پارت۶
#سوگند
ادرسو از رهام گرفتم و رفتم سوار ماشینم شدم
و سری رفتم سمت دانشگاه خدارو شکر هنوز نیومده بود رفتم نشستم و کتابامو باز کردم میخوندم ایدا هم همینطور
استاد کریمی اومد و داشت از همه میپرسید
نوبت به من و ایدا که رسید یکی از بچه ها گفت وقت کلاس تمومه
استاد خسته نباشد گفتو رفت
پریدم بغل ایدا
آیدا: چته دختر
وای ایدا چقد خوش شانسیم هم رهامیر و دیدیم هم ازمون درسو نپرسید
یکی از بچه ها که ماکانی بود شنید با تعجب گفت
دختره : شما رهامیر و دیدید
اره تو خیابون دیدیمشون با هاشون عکسم گرفتیم
دختره : کو نشون بده ببینم
بیا ببین عکسو نشونش دادم
دختره :😢چرا من انقد بدشانسم
گریه نکن تو ام بلخره یه روز میبینیشون
دست ایدا رو گرفتم با هم رفتیم سمت بوفه
دوتا شیر کاکائو خریدم و خوردیم
که یه چیزی یادم اومد
: ایدا واسه فردا که لباس نداریم
ایدا دو دستی زد تو سرش
بیا بریم خرید رفتیم سوار ماشینم شدیم جلو یه پاساژ نگه داشتم رفتیم داخل همینجور نگا مغازه ها میکردم
که چشم خورد به یه مانتو جلو باز مشکی
رفتم تو اون مغازه و از اون مانتو یکی برای خودم یکی برا ایدا خریدم
ایدا : بزار من حساب کنم
نه خودم حساب میکنم
ایدا : باشه
پولو حساب کردم و رفتیم خونه از خستگی نایی نداشتم
خودمو پرت کردم رو مبل
ایدا یه اب پرتقال بیار
ایدا : پرو خودت برو بردار
ایدا خوشگلم سوگند فدات بشه امیر قربونت بره پاشو دیگه
ایدا : باشه رفتم لوس نشو حالا
ایدا با دو تا اب پرتقال برگشت
ای امیر قربون صدقه ات بره دستت طلا
ایدا : لوس نشو
باشه حالا توام
اب پرتقالتو بخور برو بگیر بخواب دیر نرسیم فردا
از شام خبری نیست
ایدا : سیب زمینی سرخ کرده درست کردم
اخ جون برو بیار
ایدا رفت اورد همشو تموم کردیم
و رفتیم خوابیدیم
ادرسو از رهام گرفتم و رفتم سوار ماشینم شدم
و سری رفتم سمت دانشگاه خدارو شکر هنوز نیومده بود رفتم نشستم و کتابامو باز کردم میخوندم ایدا هم همینطور
استاد کریمی اومد و داشت از همه میپرسید
نوبت به من و ایدا که رسید یکی از بچه ها گفت وقت کلاس تمومه
استاد خسته نباشد گفتو رفت
پریدم بغل ایدا
آیدا: چته دختر
وای ایدا چقد خوش شانسیم هم رهامیر و دیدیم هم ازمون درسو نپرسید
یکی از بچه ها که ماکانی بود شنید با تعجب گفت
دختره : شما رهامیر و دیدید
اره تو خیابون دیدیمشون با هاشون عکسم گرفتیم
دختره : کو نشون بده ببینم
بیا ببین عکسو نشونش دادم
دختره :😢چرا من انقد بدشانسم
گریه نکن تو ام بلخره یه روز میبینیشون
دست ایدا رو گرفتم با هم رفتیم سمت بوفه
دوتا شیر کاکائو خریدم و خوردیم
که یه چیزی یادم اومد
: ایدا واسه فردا که لباس نداریم
ایدا دو دستی زد تو سرش
بیا بریم خرید رفتیم سوار ماشینم شدیم جلو یه پاساژ نگه داشتم رفتیم داخل همینجور نگا مغازه ها میکردم
که چشم خورد به یه مانتو جلو باز مشکی
رفتم تو اون مغازه و از اون مانتو یکی برای خودم یکی برا ایدا خریدم
ایدا : بزار من حساب کنم
نه خودم حساب میکنم
ایدا : باشه
پولو حساب کردم و رفتیم خونه از خستگی نایی نداشتم
خودمو پرت کردم رو مبل
ایدا یه اب پرتقال بیار
ایدا : پرو خودت برو بردار
ایدا خوشگلم سوگند فدات بشه امیر قربونت بره پاشو دیگه
ایدا : باشه رفتم لوس نشو حالا
ایدا با دو تا اب پرتقال برگشت
ای امیر قربون صدقه ات بره دستت طلا
ایدا : لوس نشو
باشه حالا توام
اب پرتقالتو بخور برو بگیر بخواب دیر نرسیم فردا
از شام خبری نیست
ایدا : سیب زمینی سرخ کرده درست کردم
اخ جون برو بیار
ایدا رفت اورد همشو تموم کردیم
و رفتیم خوابیدیم
۱۹.۶k
۱۴ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.