وقتی تو قصر پدرش کارمند بودی
(جیمین)
با دیدن پوست سفید و خوشبوی گردنش نتونستم خودمو کنترل کنم....مخصوصا موقعی که گردنشو اورد جلوی دهنم....
بعد از ۲۰ دقیقه به خودم اومد و دیدم بیهوش تو بغلمه رنگش هم عین گچ دیوار سفیده....
رفتم یه قرص که مخصوص بود و با اب قاطی کردم و دادم بخوره....
۲ ساعت بعد
+آیی...
_عه بیدار شدی...
+من باید برم دیر وقته.....
_نهه..لطفا نرو....خوبی الان؟
+اره خوبم...
یه آینه بهم میدید؟
و یه آینه بهش دادم.....
+اوه....میشه یه چی بری بزنم بهش خوب بشع(بیحال)
رفتم و گردنش و بوسیدم....
_بخواب اینجا....
الان خودش پاک میشه....
+باشع.....
خوبی الان.....
_به لطف تو آره....
ممنونم
+اخخخ....
_بخوابببب...با این وضع کجا میخوای بری؟
+سردمه!
_ببخشید......همش تقصیر منه!
بزار میام پیشت بخوابم....
رفتم پیشش دراز کشیدم و بغلش کردم.....
و یه بوسه به لبش زدم....
+ببخشید شاهزاده....
_خجالت نکش.....گفتم که ازت خوشم میاد....
چیکار کنم خب......
ببینم من میخوام ازت خواستگاری کنم.....میشه....
با حرفی که زد خجالت کشیدم...
+من فقط ۱۶ سالمه!
_منم فقط دو سال ازت بزرگترم.....
خیلی خوشگلی....
ببین اگه جواب مثبت بهم داده بودی...همین الان کارتو ساخته بودم بچه جون....
+خب منم ازت خوشم میاد......
ولی فعلا باهام کاری نکن....
_باشه بابا....به شرط....
+به شرط چی؟
_اینکه از امشب باید پیش من زندگی کنی....
+خب .....
_اگه جوابت منفیه.....
میدونی که در قفله و هر کاری میتونم باهات بکنم....
+باشه بابا قبول...فقط میشه تا شب عروسیمون بالش بزاری بینمون؟
_همین الان که داری این حرفو میزنی تو بغل منی....
با حرفش به خودم اومدمو و سعی کردم خودمو ازش جدا کنم ولی محکمتر گرفتم...
_کجاا؟
+میخوام لباسامو عوض کنم....
_مگر اینکه یکی از تیشرتای منو برداری...
+خب کجا عوض کنم...
_همینجا جلوی من.....
+هییی...
_خب چشمامو میبندم....
+دستاتو محکم بزار رو چشمات....
_خیلی خببب...
شروع کردم به عوض کردن لباسام....انقرر غرق لباس عوض کردن شدم که نفهمیدم جیمین دستشو از رو چشماش برداشته...
+جیمین!
_چه بدن سفیدی داری(تعجب)
+ببینم از کیه داری نگاه میکنی......
_از همون موقع که زیپ لباستو کشیدی پایین...
+(خجالت)
_هی هیییی...
من که بالاخره میبینم!
+خیلی بی حیاییییی(داد)
_بدن زنمو نمیتونم ببینم....
+من ۳ ساعته باهات اشنا شدم....
_اوکیه بابا....بیا بخوابیم....
رفتم رو تخت و تو بغلش خوابیدم و بعد از اون شب بهترین دوره زندگیمو با جیمین گذروندم!
با دیدن پوست سفید و خوشبوی گردنش نتونستم خودمو کنترل کنم....مخصوصا موقعی که گردنشو اورد جلوی دهنم....
بعد از ۲۰ دقیقه به خودم اومد و دیدم بیهوش تو بغلمه رنگش هم عین گچ دیوار سفیده....
رفتم یه قرص که مخصوص بود و با اب قاطی کردم و دادم بخوره....
۲ ساعت بعد
+آیی...
_عه بیدار شدی...
+من باید برم دیر وقته.....
_نهه..لطفا نرو....خوبی الان؟
+اره خوبم...
یه آینه بهم میدید؟
و یه آینه بهش دادم.....
+اوه....میشه یه چی بری بزنم بهش خوب بشع(بیحال)
رفتم و گردنش و بوسیدم....
_بخواب اینجا....
الان خودش پاک میشه....
+باشع.....
خوبی الان.....
_به لطف تو آره....
ممنونم
+اخخخ....
_بخوابببب...با این وضع کجا میخوای بری؟
+سردمه!
_ببخشید......همش تقصیر منه!
بزار میام پیشت بخوابم....
رفتم پیشش دراز کشیدم و بغلش کردم.....
و یه بوسه به لبش زدم....
+ببخشید شاهزاده....
_خجالت نکش.....گفتم که ازت خوشم میاد....
چیکار کنم خب......
ببینم من میخوام ازت خواستگاری کنم.....میشه....
با حرفی که زد خجالت کشیدم...
+من فقط ۱۶ سالمه!
_منم فقط دو سال ازت بزرگترم.....
خیلی خوشگلی....
ببین اگه جواب مثبت بهم داده بودی...همین الان کارتو ساخته بودم بچه جون....
+خب منم ازت خوشم میاد......
ولی فعلا باهام کاری نکن....
_باشه بابا....به شرط....
+به شرط چی؟
_اینکه از امشب باید پیش من زندگی کنی....
+خب .....
_اگه جوابت منفیه.....
میدونی که در قفله و هر کاری میتونم باهات بکنم....
+باشه بابا قبول...فقط میشه تا شب عروسیمون بالش بزاری بینمون؟
_همین الان که داری این حرفو میزنی تو بغل منی....
با حرفش به خودم اومدمو و سعی کردم خودمو ازش جدا کنم ولی محکمتر گرفتم...
_کجاا؟
+میخوام لباسامو عوض کنم....
_مگر اینکه یکی از تیشرتای منو برداری...
+خب کجا عوض کنم...
_همینجا جلوی من.....
+هییی...
_خب چشمامو میبندم....
+دستاتو محکم بزار رو چشمات....
_خیلی خببب...
شروع کردم به عوض کردن لباسام....انقرر غرق لباس عوض کردن شدم که نفهمیدم جیمین دستشو از رو چشماش برداشته...
+جیمین!
_چه بدن سفیدی داری(تعجب)
+ببینم از کیه داری نگاه میکنی......
_از همون موقع که زیپ لباستو کشیدی پایین...
+(خجالت)
_هی هیییی...
من که بالاخره میبینم!
+خیلی بی حیاییییی(داد)
_بدن زنمو نمیتونم ببینم....
+من ۳ ساعته باهات اشنا شدم....
_اوکیه بابا....بیا بخوابیم....
رفتم رو تخت و تو بغلش خوابیدم و بعد از اون شب بهترین دوره زندگیمو با جیمین گذروندم!
۳۵.۰k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.