گس لایتر/پارت ۲۰۸
جی وو مشغول بررسی پرونده ی بیمار جدیدش بود که لحظاتی پیش مطبش رو ترک کرده بود... منشی وارد اتاقش شد و از حضور بایول خبر داد...
-خانوم ایم تشریف آوردن
جی وو: بفرستش داخل....
پرونده رو از جلوی دستش جمع کرد و بلند شد تا به استقبال بایول بره...
.
.
از در که وارد شد کیفشو روی شونش انداخته بود و با دو دست محکم بندشو گرفته بود... نگاهی به دستاش انداخت... انقدر انگشتاشو محکم توی هم فشار میداد که پوست دستش قرمز شده بود... این حاکی از آشفتگی روانیش بود...
جی وو سریعا به سمتش رفت و در آغوش کشیدش...
بایول دم گوشش با بغض جمله ای رو بیان کرد که به طرز وحشتناکی روی دلش سنگینی میکرد...
بایول: اون... میخواد جونگ هون رو ازم بگیره!
من چیکار کنم؟...
آروم از خودش جداش کرد...
جی وو: نمیخوام تو دلتو خالی کنم... ولی با این وضعیت... مطمئنی داشتن بچه ی دوم ازش کار درستیه؟
بایول: من نگهش میدارم... نمیتونم سقطش کنم... به اون لعنتیم هیچ احتیاجی ندارم برای بزرگ کردن بچه هام
جی وو: اما وقتی پدرشونه میتونه دخالت کنه... با اونا آزارت میده!
بایول: هر اتفاقیم بیفته نظر من عوض نمیشه... بچمو نگه میدارم... ولی فعلا نباید چیزی بفهمه تا طلاق میگیریم
جی وو: باشه... وقتی تو اینطور میخوای پس همون میشه....
دستشو پشت کمر بایول گذاشت و به طرف صندلی هدایتش کرد...
جی وو: چیزی میخوری بگم برات بیارن؟
بایول: فقط یه لیوان آب
جی وو: باشه...
پشت میزش نشست و با برداشتن تلفن از منشیش خواست که آب بیاره...
بایول در حال فکر کردن بود... به حرف قاضی فکر میکرد که ازش خواسته بود نتیجه تست بارداریشو به دادگاه ارائه بده...
بایول: جی وویا... ازت یه چیزی میخوام
جی وو: چی؟
بایول: باید تست بارداری بدم... ولی باید نتیجشو منفی جلوه بدم... باید کسیو برام پیدا کنی اینکارو انجام بده
جی وو: من؟... ولی این کار سختیه!... کی چنین ریسکی میکنه!... حتی اگر در برابر پول زیادیم باشه بازم اگر لو بره برای همه دردسر میشه!
بایول: چاره ای نیست... من هر ریسکی رو میپذیرم... تو فقط آدمشو پیدا کنی که انجامش بده من طوری این کارو به سرانجام میرسونم که کسی نفهمه!
جی وو: چرا من؟.... میدونی مادرت چقد نفوذ داره؟؟؟... یون ها حتی از اونم بیشتر میتونه برات کار انجام بده... چون جسورتره
بایول: مشکلم همینه!...اگر خبر به گوش اوما برسه اجازه نمیده از جونگکوک مخفیش کنم... اون معتقده همه چیز باید منطقی و قانونی پیش بره... ولی تا قانون بخواد مشکل منو حل کنه من دیوونه میشم....
از دیدن این همه عجز و نگرانی بایول قلبش گرفت... باز هم براش کار سختی بود... چون چن سال توی این شهر نبود... آدم سرشناسیم نبود که بتونه کاری از پیش ببره... با این وجود از ته دل میخواست نه فقط به دوستش! بلکه به زنی که آسیبهای زیادی رو متحمل شده کمک کنه... اون هم زمانی که بهش پناه آورده و نمیتونه رازشو به کسی بگه... برای همین تصمیم گرفت کمکش کنه!....
-خانوم ایم تشریف آوردن
جی وو: بفرستش داخل....
پرونده رو از جلوی دستش جمع کرد و بلند شد تا به استقبال بایول بره...
.
.
از در که وارد شد کیفشو روی شونش انداخته بود و با دو دست محکم بندشو گرفته بود... نگاهی به دستاش انداخت... انقدر انگشتاشو محکم توی هم فشار میداد که پوست دستش قرمز شده بود... این حاکی از آشفتگی روانیش بود...
جی وو سریعا به سمتش رفت و در آغوش کشیدش...
بایول دم گوشش با بغض جمله ای رو بیان کرد که به طرز وحشتناکی روی دلش سنگینی میکرد...
بایول: اون... میخواد جونگ هون رو ازم بگیره!
من چیکار کنم؟...
آروم از خودش جداش کرد...
جی وو: نمیخوام تو دلتو خالی کنم... ولی با این وضعیت... مطمئنی داشتن بچه ی دوم ازش کار درستیه؟
بایول: من نگهش میدارم... نمیتونم سقطش کنم... به اون لعنتیم هیچ احتیاجی ندارم برای بزرگ کردن بچه هام
جی وو: اما وقتی پدرشونه میتونه دخالت کنه... با اونا آزارت میده!
بایول: هر اتفاقیم بیفته نظر من عوض نمیشه... بچمو نگه میدارم... ولی فعلا نباید چیزی بفهمه تا طلاق میگیریم
جی وو: باشه... وقتی تو اینطور میخوای پس همون میشه....
دستشو پشت کمر بایول گذاشت و به طرف صندلی هدایتش کرد...
جی وو: چیزی میخوری بگم برات بیارن؟
بایول: فقط یه لیوان آب
جی وو: باشه...
پشت میزش نشست و با برداشتن تلفن از منشیش خواست که آب بیاره...
بایول در حال فکر کردن بود... به حرف قاضی فکر میکرد که ازش خواسته بود نتیجه تست بارداریشو به دادگاه ارائه بده...
بایول: جی وویا... ازت یه چیزی میخوام
جی وو: چی؟
بایول: باید تست بارداری بدم... ولی باید نتیجشو منفی جلوه بدم... باید کسیو برام پیدا کنی اینکارو انجام بده
جی وو: من؟... ولی این کار سختیه!... کی چنین ریسکی میکنه!... حتی اگر در برابر پول زیادیم باشه بازم اگر لو بره برای همه دردسر میشه!
بایول: چاره ای نیست... من هر ریسکی رو میپذیرم... تو فقط آدمشو پیدا کنی که انجامش بده من طوری این کارو به سرانجام میرسونم که کسی نفهمه!
جی وو: چرا من؟.... میدونی مادرت چقد نفوذ داره؟؟؟... یون ها حتی از اونم بیشتر میتونه برات کار انجام بده... چون جسورتره
بایول: مشکلم همینه!...اگر خبر به گوش اوما برسه اجازه نمیده از جونگکوک مخفیش کنم... اون معتقده همه چیز باید منطقی و قانونی پیش بره... ولی تا قانون بخواد مشکل منو حل کنه من دیوونه میشم....
از دیدن این همه عجز و نگرانی بایول قلبش گرفت... باز هم براش کار سختی بود... چون چن سال توی این شهر نبود... آدم سرشناسیم نبود که بتونه کاری از پیش ببره... با این وجود از ته دل میخواست نه فقط به دوستش! بلکه به زنی که آسیبهای زیادی رو متحمل شده کمک کنه... اون هم زمانی که بهش پناه آورده و نمیتونه رازشو به کسی بگه... برای همین تصمیم گرفت کمکش کنه!....
۲۵.۵k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.