ازدواج اجباری part 4
نامجون : ات کجااااا بودی عزیزم حالت خوبه؟
آجوما : فک نکنم حالش خوب باشه
نامجون برای چی ات بگو ببینم!
( همون وسط لونا یواش فحشی میده و میره داخل)
ات: من خوبم کاملا خوبم فقط بریم بعد بهت میگم که چیشده
نامجون : آجوما ممنون دستتون درد نکنه نمی دونم چجوری ازتون تشکر کنم
آجوما:خواهش میکنم پسرم توهم از این به بعد مراقب همسرت باش
نامجون : بله حتما
ات: بریم دیگه
( هر دو شون تعظیم می کنن و سوار تاکسی میشن)
نامجون : خب میشنوم
ات: چی رو؟
نامجون : برای چی حالت بد شد کجا رفته بودی
ات: فقط داشتم راه میرفتم که یهو غش کردم همین!
نامجون : مطمئنی ولی حالت صورتت اینو نميگن
ات: واسه چی باید بهت دروغ بگم؟
نامجون : خب حالا خداروشکر که هیچی نیست چاگیا
ات: :)
*دوماه بعد*
ات: هنوز درباره اون بیماری چیزی به نامجون نگفتم نمی دونم این مخفی کاری ها درسته یا نه!
داریم با دوستای من و دوستای نامجون میریم سفر سفری که همیشه دوست داشتم برم کنار دریا همراه با کسایی که دوست شون دارم شاید این آخرین دیدار هامون باشه :) خیلی غمگینه کسی که عاشق زندگی شه عاشق شوهرش عاشق اطرافیانش بخواد دنیا رو ترک کنه :) حقیقت تلخ زندگی همه ماست که دیر یا زود میاد سراغ مون ولی چرا این جوری؟
توی افکار های خودم بودم که صدای زنگ در اومد فک کنم نامجون اومده
نامجون : چاگیییییی آماده شدیییی باید حرکت کنیما
ات: آره عزیزم بیا ساکا رو ببریم خوش حالی که داشتم غیر قابل توصیف بود:) نمی دونم چرا ولی یه حس خوبی رو داشتم شاید بخاطر اینکه دارم مادر میشم! و اینو هنوز به پدرش نگفتم 🥺
(مکالمه تو ماشین)
نامجون : چاگی امروز چیکارا کردی که بنظر خسته میای
ات: هیچی بابا فقط وسایلا رو جمع کردم نامجون : آ که این طوری چیزی می خوای بهم بگی بنظر میاد که ات: نه نه حالا به موقعش بهت میگم
روای : شب شده بود همه رسیدن به کلبه ای که مال اجداد کیم ها بود یه کلبه قدیمی با وسایل های قدیمی کنار یه ساحل زیبا!
ات:وای خدای من اینجا فوقالعادسسسسسس هوووو
ماری : کجاش خوبه چرا تو دس از سر چیزای قدیمی بر نمیداری همه جا رو خاک گرفته
ات:چطور دلت میاد اگه اتاقا رو بگردیم حتما لباسای سنتی هم پیدا میشه!
جولیا : نهههه تنها نرو اون داخل شاید جن باشههههههه
هوسوک : دخترا چیکار می کنین
ماری: ات هوس مردن کرده میخواد باره تو انبار
ات: چیه بابا شما ترسویین من میرممممم 🙆♀️
هوسوک : اگه هیونگ بفهمه رفتی
ات :هیچ طوری نمیشه میرممم( و رفتم اوهع اوهع اینجا چرا پر خاکه یه کمدددددد حتما لباس توشه خدای من فوق العادس اگر بگردم حتما میفهمم که اینا مال کی بوده)
روای : ات لباس هارو میپوشه و میره بیرون تو جمع شون
کوک:خدای منننننن زن داداش چرا عین ملکه هاااااا شدیییی
یونگی : به شرط اینکه الان نامجون به هفت تیکه تبدیلت نکنه کوک
(همه خندیدن)
نامجون :چاگی برا چی پوشیدیشون
ات: همیشه دوست داشتم لباسای قدیمی اصل رو پیدا کنم و بلاخره دیدم 🥺 عجیبه انقدر اندازی راستی یوبو اونجا لباس مردونه هم بود ولی نمی دونم چرا سلطنتی بودددد تازه اینم آرم سلطنت داره نگاااااااا فک کنم اینجا خونه ملکه و پادشاه بودهههههه تو زمان قدیم
نامجون :چاگی اینجا که قصر نیست شاید یکی اینا رو اینجا گذاشته باشه الانم درشون بیار
ات:نمی خوام و تو هم میری اون لباسا رو میپوشی و باهم عکس میگیریم نظرت چیه
نامجون :هوف از دست توووووو باشه بیا بریم ببینیم چه خبره
جیمین :نمی خواین بیاین بالا گشنمون شده
ات:الان میایممم
تهیونگ :براووو عالیههههههه دقیقا عین این تو فیلما شدین
ات:دیدی بهت گفتم میگفتی نه تهیونگ شی میشه آزمون با دوربینت عکس بگیری!
تهیونگ : آره چرا که نه
پرش زمانی به موقع شام:
روای: تو اون زمان ات وقتی بوی غذا بهش می خوره حالش بد میشه و بلند میشه که بره دست شویی همونجا غش میکنه
ادامه دارد.......
