فیک moon river 💙🌧پارت²²
روای « هر چی وون و سولی اسرار کردن که استراحت کنه گوش نکرد...امروز کار هاش بیشتر از دیروز بود و اگه همین طور این روند بی خوابی و غذا نخوردن رو ادامه میداد یقینا اونم بیمار میشد....توی این سه روزی که گذشت امپراطور شیلا دو بار به دیدن کوک اومده بود بقیه روز ها هم از قصر و وضعیت مردم بازدید میکرد....و امروز قرار بود قرار داد صلح مطلق رو طبق جلسه ای که با یئون داشت وضع میکردن
یوجین «(امپراطور شیلا) لیوان چای اژده هام رو برداشتم و جرعه ای از اون نوشیدم....ای ول پسر....خوشم اومد...کوک نسبت به سنی کمی که داشت اندازه یه پادشاه چهل ساله شهرت و قدرت داشت و کشورش رو به خوبی اداره کرده بود...اما داشتن ملکه ای به این زیبایی و هوش قابل ستایشش برام جذاب تره...کمتر کسی میتونه با چنین بحرانی دست و پنجه نرم کنه....دیدی مارو ( خطاب به محافظش ) این یه سلطنت مسحکمه...چون ملکه پشتیبان امپراطور و بسیار باهوشه...
مارو « ظاهرا ملکه گوگوریو بدجور چشمتون رو گرفته
یوجین « یعنی میگی تو جذبش نشدی؟ حالا فهمیدم چرا میگن اقبال امپراطور گوگوریو بلنده.. آه خدا فعلا با این کشور وارد جنگ نشیم بهتره....جلسه ی فردا با ملکه ی زیبامون کِیه؟
مارو « بعد از ظهر....البته گفتن صبر کنید اگه امپراطور تا اون موقع بهوش اومد خودش حاضر میشه
یوجین « گفتی پدرش وزیر مینه؟
مارو « بله
یوجین « واقعا احمقه...الان کل کشور رو روی یه انگشت میچرخونه و ارتش ازش حمایت میکنه...پدر و دوست صمیمی پدرشم نخست وزیر و وزیر اعظمن..به راحتی میتونه حکومت رو از کوک بگیره....بیخیال دلم میخواد برم ملکه رو ببینم...اماده شو
مارو « اما سرورم
یوجین « کاری که گفتم بکن
اتاق کار وزرا //
یونگی « با تمام شدن جلسه وزرا نفس راحتی کشیدم و به صندلی تکیه دادم....یئون خیلی خب مسئولیت ها رو پخش کرده بود و اوضاع خیلی خوب پیش میرفت...اما اصلا به فکر سلامت خودش نبود و مطمئنم بودم حسابی آسیب دیده....امشب هر طور شده باید مجبورش میکردم استراحت کنه....تا زنده ام نمیزارم کسی بهش آسیب بزنه یا خودش کاری کنه که آسیب ببینه....فقط الان جز وضع سلامتش رفتار امپراطور شیلا هم رو مخم بودــ
جیهوپ « تو هم داری به رفتار امپراطور شیلا با ملکه فکر میکنی؟
یونگی « اره...واقعا کم اوردم...هم باید حواسم باشه جناح ملکه مادر کاری نکنه که ملکه آسیب ببینه....هم رفتار امپراطور شیلا عجیبه
جیهوپ « نگاه ها و رفتارش شبیه کسایی که عاشقن....میترسم به ملکه نظری پیدا کرده باشه....
یونگی « وای دیگه نمیکشم...چرا یه روز آروم نداریم
سرباز « عالیجناب...عالیجناب
یونگی « چی شده سرباز؟
سرباز « فرمانده وون گفتن دو تا خبر مهم رو بهتون برسونم....
یونگی « چی شده؟
یوجین «(امپراطور شیلا) لیوان چای اژده هام رو برداشتم و جرعه ای از اون نوشیدم....ای ول پسر....خوشم اومد...کوک نسبت به سنی کمی که داشت اندازه یه پادشاه چهل ساله شهرت و قدرت داشت و کشورش رو به خوبی اداره کرده بود...اما داشتن ملکه ای به این زیبایی و هوش قابل ستایشش برام جذاب تره...کمتر کسی میتونه با چنین بحرانی دست و پنجه نرم کنه....دیدی مارو ( خطاب به محافظش ) این یه سلطنت مسحکمه...چون ملکه پشتیبان امپراطور و بسیار باهوشه...
مارو « ظاهرا ملکه گوگوریو بدجور چشمتون رو گرفته
یوجین « یعنی میگی تو جذبش نشدی؟ حالا فهمیدم چرا میگن اقبال امپراطور گوگوریو بلنده.. آه خدا فعلا با این کشور وارد جنگ نشیم بهتره....جلسه ی فردا با ملکه ی زیبامون کِیه؟
مارو « بعد از ظهر....البته گفتن صبر کنید اگه امپراطور تا اون موقع بهوش اومد خودش حاضر میشه
یوجین « گفتی پدرش وزیر مینه؟
مارو « بله
یوجین « واقعا احمقه...الان کل کشور رو روی یه انگشت میچرخونه و ارتش ازش حمایت میکنه...پدر و دوست صمیمی پدرشم نخست وزیر و وزیر اعظمن..به راحتی میتونه حکومت رو از کوک بگیره....بیخیال دلم میخواد برم ملکه رو ببینم...اماده شو
مارو « اما سرورم
یوجین « کاری که گفتم بکن
اتاق کار وزرا //
یونگی « با تمام شدن جلسه وزرا نفس راحتی کشیدم و به صندلی تکیه دادم....یئون خیلی خب مسئولیت ها رو پخش کرده بود و اوضاع خیلی خوب پیش میرفت...اما اصلا به فکر سلامت خودش نبود و مطمئنم بودم حسابی آسیب دیده....امشب هر طور شده باید مجبورش میکردم استراحت کنه....تا زنده ام نمیزارم کسی بهش آسیب بزنه یا خودش کاری کنه که آسیب ببینه....فقط الان جز وضع سلامتش رفتار امپراطور شیلا هم رو مخم بودــ
جیهوپ « تو هم داری به رفتار امپراطور شیلا با ملکه فکر میکنی؟
یونگی « اره...واقعا کم اوردم...هم باید حواسم باشه جناح ملکه مادر کاری نکنه که ملکه آسیب ببینه....هم رفتار امپراطور شیلا عجیبه
جیهوپ « نگاه ها و رفتارش شبیه کسایی که عاشقن....میترسم به ملکه نظری پیدا کرده باشه....
یونگی « وای دیگه نمیکشم...چرا یه روز آروم نداریم
سرباز « عالیجناب...عالیجناب
یونگی « چی شده سرباز؟
سرباز « فرمانده وون گفتن دو تا خبر مهم رو بهتون برسونم....
یونگی « چی شده؟
۶۶.۴k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.