رمان
#رمان
𝐍𝐚𝐦𝐞 : چرا من
p³³
اهورا
و مثل پت و مت سرشونو انداختن پایین و دنبال هم به راه افتادن ، باورم نمیشد ، اینا دیشب نشستن نوشیدنی خوردن ؟ به علاوه چرا باید سرپا بودن من انقدر براشون عجیب باشه ؟ اونا که بهتر از هرکسی میدونستن من از چه مشکلات و زجر هایی عبور کردم ، خودشون جای من بودن چه ری اکشنی نشون میدادن ؟
•••
مانی و داریوش رفتن تا به کاراشون برسن و من موندم و یه خونه نامرتب و رو مخ ، برای آرامش اعصابمم که شده تصمیم به تمیز کردن خونه گرفتم
از ظرفای کثیف رو هم جمع شده داخل سینک شروع کردم کارم رو داخل اتاق فوق کثیفو شلوغ مانی به اتمام رسوندم
خسته بودم و یکم میوه و تماشای انیمیشن و یا فیلم مورد علاقم میتونست خستگی رو از تنم بیرون بکشه
از اونجایی که تو این خونه چیزی پیدا نمیشد رفتم جلو آینه و دستی به موهام کشیدم و و و ، پس من کجام ؟ بیشتر که دقت کردم اره من توی لباس های مانی گم شده بودم
به سوپری رفتم و وسایل مورد نیاز برای پختن کیک و کمی میوه خریدم ، خداروشکر مانی برام پول جا گزاشته بود
با چیزایی که از مامانم و خانوم بزرگ تو بچگیم یاد گرفته بودم سعی کردم کیک میوه ای درست کنم ، در حال هم زدن مواد بودم که سروکله مانی و داریوش پیدا شد :
اوه اوه داریوش ببین این اهورای ما چه کد آقایی بوده و ما نمیدونستیم پسر
- مانی نظرت چیه اهورا با ما زندگی کنه ؟
- اره اره عالی میشه
● من عمرا با شماها بمونم
الکی میگفتم ، از خونه آغاجون که بهتر بود
- چیه دادا فکر کردی کم چیزی داداشته ؟ حتی آقای چنگیز توی باب اسفنجیم منو صدا میزده دیگه ببین چقد معروفم
- مانی چنگیز نبود خرچنگ بود گِل تو فرق سرت
- حالا هرچی داریوش ، بعد میدونید چی میگفت ؟ میگفت مانی مانی مانی مانی مانی مانی مانی مانی مانی مانی مانی مانی مانی مانی ما..
● اون منظورش پول بود نه تو
میخواست جواب بده ولی زنگ خونه به صدا دراومد و کمی بعد نیک به ما ملحق شد ، مشخص بود با دیدن من تعجب کرده اما به روم نیاورد
نیک نزدیک و نزدیک تر شد ، پشتم قرار گرفت و بغلم کرد ، انگشت اشارش رو به مواد کیک آغشته کردو داخل دهنش برد ، بدون در نظر گرفتن دستای آردیم برگشتم و تا حد توانم هولش دادم ، انگار هول دادن شده بود برنامه من
خوب میدونست از این رفتارها بدم میاد و اون حالا جلوی داداشم و پسر عموم انجامش داده بود ، مانی رو دیدم که داشت از پشت داریوش رو هول میداد و لبخند شیطونی روی لباش بود :
داداش بیا بریم نیک یخورده اینو آدمش کنه
نویسنده : آبانیتونم
لطفا ناشناسم رو پر میکنید زیبارویان من ؟
https://daigo.ir/secret/6249888941
𝐍𝐚𝐦𝐞 : چرا من
p³³
اهورا
و مثل پت و مت سرشونو انداختن پایین و دنبال هم به راه افتادن ، باورم نمیشد ، اینا دیشب نشستن نوشیدنی خوردن ؟ به علاوه چرا باید سرپا بودن من انقدر براشون عجیب باشه ؟ اونا که بهتر از هرکسی میدونستن من از چه مشکلات و زجر هایی عبور کردم ، خودشون جای من بودن چه ری اکشنی نشون میدادن ؟
•••
مانی و داریوش رفتن تا به کاراشون برسن و من موندم و یه خونه نامرتب و رو مخ ، برای آرامش اعصابمم که شده تصمیم به تمیز کردن خونه گرفتم
از ظرفای کثیف رو هم جمع شده داخل سینک شروع کردم کارم رو داخل اتاق فوق کثیفو شلوغ مانی به اتمام رسوندم
خسته بودم و یکم میوه و تماشای انیمیشن و یا فیلم مورد علاقم میتونست خستگی رو از تنم بیرون بکشه
از اونجایی که تو این خونه چیزی پیدا نمیشد رفتم جلو آینه و دستی به موهام کشیدم و و و ، پس من کجام ؟ بیشتر که دقت کردم اره من توی لباس های مانی گم شده بودم
به سوپری رفتم و وسایل مورد نیاز برای پختن کیک و کمی میوه خریدم ، خداروشکر مانی برام پول جا گزاشته بود
با چیزایی که از مامانم و خانوم بزرگ تو بچگیم یاد گرفته بودم سعی کردم کیک میوه ای درست کنم ، در حال هم زدن مواد بودم که سروکله مانی و داریوش پیدا شد :
اوه اوه داریوش ببین این اهورای ما چه کد آقایی بوده و ما نمیدونستیم پسر
- مانی نظرت چیه اهورا با ما زندگی کنه ؟
- اره اره عالی میشه
● من عمرا با شماها بمونم
الکی میگفتم ، از خونه آغاجون که بهتر بود
- چیه دادا فکر کردی کم چیزی داداشته ؟ حتی آقای چنگیز توی باب اسفنجیم منو صدا میزده دیگه ببین چقد معروفم
- مانی چنگیز نبود خرچنگ بود گِل تو فرق سرت
- حالا هرچی داریوش ، بعد میدونید چی میگفت ؟ میگفت مانی مانی مانی مانی مانی مانی مانی مانی مانی مانی مانی مانی مانی مانی ما..
● اون منظورش پول بود نه تو
میخواست جواب بده ولی زنگ خونه به صدا دراومد و کمی بعد نیک به ما ملحق شد ، مشخص بود با دیدن من تعجب کرده اما به روم نیاورد
نیک نزدیک و نزدیک تر شد ، پشتم قرار گرفت و بغلم کرد ، انگشت اشارش رو به مواد کیک آغشته کردو داخل دهنش برد ، بدون در نظر گرفتن دستای آردیم برگشتم و تا حد توانم هولش دادم ، انگار هول دادن شده بود برنامه من
خوب میدونست از این رفتارها بدم میاد و اون حالا جلوی داداشم و پسر عموم انجامش داده بود ، مانی رو دیدم که داشت از پشت داریوش رو هول میداد و لبخند شیطونی روی لباش بود :
داداش بیا بریم نیک یخورده اینو آدمش کنه
نویسنده : آبانیتونم
لطفا ناشناسم رو پر میکنید زیبارویان من ؟
https://daigo.ir/secret/6249888941
۱.۱k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.