف اینجاس که بعد اینکه کارا حل شد بندایا رو چه کار میکنی؟
ته:خب معلومه دیگه...(بعدا میفهمی)
اگه تاشب ۴۲ رو رد کنه میزارم
بابا:کیم؟
ته:اقای لی؟
بابا:اینجا چه کاری مینکنی؟
ته:خب خب اممم
بابا:با دخترم قرار میزارییییسس حرومییییی
ته:هی اروم باش لی
بابا:با چه جرئتی این طوری باهام حرف میزنی؟
ته:هه
ته:
بعد اینکه به بندایا پیام فرستادم رقتم کافه ولی به جای خودش پدرش اومده بود نکنه فهمیده؟
استرس داشتم ولی نباید بروز میدادم که فککنم کمی دادم
این مرده دیگه رو سیستیمات عصابمبود یدونه از گردنش زدم که بیهوش شد
به جنک زنگ زدمکه بیاد این رو از اینجا جمعش کنه
ته:انگار قراره نقشمون دوباره عوض شه ....ایشششش خدا لعنتش کنهههه لعنتتتتت هیچی با خواسته خودمنمیرهههه اهههههه
جنک:ارباب اروم باش یه کاریش میکنیم
ته:به همین خیال یاش جنک
جنک:تو اروم باش ما حلش میکنیم تا اینجا اومدیم نمیتونیم که دست بکنیممگه نه؟
ته:هوم
جنک:افرین پس الان این اب رو بخور و بریم عمارت کمی استراحت کن منم ببینم چرا بندایا نیومده اوک؟
ته:....
جنک:سکوت علامت رضایت است
ته:
رفتیم عمارت و کمی خوابیدمکه با صدای جنک از خواب نازنینم دل کندم
ته:چی میخوای(خوابالو)
جنک:فهمیدم چرا بندایا نیومده کافه
ته:میشنوم
جنک:باباش تنبیه کرده و گفته که بزا ببینم چند روز بود....اها دوروز کامل نمیتونه بره بیرونو فقط غذا ناهار میتونه بخوره گوشی رو هم ازش گرفته پیش خودش بود
ته:هومممم پس پیامم رو اوندیده ولی اولش وقتی منو دید تعجب کرد پس بندایا یه چی عجیب غریبی منو سیو کرده
جنک:(خنده)دقیقا اونممیدونی جیه
ته:چیه؟
جنک:برج یخی(خنده)
ته:😐
جنک:کیوته نه؟
ته:نه(چرا کیوت نباشه...کیوتیش منو اسیر خودش کرده)
ته:میخوام نقشه رو از اول شروع کنم جنک
جنک:خب
ته:اینطوری باشه که من بندیا رو عاشق خودم کنم
جنک:چرا باید همچین کار کنی
ته:همینجوری
جنک:نه تهیونگ...من میشناسمت تت عاشقشی
ته:نیستمممم(پرش زمانی:جنک:تههه برو دنبالش تو عاشقشی ته:اه....درست میگی لعنت به من(دوویدن)پایان پرش زمانی)
جنک:خود دانی تهیونگ
ته:اه داشتم میگفتم ...اونرو عاشق خودممیکنم و باهاش ازدواجمیکنم بعدش تمام اموالش رو مال خودممیکنم بعدش لی رو میکشم و خواهرش رو همنمیدونم چه بلایی سرش بیارم
جنک:جیسا ...دختره خطرناکیه
ته:میدونم
جنک:پس مواظبش باش
جنک:ولی حرف اینجاس که بعد اینکه کارا حل شد بندایا رو چه کار میکنی؟
ته:خب معلومه دیگه...(بعدا میفهمی)
اگه تاشب ۴۲ رو رد کنه میزارم
۲۹.۱k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.