اینبار برای معذرت خواهی ۴ پارت گذاشتم لایک یادتون نره
#عشق_پنهان
𝒑𝒂𝒓𝒕:𝟑𝟎
•───────────────•
با تکون خوردنای هواپیما و صدای خلبان با استرس.چشامو وا کردم
بع اطرافم نگاهی انداختم و رسیدم...فکر اینکه قرارع اینجا تنهایی چیکار کنم دیوونم.میکرد
نفس عمیقی کشیدم و صفت صندلی رو چسبیدم
بعد از اینکه هواپیما نشست بلند شدم.
به سمت بیرون حرکت کردم
بعد از پیادع شدن...نمیدونم.چم شدع بود
حالت تهوع و سرگیجه داشتم
رو یکی از صندلیای فرودگاه نشستم...چم شدع بود
شاید بخاطر استرس و ترس از ارتفاعی که داشتم.بود
به زور خودمو بلند کردم..شاید بعد از اینکع ابی به صورتم زدم حالم خب شد
بعد از بلند شدن از رو صندلی دوبارع سرگیجه و حالت تهوع گرفتم..به زور چند قدم برداشتم
ولی یهو تعادلم بهم خورد..چشامو بستم منتظر افتادن بودم که تو ی چیزع نرمی فرو رفتم
ولی دیگه نای بلند شدن نداشتم و نفهمیدم چیشد
سیاهیی مطلق
تهیونگ:خانم...چی شد
بیهوش شدع بود
اروم بلندش کردم و به سمت بیمارستان حرکت کردم
_______________________
چشامو باز کردم..همه جا رو تار میدیدم..بعد از اینکه دیدم کامل شد با سرگیجه بلند شدم و رو تخت نشستم
ولی متوجه شدم تو بیمارستانم..تازع یادم اومد که چع اتفاقی افتاد
ولی اونی که منو گرفت کی بود..؟
خاستم از رو تخت بلند شم که دستی رو شونوهام نشست
برگشتم و با چهرع� جذابی�ای برخورد کردم
تهیونگ:خانم..هنوز حالتون خوب نشدع
ا.ت:..ش..شما کی هستید؟!
تهیونگ:وقتی تو فرودگاه غش کردین
ا.ت:پس شما بودین که منو گرفتین
واقعا ازتون ممنونم
تهیونگ:بله..خاهش میکنم هرکسی به جای من بود همین کارو انجام میداد
لبخندی که داشت ادمو دیونه میکرد
چشامو از ش دزدیدم که یاد وسایلام افتاد و با دلهرع پرسیدم
ا.ت:وسایلام
تهیونگ:نگران نباشین..تو ماشینمن
الانم استراحت کنید تا دکتر بیاد
کنارم پیش تخت نشست...
تهیونگ:ببخشید یه سوال دارم
ا.ت:بله
تهیونگ:شما..از کجا اومدین؟!
ا.ت:از کره
تهیونگ:عاها
اشنایی دارین که بهش خبر بدم حالتون بدع
وقتی اینو پرسید بغضی تو گلوم نشست و سرمو انداختم پایین
تهیونگ:خانم...اتفاقی افتادع؟
جوابی ندادم..
که در باز شد و دکتر اومد تو
اقاهع بلند شد
تهیونگ:ببخشید دکتر میتونم ببرمش
دکتر:بله
ولی
تهیونگ:ولی چی؟!
دکتر:دلیل اینکه حالتون بد شدع بود رو.میدونید
ا.ت:فک کنم بخاطر پروازم بود
•─────────────•
𝒑𝒂𝒓𝒕:𝟑𝟎
•───────────────•
با تکون خوردنای هواپیما و صدای خلبان با استرس.چشامو وا کردم
بع اطرافم نگاهی انداختم و رسیدم...فکر اینکه قرارع اینجا تنهایی چیکار کنم دیوونم.میکرد
نفس عمیقی کشیدم و صفت صندلی رو چسبیدم
بعد از اینکه هواپیما نشست بلند شدم.
به سمت بیرون حرکت کردم
بعد از پیادع شدن...نمیدونم.چم شدع بود
حالت تهوع و سرگیجه داشتم
رو یکی از صندلیای فرودگاه نشستم...چم شدع بود
شاید بخاطر استرس و ترس از ارتفاعی که داشتم.بود
به زور خودمو بلند کردم..شاید بعد از اینکع ابی به صورتم زدم حالم خب شد
بعد از بلند شدن از رو صندلی دوبارع سرگیجه و حالت تهوع گرفتم..به زور چند قدم برداشتم
ولی یهو تعادلم بهم خورد..چشامو بستم منتظر افتادن بودم که تو ی چیزع نرمی فرو رفتم
ولی دیگه نای بلند شدن نداشتم و نفهمیدم چیشد
سیاهیی مطلق
تهیونگ:خانم...چی شد
بیهوش شدع بود
اروم بلندش کردم و به سمت بیمارستان حرکت کردم
_______________________
چشامو باز کردم..همه جا رو تار میدیدم..بعد از اینکه دیدم کامل شد با سرگیجه بلند شدم و رو تخت نشستم
ولی متوجه شدم تو بیمارستانم..تازع یادم اومد که چع اتفاقی افتاد
ولی اونی که منو گرفت کی بود..؟
خاستم از رو تخت بلند شم که دستی رو شونوهام نشست
برگشتم و با چهرع� جذابی�ای برخورد کردم
تهیونگ:خانم..هنوز حالتون خوب نشدع
ا.ت:..ش..شما کی هستید؟!
تهیونگ:وقتی تو فرودگاه غش کردین
ا.ت:پس شما بودین که منو گرفتین
واقعا ازتون ممنونم
تهیونگ:بله..خاهش میکنم هرکسی به جای من بود همین کارو انجام میداد
لبخندی که داشت ادمو دیونه میکرد
چشامو از ش دزدیدم که یاد وسایلام افتاد و با دلهرع پرسیدم
ا.ت:وسایلام
تهیونگ:نگران نباشین..تو ماشینمن
الانم استراحت کنید تا دکتر بیاد
کنارم پیش تخت نشست...
تهیونگ:ببخشید یه سوال دارم
ا.ت:بله
تهیونگ:شما..از کجا اومدین؟!
ا.ت:از کره
تهیونگ:عاها
اشنایی دارین که بهش خبر بدم حالتون بدع
وقتی اینو پرسید بغضی تو گلوم نشست و سرمو انداختم پایین
تهیونگ:خانم...اتفاقی افتادع؟
جوابی ندادم..
که در باز شد و دکتر اومد تو
اقاهع بلند شد
تهیونگ:ببخشید دکتر میتونم ببرمش
دکتر:بله
ولی
تهیونگ:ولی چی؟!
دکتر:دلیل اینکه حالتون بد شدع بود رو.میدونید
ا.ت:فک کنم بخاطر پروازم بود
•─────────────•
۸.۸k
۰۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.