Family members
پارت آخر
* 6 ماه بعد*
کوک: الان شش ماهه که ما ترکیه هستیم و در یک خونه ویلایی با اعضا زندگی میکنیم...*
ا/ت: امروز تولد یک سالگی یوناست و پسرا رفتن لوازم مورد نیاز رو بخرن..دخترام دارن خونه رو تزئین میکنن منم دارم میخوابونمش تا کارام رو بکنم*
لایلا: خوابید؟ ( آروم)
ا/ت: اهوم* گذاشتمش رو تختمون* واایی خیلی گرمه..بچه کلا لباساش خیسه..الان عوض کردم هم پوشکش رو هم لباساش رو..
لایلا: پنکه رو با فاصله بزار تا سرما هم نخوره*
ا/ت: فکر خوبیه
**
پسرا: ما اومدیم
شوگا: از بیرون کیک رو میخریدیم دیگه..
ا/ت: نه خامه اش برای بچه ضرر داره..خودم خامه اش رو درست میکنم*
* دوساعت بعد*
یونا: تاتی تاتی کنان اومد*
کوک: ا/ت..نگاش کن😂
یونا:ماما
ا/ت: جانم فدات شم..امری داشتید پرنسس؟
یونا: به سختی وارد آشپزخونه شد و پای ا/ت رو بغل کرد*
ا/ت: بیا برو بغل بابات تا من بیام..کوک دستشو گرفت و از آشپزخونه بردتش بیرون
* بعد فوت کردن کیک*
ا/ت: یونا میخواست یه مشت از کیک برداره ک دستشو گرفتم*... نه نه نه..صبر کن کیک رو نصف کنیم بعد!
یونا: جیغ خشه دار*
کوک: یا خدا این تیکه اش به ا/ت کشیده شده*
ا/ت: چشم غره*
همه: خنده*
ا/ت: یوتا رو بغل کردم و گذاشتمش تو محوطه بازیش و یه تیکه کیک گذاشتم جلوش*
*
ا/ت: من و لیا کیک ها رو دادیم که دیدم یونا دستای خامه ایش رو به همه جاش مالیده*..به طرف رفتم* (گریه الکی) نهههه
یونا: خنده*
کوک:بچم به مامانش کشیده*
ا/ت: الان من با تو چیکار کنم هان؟ ( رو به یونا)
لیا: با خالش میره حموم
ا/ت: دیگه بدتر
یونا: خنده*
و پایان
* 6 ماه بعد*
کوک: الان شش ماهه که ما ترکیه هستیم و در یک خونه ویلایی با اعضا زندگی میکنیم...*
ا/ت: امروز تولد یک سالگی یوناست و پسرا رفتن لوازم مورد نیاز رو بخرن..دخترام دارن خونه رو تزئین میکنن منم دارم میخوابونمش تا کارام رو بکنم*
لایلا: خوابید؟ ( آروم)
ا/ت: اهوم* گذاشتمش رو تختمون* واایی خیلی گرمه..بچه کلا لباساش خیسه..الان عوض کردم هم پوشکش رو هم لباساش رو..
لایلا: پنکه رو با فاصله بزار تا سرما هم نخوره*
ا/ت: فکر خوبیه
**
پسرا: ما اومدیم
شوگا: از بیرون کیک رو میخریدیم دیگه..
ا/ت: نه خامه اش برای بچه ضرر داره..خودم خامه اش رو درست میکنم*
* دوساعت بعد*
یونا: تاتی تاتی کنان اومد*
کوک: ا/ت..نگاش کن😂
یونا:ماما
ا/ت: جانم فدات شم..امری داشتید پرنسس؟
یونا: به سختی وارد آشپزخونه شد و پای ا/ت رو بغل کرد*
ا/ت: بیا برو بغل بابات تا من بیام..کوک دستشو گرفت و از آشپزخونه بردتش بیرون
* بعد فوت کردن کیک*
ا/ت: یونا میخواست یه مشت از کیک برداره ک دستشو گرفتم*... نه نه نه..صبر کن کیک رو نصف کنیم بعد!
یونا: جیغ خشه دار*
کوک: یا خدا این تیکه اش به ا/ت کشیده شده*
ا/ت: چشم غره*
همه: خنده*
ا/ت: یوتا رو بغل کردم و گذاشتمش تو محوطه بازیش و یه تیکه کیک گذاشتم جلوش*
*
ا/ت: من و لیا کیک ها رو دادیم که دیدم یونا دستای خامه ایش رو به همه جاش مالیده*..به طرف رفتم* (گریه الکی) نهههه
یونا: خنده*
کوک:بچم به مامانش کشیده*
ا/ت: الان من با تو چیکار کنم هان؟ ( رو به یونا)
لیا: با خالش میره حموم
ا/ت: دیگه بدتر
یونا: خنده*
و پایان
۲۲.۸k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.