ازدواج اجباری پارت48
ا.ت:هر چی باشه احساس بدی دارم چون خیلی درد کشیده
چون دوست داشتن وقتی سخته که کسی که دوستش داری جلوت باشه تو براش بسوزی اما اون دوستت نداشته باشه
جونگکوک:ولی این اشتباهه که زندگیت رو پای دوست داشته شدن کسی بزاری که دوستت نداره
اینو گفت و نگاهم می کرد بعد یکم ساکت بودن گفتم
ا.ت: جونگکوک تو هر گز نمیدونی منتظر بودن برای دوست داشته شدن از طرف کسی که دوستش داری چقدر سخته من اینو تجربه کردم چون کل عمرم منتظر این بودم که پدرم یه بخند محبت آمیز بهم بده و دستشو رو سرم بزاره و بگه که دوستم داره این همون حسه برای همینه که میدونم
بعد حرفام سرشو به معنی فهمیدن تکان داد و دست هامو گرفت و بو*سید و گفت
جونگکوک: ناراحتی هارو بزار کنار چون یکی اینجا اندازه کل دنیا دوستت داره شرینَکَم خوشبختی یه روزی میاد همونطور که ناراحتی اومد تو ناامید نباش
گفت و بعد صو*رتش رو اورد نزدیک صو*رتم به چشمای زیبا و ابرو های تیزش به مو های مشکیش که چند تار مو افتاده بود. و صورت خوش فرمش جذاب ترش کردن بود و در اخر نفس های گرمش که از ل*ب های باریک و زیباش یرون می اومد صو*رتم رو قلقلک می داد و اما با قرار گرفتن ل*باش رو ل*بام ارا*مش به رگ هام تز*ریق شد عمیق و خیلی حرفه ای میبو* سید و من لع*نتی هر دفعه که میگم نمیزارم اما در برابرش کم میارم منم همراهیش می کردم و با بو* سه ارا*مش بخشمون همراهی کردم. دس*تشو رو رو* ن پام گذاشت و دست دیگش پشت گر*دنم بود و به ارومی روی
ت*خت درا* زم کرد و...........
.......مینا
بعد اینکه ا.ت رفت منم رفتم بیرون و با لارا و تهیونگ رفتیم خرید اما چه خریدی من اصلا حواسم نبود
لارا:مینا به خاطر خدا بگو چی شده چرا انقد نگران به نظر می رسی
مینا:چیزی نیست من خوبم
تهیونگ :مینا لارا راست میگه از صورتت معلومه یه چیزیت هست
لارا صداش رو بالا برد
لارا:مینا داری دیونم میکنی یه چیزی بگو دیگه
دیگه داشتم دیونه میشدم پس گفتم
مینا : باشه بهتون میگم فقط اروم باشید
لارا:داریم میشنویم
مینا:وقتی رفتم بالا تا پالتوم رو بیارم برداشتم اومدم بیرون اما گوشیم یادم رفت پی رفتم تا گوشیم رو بیارم ولی وقتی رفتم ا.ت رو تو اتاقم دیدم و..........
همرو براشون تعریف کردم با تعجب نگاهم می کردن لارا عصبی گفت
لارا: این هر *زه کوچولو از اولین روز که دیدمش ازش خوشم نیومد میدونستم یه چیزی زیر سرشه
مینا: لطفاً اروم باش
تهیونگ:هر کاری میکنید بی صدا و اروم انجام بدید و متوجهش کنید نمیخوام کاری کنید که باهاش جونگکوک رو عصبی کنید یا دیونه کنید
لارا عصبی گفت
لارا: تو هنوزم طرف اون بی همه* چیز رو مگیری یادت نیست با خواهرم چیکار کرد
تهیونگ اخم کرد
تهیونگ: لارا میدونم روز جونگکوک رو دوست داشت اما کی میخوای متوجه این بشی که تقصیر جونگکوک نبود
لارا شروع کرد به گریه کردن
لارا:برای یکم هم که شده نمی بخشمش اون اگه یکم خواهرم رو دوست داشت روز این کارو نمیکرد هرگز نمیزارم با هیچ زن دیگه ای راحت زندگی کنه
..........خ.کیم
لارا و مینا تو اتاقم جلوم نشسته بودن و برام تعریف کردن
خ.کیم:از پس یه بچه هم بر نمیاید
لارا:مادر اون دختر زیادی داره دخارت میکنه
خ.کیم:تو ساکت باش
مینا:ولی باید کاری کنیم که به بقیه نگه
خ.کیم :.........
