You didn't tell me the truth
You didn't tell me the truth
Part²¹ پایانی
کوک:ببینم به کی زنگ زدی گفتی از ادیتم خوشت اومد؟
آقای کیم:ایششش خب حالا اومدم اتم ببرم بیارش پایین
•ات ویو•
بالا خیلی خسته کننده بود ولی خب ذهن من درگیر بود یعنی چی یعنی که یکی به من گفته هرزه بعد الان میگه اشتباه کر م برگرد مگه من عروسکشم خیر برنمیگردمممم تا فردا صبح هم بشینه التماس کنه برنمیگردم خلاصه توی همین فکرا بودم که با خودم گفتم گوشیمو یه چکی بکنم و دینگ بله بابام بهم بعد از رفتنم زنگ زد ویسش صحبتش، وش دادم و شت کوک بابامو گول زده بود پس تصمیم گرفتم برم پایین و ازش عذرخواهی کنم ولی وقتی وضع پایین دیدم واقعا نگران شدم
ات:بابا چند بار باید بهت بگم هانن چند بار بهم گفتم دارم با کوک نامزد میکنم گفتم قراره بریم لباس عروسی بگیرم ولی تو ولش نمیکنی هاااا مگه زندگی توعه؟ همون اول که منو مثل توپ فوتبال به کوک دادی باید فکر اینجاهاشم میکردی حالا هم از خونمون گمشو بیرون
پدر ات رفت و ات دوید سمت کوک
ات:کوک اشتباه کردم وویس گوش دادم تقصیر تو نبود فهمیدم تقصیر تو نبود اشکالی نداره
کوک:باشه فهمیدم باشه بخشیدمت
خلاصه ات و کوک باهم فرداش رفتن خرید عروسی ولی تمام مدت کوک به ات مشکوک بود سر همون حرف بابای ات که میگفت ات داد میزنه کمک پس تصمیم گرفت از ات بپرسه
کوک:حرفای بابات درست بود ات؟
ات:کدوما آهان اون که داد میزدم؟ نه رفتم تحقیق گردم بازم کار پدرم بوده
کوک:اها
بعدش رفتن خونشون و کارتای عروسیشون رو نوشتن و بعدش هم ازدواج کردن
پیان
میدونم خیلی بد شد
Part²¹ پایانی
کوک:ببینم به کی زنگ زدی گفتی از ادیتم خوشت اومد؟
آقای کیم:ایششش خب حالا اومدم اتم ببرم بیارش پایین
•ات ویو•
بالا خیلی خسته کننده بود ولی خب ذهن من درگیر بود یعنی چی یعنی که یکی به من گفته هرزه بعد الان میگه اشتباه کر م برگرد مگه من عروسکشم خیر برنمیگردمممم تا فردا صبح هم بشینه التماس کنه برنمیگردم خلاصه توی همین فکرا بودم که با خودم گفتم گوشیمو یه چکی بکنم و دینگ بله بابام بهم بعد از رفتنم زنگ زد ویسش صحبتش، وش دادم و شت کوک بابامو گول زده بود پس تصمیم گرفتم برم پایین و ازش عذرخواهی کنم ولی وقتی وضع پایین دیدم واقعا نگران شدم
ات:بابا چند بار باید بهت بگم هانن چند بار بهم گفتم دارم با کوک نامزد میکنم گفتم قراره بریم لباس عروسی بگیرم ولی تو ولش نمیکنی هاااا مگه زندگی توعه؟ همون اول که منو مثل توپ فوتبال به کوک دادی باید فکر اینجاهاشم میکردی حالا هم از خونمون گمشو بیرون
پدر ات رفت و ات دوید سمت کوک
ات:کوک اشتباه کردم وویس گوش دادم تقصیر تو نبود فهمیدم تقصیر تو نبود اشکالی نداره
کوک:باشه فهمیدم باشه بخشیدمت
خلاصه ات و کوک باهم فرداش رفتن خرید عروسی ولی تمام مدت کوک به ات مشکوک بود سر همون حرف بابای ات که میگفت ات داد میزنه کمک پس تصمیم گرفت از ات بپرسه
کوک:حرفای بابات درست بود ات؟
ات:کدوما آهان اون که داد میزدم؟ نه رفتم تحقیق گردم بازم کار پدرم بوده
کوک:اها
بعدش رفتن خونشون و کارتای عروسیشون رو نوشتن و بعدش هم ازدواج کردن
پیان
میدونم خیلی بد شد
۳۳۵
۳۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.