فیک جونگ کوک ( سرنوشت من ) پارت 15
که گفتی : نشونم بده که دروغ نمیگی و اذیتم نمیکنی که یه دفعه لباش رو گذاشت رو لبات و شروع کرد به تکون دادانشون که تو شک بهت وارد شده بود مونده بودی همراهیش کنی یا پسش بزنی که اونم ناراحت شه که اروم ازش جدا شدی که گفت : چیه خوب این کار رو بلدی که خوب با تیونگ کردی که یه دفعه دادش عقب که کفه اتاق پخش شد ارم رفتی و روش خوابیدی و گفتی :اون اتفاق همش بخاطر تو بود برا اینکه جبران شکست عشقیم رو بدم و بفهمم واقعا عاشقم نیستی مجبور شدم لب هام رو بزارم رو لباش تا تو عصبی شی اما بعد که دیرم رفتی و بعد خیلی حدی شدی فهمیدم که عشقم بهت یه طرفه نیست که گفت : از کجا میدونی دوست دارم که گفتی چون همین حالا بوسم کردی که گفت :هه فکر کردی این کار رو کردم چون شرت بسته بودم که از روش بلند شدی و گفتی : چی یعنی دوباره اومدی گریه کنی که گفت : دیونه ای مگه میتونم فقط بخاطره اذیت کردنت بوست کنم که گفتی : یا چرا انقدر بدی که میاد جلت و شروع میکنه بوسیدنت که یه دفعه صدا مامانش میاد که سریع ازش جدا میشی که میخنده و میگه فکر کنم می خوان شام بخورن قبله رفتنه مامانت که گفتی شاید اومدی بری که دوباره لباش رو گذاشت رو لبات که سریع ازش جدا شدی و گفتی : عه دیگه عنش رو در نیار که باهم میرید پایین که ماماناتون تعجب میکنن و میگن شما دوتا چرا انقدر به هم چسبیدین مامانت: ا/ت چرا انقدر خوشحالی که نکنه که گفتی : مامان جونکوک دوست مدرسه برا همین خوشحالم چون اشناس بعد کوکی دم گوشت جوری که فقط خودتون میشنیدن
گفت :فکر نکم این باشه چون معلوم برا اینکه دیگه میتونی من رو هی بوس کنی خوشحالی که گفتی نخیر که مامان کوک گفت : جونکوک جونکوی رو برو صدا بزن اومد کوکی بره که دستش رو گرفتی و گفتی بهتر باهم بریم چون که کوکی گفت: اره باهم بریم یکم از بزرگ تر هامون بوس کردن رو یاد بگیریم که گفتی: بچه ی بی ادبی نباش کوکی که وایستاد و گفت : اخرین باری که این اسم رو از زبونت شنیدم با تموم قدرتم زدم تو صورتت که گفتی:راس میگیا یادم اصلا نبود یادم باشه تلافی کنم رفتین دم در اتاق جونکی که همین که در رو باز کردین با بدترین صحنه ی عمرت مواجه شدی سریع چشم های کوکی رو گرفتی و باهم برگشتین که جونکی و جیمین هم سریع پتو انداختن رو خودشون که جیمین گفت برای شام بیاید و بعد در اتاق رو بدست و تو جونکوک هم زمان نفس هاتو رو خارج کردین که کوکی گفت : فکر نمیکردم اینا به اینجا برسن که گفتی : خدای من از این کار زوج ها متنفرم که کوکی گفت : عه عه چرا قرار یه روز من باهات بکنم که سریع گفتی : جونکوک من اصلا از این کار خوشم نمیاد حقه این که به من نزدیک شی و این کار رو انجام بدی نداری که گفت باشه باشه نخرم حالا که ..........
گفت :فکر نکم این باشه چون معلوم برا اینکه دیگه میتونی من رو هی بوس کنی خوشحالی که گفتی نخیر که مامان کوک گفت : جونکوک جونکوی رو برو صدا بزن اومد کوکی بره که دستش رو گرفتی و گفتی بهتر باهم بریم چون که کوکی گفت: اره باهم بریم یکم از بزرگ تر هامون بوس کردن رو یاد بگیریم که گفتی: بچه ی بی ادبی نباش کوکی که وایستاد و گفت : اخرین باری که این اسم رو از زبونت شنیدم با تموم قدرتم زدم تو صورتت که گفتی:راس میگیا یادم اصلا نبود یادم باشه تلافی کنم رفتین دم در اتاق جونکی که همین که در رو باز کردین با بدترین صحنه ی عمرت مواجه شدی سریع چشم های کوکی رو گرفتی و باهم برگشتین که جونکی و جیمین هم سریع پتو انداختن رو خودشون که جیمین گفت برای شام بیاید و بعد در اتاق رو بدست و تو جونکوک هم زمان نفس هاتو رو خارج کردین که کوکی گفت : فکر نمیکردم اینا به اینجا برسن که گفتی : خدای من از این کار زوج ها متنفرم که کوکی گفت : عه عه چرا قرار یه روز من باهات بکنم که سریع گفتی : جونکوک من اصلا از این کار خوشم نمیاد حقه این که به من نزدیک شی و این کار رو انجام بدی نداری که گفت باشه باشه نخرم حالا که ..........
۱۰.۱k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.