وقتی بدون اجازه میری بار (پارت۱)
سلام من ت ام یک سالی هست باجیمین ازدواج کردم امروز جیمین بهم گفت میخواد بره بیرون شب دیر میاد لباساشو پوشید رفت بیرون گوشیم زنگ خورد داشتم دنبالش میگشتم روی عسلی دیدمش هینا بود جواب دادم
ت ا: الو
هینا: سلام ت ا
ت ا: سلام
هینا: ببین امشب قراره بریم بار تو هم بیا
ت ا: نمیشه... جیمین نمیزاره
هینا: بابا جیمین که ب خاطره کارش نیست چیزی هم قرار نیست بفهمه... پس بیا
ت ا:اره ولی جیمین امروز نرفته کمپانی رفته بیرون تا شب نمیاد
هینا: چه بهتر پس مشکلی نی
ت ا: باش... میام
هینا: یک ساعت دیگه منطزرتم... بای
غط کردم گوشی انداختم رو کاناپه تو دلم امید میدادم که جیمین نفهمه رفتم توی اتاق به لباسا نگاه کردم اصلا دلم نمیخواست لباس باز بپوشم حتی لباسای که باز نبودنم دلم نمیخواست یپوشم تصمیم گرفتم یه هودی گوشاد کرمی بپوشم درسته که لباسم مناسب بار نیست ولی من عاشق هودیم احساس میکنم وقتی لباس باز میپوشم یا لباسی که جلب توجه انگار میخوام نگاها بهم باشن پس بهتره همون هودی بپوشم من فقط دارم برای خوردن یکمی الکل مشروب میرم موهام مثل همیشه باز گذاشتم بالم لب روی لبام کشیدم رفتم پایین اخرای پله بود که زنگ خونه خورد مطمعن بودم هینا درو باز کردم بهش نگاه کردم یه لباس نسبتن باز که تا بالای زانوهاش بود تا منو دید گفت:
هینا: وااا... چرا اینجوری هنوذ لباس نپوشیدی
ت ا: من با همینا میام
هینا: وااا... دیونه شدی با اینا... مگه با اینا ادم میاد بار
با کلی اصرار کردن هینا نه گفتن من بلخره رفتیم بار شلوغ بود به هینا گفتم بریم یه گوشه نشستیم یه پیک خوردم که صدای موزیک رفت بالا بقدری صداش زیاد بود که داشتم کر میشدم ولی بعد از چند دقیقه برام عادی شد چندتا پیک دیگه خوردم به بقیه نگاه میکردم که مشغول بودن یکی عشق بازی میکرد یکی میرقصید یکی در حال مخ زندن اون یکی میشود به کنارم نگاه کردم هینا کنارم نبود با چشم دنبالش گشتم اما نبود بلند شدم رفتم سمت اوپن الکل خوری ولی نبود رفتم سمت محوطه کوچیکی که اونجا بود دو سه نفری بودن ولی هینا نبود برگشتم هیو یکی اومد جلو صورتم
ت ا: هیییین
مرده: به خانم خشگله... خودتو برا امشب اماده نکردی؟
ت ا: کمشو مرتیکه عوضی
داشتم از کنارش رد میشدم موچ دستمو گرفت
ت ا: ولم کن... ولم کن عوضی
مرد: کجا... کجا هنوذ باهات کار دارم
کشیدم سمت تو هرچی تقلا کردم ولم نکردن گریم گرفت با هرقدم که به اتاقای اونجا نزدیک میشدیم شدت گریم بیشتر میشد خدا خدا میکردم یکی بیاد یهو دیدم افتاد زمین به روبه روم نگاه کردم خودش بود... جیمین، از یه طرف خوشحال بودم از یکی یه طرف میگفتم گورم کندس بدون هیچ حرفی مچ دستمو سفت گرفت با خودش مییرد
ت ا: الو
هینا: سلام ت ا
ت ا: سلام
هینا: ببین امشب قراره بریم بار تو هم بیا
ت ا: نمیشه... جیمین نمیزاره
هینا: بابا جیمین که ب خاطره کارش نیست چیزی هم قرار نیست بفهمه... پس بیا
ت ا:اره ولی جیمین امروز نرفته کمپانی رفته بیرون تا شب نمیاد
هینا: چه بهتر پس مشکلی نی
ت ا: باش... میام
هینا: یک ساعت دیگه منطزرتم... بای
غط کردم گوشی انداختم رو کاناپه تو دلم امید میدادم که جیمین نفهمه رفتم توی اتاق به لباسا نگاه کردم اصلا دلم نمیخواست لباس باز بپوشم حتی لباسای که باز نبودنم دلم نمیخواست یپوشم تصمیم گرفتم یه هودی گوشاد کرمی بپوشم درسته که لباسم مناسب بار نیست ولی من عاشق هودیم احساس میکنم وقتی لباس باز میپوشم یا لباسی که جلب توجه انگار میخوام نگاها بهم باشن پس بهتره همون هودی بپوشم من فقط دارم برای خوردن یکمی الکل مشروب میرم موهام مثل همیشه باز گذاشتم بالم لب روی لبام کشیدم رفتم پایین اخرای پله بود که زنگ خونه خورد مطمعن بودم هینا درو باز کردم بهش نگاه کردم یه لباس نسبتن باز که تا بالای زانوهاش بود تا منو دید گفت:
هینا: وااا... چرا اینجوری هنوذ لباس نپوشیدی
ت ا: من با همینا میام
هینا: وااا... دیونه شدی با اینا... مگه با اینا ادم میاد بار
با کلی اصرار کردن هینا نه گفتن من بلخره رفتیم بار شلوغ بود به هینا گفتم بریم یه گوشه نشستیم یه پیک خوردم که صدای موزیک رفت بالا بقدری صداش زیاد بود که داشتم کر میشدم ولی بعد از چند دقیقه برام عادی شد چندتا پیک دیگه خوردم به بقیه نگاه میکردم که مشغول بودن یکی عشق بازی میکرد یکی میرقصید یکی در حال مخ زندن اون یکی میشود به کنارم نگاه کردم هینا کنارم نبود با چشم دنبالش گشتم اما نبود بلند شدم رفتم سمت اوپن الکل خوری ولی نبود رفتم سمت محوطه کوچیکی که اونجا بود دو سه نفری بودن ولی هینا نبود برگشتم هیو یکی اومد جلو صورتم
ت ا: هیییین
مرده: به خانم خشگله... خودتو برا امشب اماده نکردی؟
ت ا: کمشو مرتیکه عوضی
داشتم از کنارش رد میشدم موچ دستمو گرفت
ت ا: ولم کن... ولم کن عوضی
مرد: کجا... کجا هنوذ باهات کار دارم
کشیدم سمت تو هرچی تقلا کردم ولم نکردن گریم گرفت با هرقدم که به اتاقای اونجا نزدیک میشدیم شدت گریم بیشتر میشد خدا خدا میکردم یکی بیاد یهو دیدم افتاد زمین به روبه روم نگاه کردم خودش بود... جیمین، از یه طرف خوشحال بودم از یکی یه طرف میگفتم گورم کندس بدون هیچ حرفی مچ دستمو سفت گرفت با خودش مییرد
۷۰.۳k
۲۰ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.