(دختری با شاخای مشکی پارت۱۰)
آنیا: درمورد چی حرف میزنی؟ دیگه برام مهم نیس تو بهم خیانت کردی
دامیان: اما من تورو به دختری نفروختم
آنیا: منم با پسری نرفتم کافه، ولش ما دیگه به درد هم نمیخوریم
دامیان: ولی.......
آنیا: ولی عی درکار نیس ما دیگه کات کردیم
آنیا بدو بدو فرار کرد (با گریه)
دامیان رفت سمت دنیل و یقشو گرفت
دامیان: اسم پسره چی بود؟ تو این مدرسس؟
دنیل: ام... عه... نمیدونممم
آنیا رفت تو خوابگاه و نشست به گریه کردن
بکی داشت تو راهرو دنبال آنیا میگشت(بکی از این غزیه خبری نداره) که یهو دنیل و آریما رو میبینه که درحال خندیدن هستن اون وایساد که حرفاشونو گوش کنه
دنیل: چقد خنگن حرفامونو باور کردن
آریما: آره والا
بکی توجهی به حرفاشون نکردو رفت
فردا
خب خب این پارتم تموم شد فردا پارت جدید میزارم یا شایدم امشب
دامیان: اما من تورو به دختری نفروختم
آنیا: منم با پسری نرفتم کافه، ولش ما دیگه به درد هم نمیخوریم
دامیان: ولی.......
آنیا: ولی عی درکار نیس ما دیگه کات کردیم
آنیا بدو بدو فرار کرد (با گریه)
دامیان رفت سمت دنیل و یقشو گرفت
دامیان: اسم پسره چی بود؟ تو این مدرسس؟
دنیل: ام... عه... نمیدونممم
آنیا رفت تو خوابگاه و نشست به گریه کردن
بکی داشت تو راهرو دنبال آنیا میگشت(بکی از این غزیه خبری نداره) که یهو دنیل و آریما رو میبینه که درحال خندیدن هستن اون وایساد که حرفاشونو گوش کنه
دنیل: چقد خنگن حرفامونو باور کردن
آریما: آره والا
بکی توجهی به حرفاشون نکردو رفت
فردا
خب خب این پارتم تموم شد فردا پارت جدید میزارم یا شایدم امشب
۳.۰k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.