تهیونگ که به حرف کوک گوش نکرد و دست ا. ت گرفت و برد داخل
تهیونگ که به حرف کوک گوش نکرد و دست ا. ت گرفت و برد داخل اتاق ا. ت این چیه که پوشیدی ها
ا. ت: من نمی دونستم که کو هیچی مهمون داریم(ناراحت)
ا. ت که حواسش نبود میخواست که بگه کوک و با خودش گفت که اگه تهیونگ بدونه ا. ت کوک رو میشناسه ا. ت باید 50سالگی نمی توانه فرار کنه
اره درست فهمیدین ا. ت می خواست اگه میشه از کوک کمک بگیره تا فرار کنه ایا می توانه؟
ا. ت و تهیونگ رفتند پایین و با کوک روبه رو شدن که داره خودش رو با شیر موز میکشه ا. ت به این شیرین و کیوت بازی های کوک میخندید که تهیونگ امد گفت ات لباست رو عوض کن سرعی ا. ت هم با خنده گفتباشه رو رفت
ا. ت: من نمی دونستم که کو هیچی مهمون داریم(ناراحت)
ا. ت که حواسش نبود میخواست که بگه کوک و با خودش گفت که اگه تهیونگ بدونه ا. ت کوک رو میشناسه ا. ت باید 50سالگی نمی توانه فرار کنه
اره درست فهمیدین ا. ت می خواست اگه میشه از کوک کمک بگیره تا فرار کنه ایا می توانه؟
ا. ت و تهیونگ رفتند پایین و با کوک روبه رو شدن که داره خودش رو با شیر موز میکشه ا. ت به این شیرین و کیوت بازی های کوک میخندید که تهیونگ امد گفت ات لباست رو عوض کن سرعی ا. ت هم با خنده گفتباشه رو رفت
۱.۹k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