DADY GEON
ددی جئون
ویو ته
اونروز با کوک رفتیم کلی لباس خریدم و رفتم عمارتشون اونجا خوب بود و بهم خوش میگذشت خیلی خوب بود ولی خب دلم میخواست برم بیرون ولی کوک نمیذاشت و منم قبو میکردم ۲ ماه گذشته و بابام دوباره پیام داده ولی اینبار متفاوت بود نوشته بود
{ گوه خوردم برگرد تهیونگ پسرم میتونی با کوک ازدواج کنی یا هر غلطی ولی برگرد قول میدم عذابت ندم و نفرستمت آلمان تو تنها یادگاری لونا هستی که برم مونده بر گرد قول میدم دیگه اذیتت نکنم }
راستش باید به کوک بگم شب شد و کوک برگشت یکم همو بوس کردیم و موقع شام غذا خوردیم و حرفی نزدم موقع خواب پیامو بهش نشون دادم منو نگاه کرد و دوباره به صفحه ی گوشی نگاه کرد و بعد گفت
کوک:فک کنم به اندازه کافی تنبیه شده فردا میریم ببینیمش
ته:باش
و خوابیدن
فردا صبح کوک و ته حسابی خوشگل کردن و رفتن پیش بابای تهیونگ
بابای تهیونگ تا تهیونگ رو دید دوسید بغلش کرد و کلیییی گریه کرد و به گوه خوردن افتاد و تهیونگ هم کلی معذرت خواهی کرد و رفتن بیرون و ۳ تایی خوش گذروندم موقع برگشت بابای تهیونگ گفت
ب.ت: کوک تو پسر خوبی بودی و من اینو نمیدونستم فک میکردم چون مافیایی دوباره من و پسرم بدبخت میشیم به خاطر قضیه مادر تهیونگ ولی الان فهمیدم تهیونگ خوب کسیو پیدا کرده
و از اون روز تهیونگ و کوک باهم خوب زندگی کردن و تهیونگ پیش باباش زندگی میکرد و گهگاهی میرفت خونه کوک میخوابید
پایاننننن
ویو ته
اونروز با کوک رفتیم کلی لباس خریدم و رفتم عمارتشون اونجا خوب بود و بهم خوش میگذشت خیلی خوب بود ولی خب دلم میخواست برم بیرون ولی کوک نمیذاشت و منم قبو میکردم ۲ ماه گذشته و بابام دوباره پیام داده ولی اینبار متفاوت بود نوشته بود
{ گوه خوردم برگرد تهیونگ پسرم میتونی با کوک ازدواج کنی یا هر غلطی ولی برگرد قول میدم عذابت ندم و نفرستمت آلمان تو تنها یادگاری لونا هستی که برم مونده بر گرد قول میدم دیگه اذیتت نکنم }
راستش باید به کوک بگم شب شد و کوک برگشت یکم همو بوس کردیم و موقع شام غذا خوردیم و حرفی نزدم موقع خواب پیامو بهش نشون دادم منو نگاه کرد و دوباره به صفحه ی گوشی نگاه کرد و بعد گفت
کوک:فک کنم به اندازه کافی تنبیه شده فردا میریم ببینیمش
ته:باش
و خوابیدن
فردا صبح کوک و ته حسابی خوشگل کردن و رفتن پیش بابای تهیونگ
بابای تهیونگ تا تهیونگ رو دید دوسید بغلش کرد و کلیییی گریه کرد و به گوه خوردن افتاد و تهیونگ هم کلی معذرت خواهی کرد و رفتن بیرون و ۳ تایی خوش گذروندم موقع برگشت بابای تهیونگ گفت
ب.ت: کوک تو پسر خوبی بودی و من اینو نمیدونستم فک میکردم چون مافیایی دوباره من و پسرم بدبخت میشیم به خاطر قضیه مادر تهیونگ ولی الان فهمیدم تهیونگ خوب کسیو پیدا کرده
و از اون روز تهیونگ و کوک باهم خوب زندگی کردن و تهیونگ پیش باباش زندگی میکرد و گهگاهی میرفت خونه کوک میخوابید
پایاننننن
۵.۳k
۲۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.