خانم جذاب
part4#
مظلومانه زدم زیر گریه و اشک ام به سرعت روی
بالشت ریخت. چقدر بدبخت بودم
شب عروسیم؛ باید به همچین مصیبتی دچار میشدم؟
اون مردی که حسام؛ اردلان صداش زده بود؛ مجبورم
کرد از هم باز شدم و لبه های بهشتمو کنار زد.
_ پاره شدی ؛ بازِ باز!
لگدی به سینه پهنش زدم و دوباره توی خودم جمع
شدم.
حسامم تازه حالش خوب شده بود؛ به طرفم اومد و
روی سرمو بوسید.
_ خانوم شدنت مبارک عشقم، ممنون بابت امشب!
متنفر یه چشم هاش نگاه کردم و به صورتش تف
انداختم!
_ لعنت بهت؛ لعنت به ذات بی غیرتت!
لبخند آرومی بهم زد و دوباره سرمو بوسید.
بعد هم ازم فاصله گرفت و رو به اردالن گفت:
_ من میرم توی اتاقم؛ مراقبش باش!
اردلان سرشو تکون داد و حسام جلوی چشم های
ترسیده من بیرون رفت...
قرار بود با این مرد بخوابم؟ ناباور چشم هامو باز و
بسته کردم و ترسیده گوشه تخت جمع شدم!
لبخند خبیثی بهم زد و گفت:
_ عادت میکنی همتا خانوم؛ عادت میکنی
مظلومانه زدم زیر گریه و اشک ام به سرعت روی
بالشت ریخت. چقدر بدبخت بودم
شب عروسیم؛ باید به همچین مصیبتی دچار میشدم؟
اون مردی که حسام؛ اردلان صداش زده بود؛ مجبورم
کرد از هم باز شدم و لبه های بهشتمو کنار زد.
_ پاره شدی ؛ بازِ باز!
لگدی به سینه پهنش زدم و دوباره توی خودم جمع
شدم.
حسامم تازه حالش خوب شده بود؛ به طرفم اومد و
روی سرمو بوسید.
_ خانوم شدنت مبارک عشقم، ممنون بابت امشب!
متنفر یه چشم هاش نگاه کردم و به صورتش تف
انداختم!
_ لعنت بهت؛ لعنت به ذات بی غیرتت!
لبخند آرومی بهم زد و دوباره سرمو بوسید.
بعد هم ازم فاصله گرفت و رو به اردالن گفت:
_ من میرم توی اتاقم؛ مراقبش باش!
اردلان سرشو تکون داد و حسام جلوی چشم های
ترسیده من بیرون رفت...
قرار بود با این مرد بخوابم؟ ناباور چشم هامو باز و
بسته کردم و ترسیده گوشه تخت جمع شدم!
لبخند خبیثی بهم زد و گفت:
_ عادت میکنی همتا خانوم؛ عادت میکنی
۳.۵k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.