چون دوست داشتن وقتی سخته که کسی که دوستش داری جلوت باشه تو براش بسوزی اما اون دوستت نداشته باشه
جونگکوک:ولی این اشتباهه که زندگیت رو پای دوست داشته شدن کسی بزاری که دوستت نداره
اینو گفت و نگاهم می کرد بعد یکم ساکت بودن گفتم
ا.ت: جونگکوک تو هر گز نمیدونی منتظر بودن برای دوست داشته شدن از طرف کسی که دوستش داری چقدر سخته من اینو تجربه کردم چون کل عمرم منتظر این بودم که پدرم یه بخند محبت آمیز بهم بده و دستشو رو سرم بزاره و بگه که دوستم داره این همون حسه برای همینه که میدونم
بعد حرفام سرشو به معنی فهمیدن تکان داد و دست هامو گرفت و بو*سید و گفت
جونگکوک: ناراحتی هارو بزار کنار چون یکی اینجا اندازه کل دنیا دوستت داره شرینَکَم خوشبختی یه روزی میاد همونطور که ناراحتی اومد تو ناامید نباش
گفت و بعد صو*رتش رو اورد نزدیک صو*رتم به چشمای زیبا و ابرو های تیزش به مو های مشکیش که چند تار مو افتاده بود. و صورت خوش فرمش جذاب ترش کردن بود و در اخر نفس های گرمش که از ل*ب های باریک و زیباش یرون می اومد صو*رتم رو قلقلک می داد و اما با قرار گرفتن ل*باش رو ل*بام ارا*مش به رگ هام تز*ریق شد عمیق و خیلی حرفه ای میبو* سید و من لع*نتی هر دفعه که میگم نمیزارم اما در برابرش کم میارم منم همراهیش می کردم و با بو* سه ارا*مش بخشمون همراهی کردم. دس*تشو رو رو* ن پام گذاشت و دست دیگش پشت گر*دنم بود و به ارومی روی
ت*خت درا* زم کرد و...........
.......مینا
بعد اینکه ا.ت رفت منم رفتم بیرون و با لارا و تهیونگ رفتیم خرید اما چه خریدی من اصلا حواسم نبود
لارا:مینا به خاطر خدا بگو چی شده چرا انقد نگران به نظر می رسی
مینا:چیزی نیست من خوبم
تهیونگ :مینا لارا راست میگه از صورتت معلومه یه چیزیت هست
لارا صداش رو بالا برد
لارا:مینا داری دیونم میکنی یه چیزی بگو دیگه
دیگه داشتم دیونه میشدم پس گفتم
مینا : باشه بهتون میگم فقط اروم باشید
لارا:داریم میشنویم
مینا:وقتی رفتم بالا تا پالتوم رو بیارم برداشتم اومدم بیرون اما گوشیم یادم رفت پی رفتم تا گوشیم رو بیارم ولی وقتی رفتم ا.ت رو تو اتاقم دیدم و..........
همرو براشون تعریف کردم با تعجب نگاهم می کردن لارا عصبی گفت
لارا: این هر *زه کوچولو از اولین روز که دیدمش ازش خوشم نیومد میدونستم یه چیزی زیر سرشه
مینا: لطفاً اروم باش
تهیونگ:هر کاری میکنید بی صدا و اروم انجام بدید و متوجهش کنید نمیخوام کاری کنید که باهاش جونگکوک رو عصبی کنید یا دیونه کنید
لارا عصبی گفت
لارا: تو هنوزم طرف اون بی همه* چیز رو مگیری یادت نیست با خواهرم چیکار کرد
تهیونگ اخم کرد
تهیونگ: لارا میدونم روز جونگکوک رو دوست داشت اما کی میخوای متوجه این بشی که تقصیر جونگکوک نبود
لارا شروع کرد به گریه کردن
لارا:برای یکم هم که شده نمی بخشمش اون اگه یکم خواهرم رو دوست داشت روز این کارو نمیکرد هرگز نمیزارم با هیچ زن دیگه ای راحت زندگی کنه
..........خ.کیم
لارا و مینا تو اتاقم جلوم نشسته بودن و برام تعریف کردن
خ.کیم:از پس یه بچه هم بر نمیاید
لارا:مادر اون دختر زیادی داره دخارت میکنه
خ.کیم:تو ساکت باش
مینا:ولی باید کاری کنیم که به بقیه نگه
خ.کیم :.........
۳۶.۰k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.