آجوما : فک نکنم حالش خوب باشه
نامجون برای چی ات بگو ببینم!
( همون وسط لونا یواش فحشی میده و میره داخل)
ات: من خوبم کاملا خوبم فقط بریم بعد بهت میگم که چیشده
نامجون : آجوما ممنون دستتون درد نکنه نمی دونم چجوری ازتون تشکر کنم
آجوما:خواهش میکنم پسرم توهم از این به بعد مراقب همسرت باش
نامجون : بله حتما
ات: بریم دیگه
( هر دو شون تعظیم می کنن و سوار تاکسی میشن)
نامجون : خب میشنوم
ات: چی رو؟
نامجون : برای چی حالت بد شد کجا رفته بودی
ات: فقط داشتم راه میرفتم که یهو غش کردم همین!
نامجون : مطمئنی ولی حالت صورتت اینو نميگن
ات: واسه چی باید بهت دروغ بگم؟
نامجون : خب حالا خداروشکر که هیچی نیست چاگیا
ات: :)
*دوماه بعد*
ات: هنوز درباره اون بیماری چیزی به نامجون نگفتم نمی دونم این مخفی کاری ها درسته یا نه!
داریم با دوستای من و دوستای نامجون میریم سفر سفری که همیشه دوست داشتم برم کنار دریا همراه با کسایی که دوست شون دارم شاید این آخرین دیدار هامون باشه :) خیلی غمگینه کسی که عاشق زندگی شه عاشق شوهرش عاشق اطرافیانش بخواد دنیا رو ترک کنه :) حقیقت تلخ زندگی همه ماست که دیر یا زود میاد سراغ مون ولی چرا این جوری؟
توی افکار های خودم بودم که صدای زنگ در اومد فک کنم نامجون اومده
نامجون : چاگیییییی آماده شدیییی باید حرکت کنیما
ات: آره عزیزم بیا ساکا رو ببریم خوش حالی که داشتم غیر قابل توصیف بود:) نمی دونم چرا ولی یه حس خوبی رو داشتم شاید بخاطر اینکه دارم مادر میشم! و اینو هنوز به پدرش نگفتم 🥺
(مکالمه تو ماشین)
نامجون : چاگی امروز چیکارا کردی که بنظر خسته میای
ات: هیچی بابا فقط وسایلا رو جمع کردم نامجون : آ که این طوری چیزی می خوای بهم بگی بنظر میاد که ات: نه نه حالا به موقعش بهت میگم
روای : شب شده بود همه رسیدن به کلبه ای که مال اجداد کیم ها بود یه کلبه قدیمی با وسایل های قدیمی کنار یه ساحل زیبا!
ات:وای خدای من اینجا فوقالعادسسسسسس هوووو
ماری : کجاش خوبه چرا تو دس از سر چیزای قدیمی بر نمیداری همه جا رو خاک گرفته
ات:چطور دلت میاد اگه اتاقا رو بگردیم حتما لباسای سنتی هم پیدا میشه!
جولیا : نهههه تنها نرو اون داخل شاید جن باشههههههه
هوسوک : دخترا چیکار می کنین
ماری: ات هوس مردن کرده میخواد باره تو انبار
ات: چیه بابا شما ترسویین من میرممممم 🙆♀️
هوسوک : اگه هیونگ بفهمه رفتی
ات :هیچ طوری نمیشه میرممم( و رفتم اوهع اوهع اینجا چرا پر خاکه یه کمدددددد حتما لباس توشه خدای من فوق العادس اگر بگردم حتما میفهمم که اینا مال کی بوده)
روای : ات لباس هارو میپوشه و میره بیرون تو جمع شون
کوک:خدای منننننن زن داداش چرا عین ملکه هاااااا شدیییی
یونگی : به شرط اینکه الان نامجون به هفت تیکه تبدیلت نکنه کوک
(همه خندیدن)
نامجون :چاگی برا چی پوشیدیشون
ات: همیشه دوست داشتم لباسای قدیمی اصل رو پیدا کنم و بلاخره دیدم 🥺 عجیبه انقدر اندازی راستی یوبو اونجا لباس مردونه هم بود ولی نمی دونم چرا سلطنتی بودددد تازه اینم آرم سلطنت داره نگاااااااا فک کنم اینجا خونه ملکه و پادشاه بودهههههه تو زمان قدیم
نامجون :چاگی اینجا که قصر نیست شاید یکی اینا رو اینجا گذاشته باشه الانم درشون بیار
ات:نمی خوام و تو هم میری اون لباسا رو میپوشی و باهم عکس میگیریم نظرت چیه
نامجون :هوف از دست توووووو باشه بیا بریم ببینیم چه خبره
جیمین :نمی خواین بیاین بالا گشنمون شده
ات:الان میایممم
تهیونگ :براووو عالیههههههه دقیقا عین این تو فیلما شدین
ات:دیدی بهت گفتم میگفتی نه تهیونگ شی میشه آزمون با دوربینت عکس بگیری!
تهیونگ : آره چرا که نه
پرش زمانی به موقع شام:
روای: تو اون زمان ات وقتی بوی غذا بهش می خوره حالش بد میشه و بلند میشه که بره دست شویی همونجا غش میکنه
ادامه دارد.......
۹۴.۴k
۰۴ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.