ندیمه عمارت p:³⁶
بی هیچ مقدمه ای گفت:نقشه چطور پیش میرع؟
لی سون:خوب...فقط یکم دیگه تا نابودیش مونده!
سرشو بلند کرد و بهم خیره شد...
هلن:دوست دارم نابودیشو ببینم...همنطور که بیست سال پیش دیدم..
لی سون:میبینی...اینبار فقط تو ن!...من!..کل دنیا!
سرشو روی سینم فشار داد و گفت:میدونی چقدر دوست دارم...اندازه نفرتم به تهیونگ!
لی سون:و اگه نفرتی نباشه؟!
اینبار جا خورده گفت:یعنی چی؟...مطمئن باش من از تو بیشتر دلم میخواد ببینم چطور نابود میشه!..
نیش خندی زدمو گفتم:امیدوارم...چون من ادم اضافی توی دما دستگاهم نمیخوام...
(هایون)
صبحونه امو خوردمو و داشتم کفشامو میپوشیدم ..سرمو بالا اوردم و مامانو با لیوان توی دستش روی به روی خودم دیدمو نزدیک بود سکته کنم...دستمو روی قلبم گذاشتم و گفتم:مامان یه فکری به حال این رفت و امدت بکن... بابا سکتم دادی!...
همنطور خونسرد یه قلپ از کافیش خورد و گفت:یادت نره... بری پیش ریئست!
خدافظی بلندی کردمو گفتم:میرممم...
بدون معطلی از خونه زدم بیرون..اولین تاکسی و سوار شدم و تا رسیدن به شرکت با خودم کلنجار میرفتم که چطور همه چیو کوتاه و مختصر واسه تهیونگ توضیخ بدم...از طرفیم یکم استرس گرفته بودم و دست پاچه با رسیدن به شرکت حتی یادم نبود کرایه رو حساب کنم و در اخر با تذکر راننده یادم افتاد..از ماشین پیاده شدم و سریع خودم به اتاق کلر تهیونگ رسوندم برای هماهنگی به سمت میز منشی لی رفتم...
هایون:سلام صبح بخیر...بگو من میرم داخل...
برگشتم که برم ..
منشی لی:صبر کن بابا...علیک سلام...به کی بگم میخوای بری داخل؟
برگشتمو بهش نگاه کردم:رئیس دیگه!..
منشی لی:امروز نیومده...گویا حال و حوصله نداشتن!..
به صورت وار رفته نگاش کردمو گفتم:یعنی چییی...حال و حوصله کشکه چی؟...من الان چیکار کنمم؟
منشی لی:وااا چرا کشتی هات غرق شد...حالا فردا بهش بگو..
هایون:ببین اصلا راه نداره..من همین الان باید ببینمش!..
منشی لی:خب اخه چیکار کنم...شماره شخصی ازش ندارم!..
بی معطلی شماره هامین و گرفتم و رو به منشی لی گفتم:یه لحظه وایستا!...
هرچقد منتظر موندم جواب نداد که نداد..اییی بابا..مطمئنم غرقه خوابه!..
هایون:پسرش جواب نمیده..
منشی لی:کارت در چه حد واجبه؟
هایون:خیلییی..خیلی زیاد..
منشی لی:بمون ببینم میتونم ادرس خونشو برات گیر بیارم!..
ریز سر تکون دادم که از جاش بلند شد و رفت ...از لونجایی که نمیتونستم یه جا اروم بگیرم سمت اتاق تهیونگ رفتم و خواستم بازش کنم که قفل بود...ای به خشکه این شانس!...
ده مینی منتظر موندم که بالاخره منشی لی نمایان شد...سوالی نگاهش کردم که یه کاغذ بهم داد..
منشی لی:این ادرسه خونشه...ولی تاکید میکنم اگه کارت خیلی مهمه برو...چون یه قبرسون نزدیک خونشون هست!...
نیش خندی زدمو و گفتم:بابا من از این چیزا نمی ترسم..
منشی لی:واسه ترسش نگفتم که...گفتم که ارامگاهت اونجا نباشه!...
اب دهنمو قورت دادم و گفتم:ممنون واقعا از نصیحتت..مم دیگ میرم..
با خدافظی ازش جدا شدم و از شرکت زدم بیرون ...دوباره سوار یکی از ماشین ها شدم و ادرسو بهش دادم... عجب جایی زندگی میکنه!....
از پنجره به بیرون خیره بودم و داشتم افکارمو جمع میکردم که با صدای راننده به خودم اومدم...
