درخشش رنگ ها در میانه ی عصر تابستان🍂پارت۴
مرده:من وفتی بچه بودم وقتی بدنیا اومدم زبر آفتاب و زبر برف و بارون و همع جا فق پوستم سیاه بود واقعا نمیدونم چیکا باید کنم روی صندلیم به عقب برگشتم و گفتم:ولی رنگ پوست شما خیلی زیباست!..
شماها زیبایید و رنگ پوست تیره آتون حتی بیشتر به زیباییتون اضافه میکنع نامجون:ماهممنون از یه پوست و استخون هسیم و فق زیباییهامون متفاوتع برگشتم دوباره سمت پسرع:رابطه شما باهم چیه؟قرار میزارین؟
دست دخترو گرفت و گف:ارع
من:خیلی به هم میاین
نامجون:رسیدیم
همگی باهم پیاده شدیم و کمی جلوتر از ماشین ایستادیم که اون دونفر چنتا عکس گرفتن و گفتن ببریمشون تا بستنی بخرن نامجون کنار گوشم گف:ما الان راهنمای تور شدیم
سمتش برگشتم و دستمو گذاشتم روی گونه هاش و لب هاشو کشیدم:ککیییییووووتتتت
دست همدیگرو گرفتیم و سمت کافه ماشینی رفتیم و چهارتا بستنی خریدیم
نامجون:ا.ت دارم فک میکنم دنیا قرار بود چقد زیبا شع اگع تبعیضی نبود
لیسی به بستنی زدم و با سر حرفش رو تایید کردم:هوم
نامجون ایستاد دستشو برد تو جیبش و گوشیش که درحالی کع داشت زنگ میخورد دراورد و تماس و وصل کرد و جلوی صورتش گرفت:اوه جیمینا
جیمین:سلام هیونگ چطورین خوش میگذرع تنهایی رفتین؟
نامجون پوزخندی زد و:هه تنهایی
و با چشمایی مظلوم به جلوش خیره شد کع منم سمت اونا برگشتم ولی با دیدن صحنه روبرو هردومون هول شدیم و پشتمون کردیم بهشون کع صدای جیمین و جین باهم اومد:یایایایا برا همین میخواستین تنها برین
نامجون که دید اینبار صحنه گوشی و به اونطرف برگردوند سمت من،دستم و بالا بردم و تکون دادم:سلاممم
جیمین:سلام خوش میگذرع؟
با خنده گفتم:ارع جاتون خالی قیافه نامجون نمیبینی
خندهاش بلند شد که نامجون سریع گف:بعدا حرف بزنین و تماس قط کرد
نامجون:چقد اجتماعیان
باخنده گفتم:خیلییییی
نامجون سمت اونا گف:بیاین بریم سمت ساحل خرچنگای اینجا خیلی باحالن رقیبان عشقی من خرچنگان واقعا کع
نامجون و اون پسرع گفتن یجایی میرن و برمیگردن،دختره کنارم ایستاده گف:خیلی دوسش داری نه؟آخه اوایل که اعلام کردین برخورد خوبی نداشت کسی فک کنم این عشقی کع باعث شدع جلوی هرچی وایستین،من طرفدارتونم
شماها زیبایید و رنگ پوست تیره آتون حتی بیشتر به زیباییتون اضافه میکنع نامجون:ماهممنون از یه پوست و استخون هسیم و فق زیباییهامون متفاوتع برگشتم دوباره سمت پسرع:رابطه شما باهم چیه؟قرار میزارین؟
دست دخترو گرفت و گف:ارع
من:خیلی به هم میاین
نامجون:رسیدیم
همگی باهم پیاده شدیم و کمی جلوتر از ماشین ایستادیم که اون دونفر چنتا عکس گرفتن و گفتن ببریمشون تا بستنی بخرن نامجون کنار گوشم گف:ما الان راهنمای تور شدیم
سمتش برگشتم و دستمو گذاشتم روی گونه هاش و لب هاشو کشیدم:ککیییییووووتتتت
دست همدیگرو گرفتیم و سمت کافه ماشینی رفتیم و چهارتا بستنی خریدیم
نامجون:ا.ت دارم فک میکنم دنیا قرار بود چقد زیبا شع اگع تبعیضی نبود
لیسی به بستنی زدم و با سر حرفش رو تایید کردم:هوم
نامجون ایستاد دستشو برد تو جیبش و گوشیش که درحالی کع داشت زنگ میخورد دراورد و تماس و وصل کرد و جلوی صورتش گرفت:اوه جیمینا
جیمین:سلام هیونگ چطورین خوش میگذرع تنهایی رفتین؟
نامجون پوزخندی زد و:هه تنهایی
و با چشمایی مظلوم به جلوش خیره شد کع منم سمت اونا برگشتم ولی با دیدن صحنه روبرو هردومون هول شدیم و پشتمون کردیم بهشون کع صدای جیمین و جین باهم اومد:یایایایا برا همین میخواستین تنها برین
نامجون که دید اینبار صحنه گوشی و به اونطرف برگردوند سمت من،دستم و بالا بردم و تکون دادم:سلاممم
جیمین:سلام خوش میگذرع؟
با خنده گفتم:ارع جاتون خالی قیافه نامجون نمیبینی
خندهاش بلند شد که نامجون سریع گف:بعدا حرف بزنین و تماس قط کرد
نامجون:چقد اجتماعیان
باخنده گفتم:خیلییییی
نامجون سمت اونا گف:بیاین بریم سمت ساحل خرچنگای اینجا خیلی باحالن رقیبان عشقی من خرچنگان واقعا کع
نامجون و اون پسرع گفتن یجایی میرن و برمیگردن،دختره کنارم ایستاده گف:خیلی دوسش داری نه؟آخه اوایل که اعلام کردین برخورد خوبی نداشت کسی فک کنم این عشقی کع باعث شدع جلوی هرچی وایستین،من طرفدارتونم
۱.۷k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.