لی سون:خوب...فقط یکم دیگه تا نابودیش مونده!
سرشو بلند کرد و بهم خیره شد...
هلن:دوست دارم نابودیشو ببینم...همنطور که بیست سال پیش دیدم..
لی سون:میبینی...اینبار فقط تو ن!...من!..کل دنیا!
سرشو روی سینم فشار داد و گفت:میدونی چقدر دوست دارم...اندازه نفرتم به تهیونگ!
لی سون:و اگه نفرتی نباشه؟!
اینبار جا خورده گفت:یعنی چی؟...مطمئن باش من از تو بیشتر دلم میخواد ببینم چطور نابود میشه!..
نیش خندی زدمو گفتم:امیدوارم...چون من ادم اضافی توی دما دستگاهم نمیخوام...
(هایون)
صبحونه امو خوردمو و داشتم کفشامو میپوشیدم ..سرمو بالا اوردم و مامانو با لیوان توی دستش روی به روی خودم دیدمو نزدیک بود سکته کنم...دستمو روی قلبم گذاشتم و گفتم:مامان یه فکری به حال این رفت و امدت بکن... بابا سکتم دادی!...
همنطور خونسرد یه قلپ از کافیش خورد و گفت:یادت نره... بری پیش ریئست!
خدافظی بلندی کردمو گفتم:میرممم...
بدون معطلی از خونه زدم بیرون..اولین تاکسی و سوار شدم و تا رسیدن به شرکت با خودم کلنجار میرفتم که چطور همه چیو کوتاه و مختصر واسه تهیونگ توضیخ بدم...از طرفیم یکم استرس گرفته بودم و دست پاچه با رسیدن به شرکت حتی یادم نبود کرایه رو حساب کنم و در اخر با تذکر راننده یادم افتاد..از ماشین پیاده شدم و سریع خودم به اتاق کلر تهیونگ رسوندم برای هماهنگی به سمت میز منشی لی رفتم...
هایون:سلام صبح بخیر...بگو من میرم داخل...
برگشتم که برم ..
منشی لی:صبر کن بابا...علیک سلام...به کی بگم میخوای بری داخل؟
برگشتمو بهش نگاه کردم:رئیس دیگه!..
منشی لی:امروز نیومده...گویا حال و حوصله نداشتن!..
به صورت وار رفته نگاش کردمو گفتم:یعنی چییی...حال و حوصله کشکه چی؟...من الان چیکار کنمم؟
منشی لی:وااا چرا کشتی هات غرق شد...حالا فردا بهش بگو..
هایون:ببین اصلا راه نداره..من همین الان باید ببینمش!..
منشی لی:خب اخه چیکار کنم...شماره شخصی ازش ندارم!..
بی معطلی شماره هامین و گرفتم و رو به منشی لی گفتم:یه لحظه وایستا!...
هرچقد منتظر موندم جواب نداد که نداد..اییی بابا..مطمئنم غرقه خوابه!..
هایون:پسرش جواب نمیده..
منشی لی:کارت در چه حد واجبه؟
هایون:خیلییی..خیلی زیاد..
منشی لی:بمون ببینم میتونم ادرس خونشو برات گیر بیارم!..
ریز سر تکون دادم که از جاش بلند شد و رفت ...از لونجایی که نمیتونستم یه جا اروم بگیرم سمت اتاق تهیونگ رفتم و خواستم بازش کنم که قفل بود...ای به خشکه این شانس!...
ده مینی منتظر موندم که بالاخره منشی لی نمایان شد...سوالی نگاهش کردم که یه کاغذ بهم داد..
منشی لی:این ادرسه خونشه...ولی تاکید میکنم اگه کارت خیلی مهمه برو...چون یه قبرسون نزدیک خونشون هست!...
نیش خندی زدمو و گفتم:بابا من از این چیزا نمی ترسم..
منشی لی:واسه ترسش نگفتم که...گفتم که ارامگاهت اونجا نباشه!...
اب دهنمو قورت دادم و گفتم:ممنون واقعا از نصیحتت..مم دیگ میرم..
با خدافظی ازش جدا شدم و از شرکت زدم بیرون ...دوباره سوار یکی از ماشین ها شدم و ادرسو بهش دادم... عجب جایی زندگی میکنه!....
از پنجره به بیرون خیره بودم و داشتم افکارمو جمع میکردم که با صدای راننده به خودم اومدم...
۱۱۷.۵k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.